eitaa logo
پنـاهِ مَنــ✨🫀
49 دنبال‌کننده
44 عکس
27 ویدیو
0 فایل
﴾﷽﴿‌ ‌ سوگَند بِه نامَت کِه تو آرام مَنی😌! زیرِ رَگبارِ زَمانِه تو فَقَط یارِ مَنی🫀🫂! رمان زیبای زندگی‌ شیرین است به قلم رایحه روزانه دو پارت نوش نگاه گرمتون تعطیلات هم پارت داریم😉 پناه گاه عاشقـي..❤ تاریخ تاسیس: 1403/10/6 ارتباط با نویسنده @M0_128
مشاهده در ایتا
دانلود
•بسم رب خالق آسمان ها• .✨ نرگس:اهان بعد تو با داداشت میمونی؟ من:اره دیگه نرگسی میگم اینو بپوشم خوبه؟ نرگس:مانتو نپوش، من و نرگس عبا پوشیدیم. تو هم عبا بپوش من:باشه این شکلاتیه خوبه؟ نرگس:اره خیلی قشنگه سریع عبا رو پوشیدم ی روسری جدید گرفته بودم خیلی رنگش بهش میخورد اونم سریع لبنانی بستم. من:خب بریم. ی نگاه به نرگس کردم که اصلا حواسش نبود نرگس! نرگس:ها؟ من: کجایی؟ نرگس:همین جا من: معلمومه! میگم بریم. نرگس:باشه بریم. رفتم تو حیاط که ملیکا دست به سینه نگام میکنه. من:سلام خ........ ملیکا:سلامو ......استغفرالله بیا بریم شیش ساعت ما رو نگه داشته اینجا. من:خب میومدی تو ؟ ملیکا ادای منو در اورد:خب میومدی تو. خجالتم خوب چیزیه بخدا. من:اوووف خب حالا ببخشید. . ملیکا:چی بگیرم الان؟ نرگس:نمی دونم من:یعنی چی بگم بهتون من آخه.اول بریم ی مانتوی و شلوار خوب بگیریم بعد بریم سراغ بقیه چیزا. . رفتیم تو ی بوتیک که ما اکثر لباسامون رو از اونجا میگیریم من: بچه ها ی نگاه به این کنید. ملیکا: وااااااای خیلی بدی تو اینو از کجا پیدا کردی؟خیلی خوشگله نرگس:خب حالا خودتو نکش،مبینا خیلی قشنگه . ی مانتو بلند که آستین هاش موچ داشت و سه تا دکمه میخورد . یقه هم فرج بود بعد پنج تا دکمه می خورد کلا ی چیز خیلی ناز بود . ی دونه یشمی رنگشو برداشتم ی روسری ساده هم رنگش ی شلوار هم برداشتم . . . ملیکا:وای من خسته شدم. نرگس:دیگه فک کنم بریم خونه ، چون اگه بیشتر بمونیم کل تهران رو خالی میکنیم😅 من:خیلی خب بریم . ملیکا: مبینا گوشیت زنگ داره میخوره . سریع گوشی رو جواب دادم خانم ثابتی بود. . بچه ها خانم ثابتی بود گفت بریم پایگاه . ورودی جدید اومده یکم به کمک نیاز دارن. ملیکا : باشه بریم . . . فاطمه : واای مردیم!از صبح کجا بودین شما ها.اینقدر کار اینجا هست. من: خوب حالا حرص نخور برای پوستت بده. زینب : یعنی مبینا عاشقتم ادمو تو اوج عصبانیت آروم میکنی. نرگس:کارشه. من: واای خدایا دمت گرم!هر چی قابلیت خوب بود دادی به من. ملیکا: ایشش از خود راضی. فاطمه: خب حالا اینقدر حرف نزنید بیاید کمک من. همه باهم : چشممممم . ساعت ۶ بعد از ظهر: من: آخ گردنم بالاخره تموم شد. فاطمه: آیی منم . زینب : دوستان شب بخیر! نرگس: وا یعنی چی شب بخیر . زینب : خوابم میاد همینجا می خوابم. ملیکا: این امروز ناهار چی خورده؟! یهو همه مون خندیدیم. من با خنده : بی ادب. یعنی تو نمی تونی دو دقیقه ساکت باشی. ملیکا : بابا پنج ساعت ساکت بودم داشتم کار انجام میدادم. نرگس : خدایی خیلی هنر کرده! من: اره خیلییییی ملیکا: صب کنید ی لحظه. همه ساکت شدیم صدای داد و فریاد میومد! زینب بلند شد : دعواست ؟ نرگس : نمی دونم. مهدیه چادرمو بیار لحظه. همه اماده شدیم رفتیم بیرون ببینیم چخبره ! فاطمه: یا خدا ارمینه،در و ببند . میگم ببند ملیکا . من: واای فاطمه خلاصه که چی باید باهاش حرف بزنی . فاطمه: مبینا تو هیچی نمی دونی . آرمین: فاطمه بیا اینجا وگرنه میام...... امیرعلی : نمیری بیرون نه. آقا محمدی : اگه نری زنگ میزنم ۱۱۰ آرمین : فاطمه گمشو بیا . نیما : اون دفعه هم اومدی شلوغ کردی هیچی نگفتیم . بسته دیگه!خجالت بکش مرد. آرمین که یهو دیگه عصبانی شده بود یهو هجوم آرود سمت فاطمه! فاطمه: بخدا قسم آرمین اگه دستت بهم بخوره ابرو برات نمیزارم . آرمین یهو فاطمه رو انداخت داخل حسینیه در هم بست . نرگس : یا خدا!یکی زنگ بزنه پلیس . زینب : داداش تو چرا همینجوری نگاه میکنی خب یکاری کن . امیر علی : در رو باید بشکونم،نیما زنگ بزن پلیس . آقا امیر علی در رو شکوند آرمین رو آورد بیرون و به زور یجا نگهش داشت . پلیس اومد و آرمین رو برد . فاطمه یه جا نشسته بود و گریه میکرد . من: فاطمه اخه چرا گریه میکنی حالا خداروشکر اتفاقی نیافتاد که . فاطمه یهو گریه اش شدت گرفت . امیرعلی: خانم صبوری ناراحت نباشید. اون دیگه جرئت نداره مزاحمتون شه . اینقدر خودتون رو اذیت نکنید . خداروشکر به خیر گذشت . فاطمه: بخدا شرمندتون . نمی دونم چجوری جبران کنم براتون . خیلی تو زحمت افتادید. امیرعلی: دشمنتون شرمنده . دیگه این حرف رو نزنید‌ . کاری نکردم ، وظیفه بوده . بعد گفتن این حرف سریع رفت . زینب : راست میگه داداشم،بلند شو بریم داخل . ملیکا ی آب قند دستتو میبوسه . ملیکا: باشه الان میارم . با فاطمه رفتیم داخل یکم باهاش حرف زدیم که آروم شد. خیلی دلم برای فاطمه می سوخت. ولی خب حالا حل شده. نرگس:بیا مبینا گوشیت خودشو کشت. صداشو قطع نکن دیگه. من:باشه ممنون الو؟ سلام داداش اره پایگاه م نه ی اتفاقی افتاد مجبور شدم بمونم. میای دنبالم؟ ممنون فعلا میگم نرگس میای برسونیمت؟.. «کپی با ذکر نام نویسنده و اجازه گرفتن از نویسنده مشکلی نداره ، ولی در غیر این صورت پیگرد قانونی به همراه دارد » @Panah_man128 🤍✨ 🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