#کف_خیابون۱۰
#محمد_رضا_حدادپور_جهرمی
#پارت_سی
جوری شده بود که خدا رو شکر می کردیم و مامانم احساس می کرد که در رحمت الهی به زندگیمون باز شده از بس داشت بهمون خوش می گذشت تا اینکه یه شب افسانه از ساعت ۹ دیر کرد و نیومد مامانم واسش زنگ زد افسانه گوشی را برداشت معلوم بود که دور و برش خیلی شلوغه به مامانم گفت امشب شو دارم دیرتر میام اون شب افسانه ده یازده نه بلکه دو نیمه نصفه شب اومد من که خوابم برده بود صبح که بیدار شدم مستقیم اول رفتم اتاق افسانه دیدم مثل پری دریایی خوابیده مامانم بهم گفت افسانه دیشب ساعت سه نصف شب اومد بچم کارش خیلی سخته خیلی زحمت میکشه صبحونه خوردم و می خواستم برم گاراژ جلال که مامانم گفت دیشب افسانه پاکت بهم داده که بهت بدم گفته افشین بازش کنه پاکت رو گرفتم یکم سنگین بود باز کردم چی می دیدم دیدم دو میلیون تومان تراول پناهی خشک و تا نخورده واسم گذاشته یه کاغذ هم نوشته بود اولین حقوق اجرای شبانه خودمو تقدیم میکنم به داداش افشین گلم خیلی خوشحال شدم قبل از رفتنم یه نگاه کردم که مامانم منو نبینه وقتی مامانم رفت آشپزخونه آروم رفتم تو اتاق افسانه بهش نزدیک شدم خواب خواب بود آروم بوسه ای به پیشونیش زدم و رفتم سر کار.
#ادامه_دارد
📚https://eitaa.com/POSITIVIST