eitaa logo
پرتو اشراق
780 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
13.7هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان حضرت #آیت‌_الله_بهجت (قدس‌ سره): 🎙برای دیدن حقیقت قرآن با قرآن و در قرآن، باید باطن ما کدورت و تیرگی، و چشم بصیرت ما آفت نداشته باشد. باید هم چشم و عینکمان قوی، و هم مزاج روحی‌مان سالم باشد، تا بتوانیم از قرآن درست برداشت نماییم. 📚 در محضر بهجت، ج ٣، ص ٢۴٩. 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕓 💠🚻💠 ⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜ 💔🌃 یک شب بدون زن 🌹امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: 👣 مردی نزد پدرم امام باقر علیه‌السلام آمد، پدرم به او فرمود: 🌺 آیا همسر داری؟ 👤 او عرض کرد: نه! 🌺 پدرم به او فرمود: 🔅من دوست ندارم، همه دنیا و آنچه در آن است، داشته باشم ولی یک شب را بدون همسر، به سر ببرم. 🌺 سپس فرمود: 💖 هر رکعت نماز مردی که همسر دارد بهتر از عبادت یک شب و روزه روز آن از مرد بی همسر است. 💰سپس پدرم هفت دینار به او داد و فرمود: 🔅با این پول ازدوج کن. 🌺 و فرمود: 🌸 رسول اکرم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم) می‌فرمود: 🔅«إِتَّخِذُوا الْاهْلَ فَإِنَّهُ أرْزَقُ لَكُمْ»؛ 🔅برای خود، همسر و فرزند فراهم کنید زیرا این کار روزی شما را بیشتر می‌کند. 📚 وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۷. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌙✨رمضان می رود و می برد از کف دل ما 🌸✨ آنکه یک ماه صفا یافت از او محفل ما 🌸✨ رمضان عقده گشا بود گنهکاران را 🌙✨ وای اگر او رود و حل نشود مشکل ما 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🇬🇧 اونها رو نمی کشتیم ولی نان هم بهشون نمی دادیم!! 🗓 🗓 دی ۹۶ تهران 🎙استاد 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و بیست و هفتم مجید از چشمان دل شکسته‌ام دل نمی‌کَند و با نگاهی که از طعنه‌های تلخ پدر همچون شمع می‌سوخت، به پای دردِ دل نگاه مظلومانه‌ام نشسته و از جراحت جان خودش دم نمی‌زد. 👤 ابراهیم سری جنباند و با عصبانیت رو به محمد کرد: - نخلستون‌هاش کم بود که حالا همه زندگی شو به باد داد! فقط همین ارث خور اضافی رو کم داشتیم! 👁 لعیا با دلسوزی به من نگاه می‌کرد و از چشمان عطیه پیدا بود چقدر دلش برایم سوخته که محمد در حالی که از جا بلند می‌شد، با پوزخندی عصبی عقده‌اش را خالی کرد: 👤 خُب ما بریم دیگه! امشب می‌خوان عروس خانم رو بیارن! 👈 و با اشاره‌ای عطیه را هم بلند کرد و پیش از آنکه از خانه خارج شود، دستی سر شانه مجید زد و با لحنی خیرخواهانه نصیحت کرد: 👤 شما هم از اینجا بری بهتره! دست الهه رو بگیر، برو یه جای دیگه رو اجاره کن! می‌خوای زندگی کنی، باید راحت باشی، اسیر که نیستی داداش من! مجید نفس عمیقی کشید و دست محمد را که به سمتش دراز شده بود، به گرمی فشرد و با هم خداحافظی کردند. 👤 لعیا می‌خواست پیش من بماند که ابراهیم بلند شد و بی‌آنکه از ما خداحافظی کند، از خانه بیرون رفت و لعیا هم فقط فرصت کرد به چند کلمه کوتاه دلداری‌ام بدهد و بلافاصله با ساجده به دنبال ابراهیم رفتند. 