eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.6هزار دنبال‌کننده
49.7هزار عکس
14.6هزار ویدیو
199 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم...
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم...
فرمانده کل انتظامیدر دیدار با آیت الله صفایی بوشهری گفت: در يک سال گذشته فرماندهي انتظامي کشور 90 شهيد در مسير امنيت تقديم کرده است وخاطرنشان کرد: براي نمونه  شب گذشته در حالي که مردم عزيزمان در حال افطار بودند يکي از همکاران خدوم ما در استان سيستان بلوچستان در راستاي تامين امنيت اين مرز و بوم شهيد شد؛ امنيت هزينه دارد. مشروح خبر👇 https://news.police.ir/page/single-news?id=100029523 ┄┅═✧❁🌷❁✧═┅ # آرامش_امنیت_در_بهار_قرآن_و_طبیعت
🌹حجت الاسلام والمسلمین «سیدعلیرضا ادیانی» 🔻حضور تقریبا صددرصدی کارکنان شریف انتظامی و خانواده های آنان در انتخابات و اقدامات تبیینی و بصیرت افزایی انتظامی در سطح جامعه جهت ترغیب و تشویق مردم برای مشارکت حداکثری پای صندوق های رأی و تامین امنیت کامل انتخابات از جمله اقدامات شیرین انتظامی در سال ۱۴۰۲ بود.
39.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹پخش مستند نوروزی مرزبانان آذربایجان غربی در نخستین ساعات تحویل سال ۱۴۰۳ از سیمای مرکز آذربایجان غربی 🇮🇷سال جهش تولید با مشارکت مردم
🔻حجت الاسلام والمسلمین «سیدعلیرضا ادیانی» نماینده ولی فقیه در فراجا 🔻حضور در پاسگاه های مرزی، دوران پرافتخار و پر از حماسه و ایثار دفاع مقدس را تداعی می‌کند و هدف مشترک رزمندگان در دوران دفاع مقدس و جان برکفان مرزبانی در زمان کنونی، دفع تجاوز دشمنان و برقراری امنیت و آرامش برای مردم عزیز ایران اسلامی است.
🔻حجت الاسلام والمسلمین «سیدعلیرضا ادیانی» نماینده ولی فقیه در فراجا 🔻رفتار و عمل کارکنان عقیدتی سیاسی باید الگو باشند به نحوی که همه با گفتگو با شما لذت ببرند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹گزارش تصویری|| تجلیل نوروزی از خانواده معظم شهدای مرزبانی به مناسبت آغاز سال نو وتجديد ميثاق با آرمان هاي انقلاب، شهداء و امام شهداء، سردار "کياست سپهري" فرمانده مرزباني استان کرمانشاه به همراه حجت الاسلام "بهرام آبادی" و سرهنگ "علوی فرد" رؤسای عقیدتی سیاسی و حفاظت اطلاعات و جمعی از معاونان ستادی مرزباني استان کرمانشاه با خانواده شهيدان والا مقام "میلاد قبادی، محمدمهدی مرادی، شهرام بهرامی، علی فاضلی شاد و مرتضی گجری تنها " ديدار کردند.
🔰دستگيري عامل قتل روحاني ماهشهري در عسلويه 🔻فرمانده انتظامي استان از دستگيري فردي که بعد از قتل يک روحاني در شهر ماهشهر و سرقت خودرويش، به استان بوشهر متواري شده بود، خبر داد. 🔻به گزارش خبرنگار خبرگزاري پليس، سردار حيدر سوسني بيان داشت: در پي وقوع يک فقره قتل در شهرستان ماهشهر از توابع استان خوزستان و احتمال فرار متهم به استان بوشهر، موضوع به صورت ويژه در دستور کار کارگاهان و ماموران پليس قرار گرفت. 🔻اين مقام انتظامي بيان داشت: روز جمعه گذشته متهم در پوشش مسافر سوار برخودرو روحاني "حمزه اکرمي" شده بود، بعد از طي مسافتي در يکي از روستاهاي خرمشهر با مقتول درگير و با اسلحه کلت کمري وي را به قتل رسانده و پس از سرقت خودرو از محل متواري مي شود. 🔻سردار سوسني افزود: باهمکاري اطلاعاتي و ميداني ماموران فرماندهي انتظامي استان خوزستان و بوشهر، مخفيگاه متهم در شهرستان عسلويه شناسايي و در يک عمليات هماهنگ و غافلگيرانه قاتل دستگير و خودروي مسروقه کشف شد. 🔻فرمانده انتظامي استان بوشهر اظهار داشت: قاتل از ارازل اوباش محل بوده و داراي سوابق متعدد کيفري شامل يک فقره قتل، سرقت، حمل موادمخدر و 15 سال سابقه زندان داشته است، در اعترافات اوليه انگيزه خود از قتل را سرقت خودرو اعلام کرد.
🔻 عید دیدنی فرماندهان سپاه در نوروز ۱۳۶۲ تصویر، جمعی از فرماندهان دفاع مقدس را نشان می‌دهد که در منزل یکی از آشنایان محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در شهر شوش جمع آمده‌اند. این عکس مربوط به صبح عید نوروز سال۱۳۶۲ و قبل از عملیات والفجر یک می‌باشد که شهیدان ابراهیم همت، مهدی باکری، رضا چراغی، کاظم نجفی‌رستگار و حسن درویش نیز در این میان حضور دارند.
🌹مقام معظم رهبری مدظله العالی 🔻دشمن در زمینه اقتصاد علیه جمهوری اسلامی فعال است و ما هم باید با فکر درست و تلاش خستگی‌ناپذیر فعال باشیم.
🌹مقام معظم رهبری مدظله العالی 🔻اگر ما این توفیق را پیدا کنیم که همت مردم، سرمایه‌ی مردم، ابتکار مردم، حضور جدی آحاد مردم را در عرصه‌ی اقتصادی وارد کنیم درواقع یک بسیج مردمی در امر اقتصاد بکنیم میتواند تولید هم به جهش برسد. ۱۴۰۳/۰۱/۰۱
🌹مقام معظم رهبری مدظله العالی 🔻برای اینکه اقتصاد کشور شکوفا بشود همه‌ی چرخ دنده‌های بزرگ و کوچک کشور باید به کار بیفتد. همه باید تلاش کنند. هم از زیرساختهای کشور استفاده بشود، هم از ابتکارات مردمی استفاده بشود، هم از قدرت مدیریت فعالان اقتصادی و فعالان مدیریتی استفاده بشود. ۱۴۰۳/۰۱/۰۱ 🇮🇷به کانال روابط عمومی مرکز آموزش علوم و فنون مرزبانی ثامن الائمه علیه السلام فراجا بپیوندید👇 •┈┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈┈• https://eitaa.com/marze_moghadas5 •┈┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••