👨 عبدالله مثل اینکه روی مبل چسبیده باشد، تکانی هم نمی‌خورد و فقط به نقطه‌ای نامعلوم خیره مانده بود. مجید کنارم نشست و آهسته صدایم کرد: الهه جان... 👁 چشمانم به قدری سیاهی می‌رفت که حتی صورت مجید را به درستی نمی‌دیدم، شاید هم فشار سر درد و حالت تهوع، تمرکز ذهنم را از بین برده بود که حتی نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و فقط چشمان مضطربش را می‌دیدم که برای حال خرابم بی‌قراری می‌کرد. به پیراهن سیاهش نگاه می‌کردم و مانده بودم با این عشقی که در سینه دارد، چطور می‌تواند شیعه بودن خود را پنهان کند و چه خوب ردّ نگاهم را خواند که با لبخندی دلنشین زیر گوشم زمزمه کرد: الهه جان! غصه نخور! من ناراحت نیستم! 👌و چطور می‌توانست ناراحت نباشد که باید همین امشب پیراهن عزایش را عوض می‌کرد. 👨 عبدالله هنوز به دیوار روبرویش خیره مانده بود که مجید نگاهش کرد و پرسید: امشب کجا میری؟ 👨 با این حرف مجید مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، آهی کشید و با گفتن «نمی دونم!» جگرم را آتش زد و دردِ دلم را دو چندان کرد. ⏳مجید لحظه‌ای مکث کرد و بعد با لحنی جدی جواب داد: خُب امشب بیا پیش ما. 👨در برابر پیشنهاد برادرانه مجید، لبخندی کمرنگ بر صورتش نشست که من هم پشتش را گرفتم: حالا امشب بیا بالا، تا سرِ فرصت یه جایی رو پیدا کنیم. 👁 نگاه غمگینش را به زمین دوخت و زیر لب جواب داد: 👨 دیگه دلم نمی‌خواد تو این خونه بمونم. فکر کنم من نباشم بابا هم راحت‌تره!... سپس از جا بلند شد و با حالتی درمانده ادامه داد: ☝امشب میرم مدرسه پیش حاج سلیم می‌خوابم، تا فردا هم خدا بزرگه... و دیگر منتظر پاسخ ما نشد و با قامتی خمیده از خانه بیرون رفت. 🚪🛋 دستم را به دسته مبل گرفتم و به سختی بلند شدم که مجید گفت: الهه جان! همین جا وایسا، برم چادرتو بیارم، بریم دکتر. همانطور که دستم را به دیوار گرفته بودم تا بتوانم قدم‌های سُستم را روی زمین بکشم، با صدایی آهسته پاسخ دادم: - می‌خوام بخوابم... دستش را پیش آورد، انگشتان سردم را از دیوار جدا کرد و میان دستان گرمش گرفت. به خوبی حس می‌کرد که حاضرم دستم را به تن سرد دیوار بکشم، ولی به گرمای محبت او نسپارم و آفتاب عشقش پُر شورتر از آنی بود که به سردی رفتار من، دست از سخاوت بردارد و همچنان به جانم می‌تابید. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و بیست و هشتم قدم به خانه خودمان گذاشتیم و کمک کرد تا روی کاناپه دراز کشیدم و تازه در آن لحظه بود که با قرار گرفتن سرگیجه و سردرد، درد کمرم خودنمایی کرد و زبانم را به ناله گشود. 🛋 کنارم نشست و مثل اینکه دیگر چشم نامحرمی در میان نباشد، شبنم اشک پای مژگانش نَم زد و با بغضی که راه گلویش را بسته بود، صدایم کرد: الهه! با من حرف بزن! با من درد دل کن! 💓 و چقدر دلم می‌خواست نه درد دل، که تمام رنج‌هایم را در حضورش زار بزنم، ولی دل سنگ و سردم اجازه نمی‌داد که پیش نگاه عاشقش حتی از دردهای بدنم شکایت کنم چه رسد به اینکه از زخم‌های عمیق قلبم چیزی بگویم. از درد کمر و احساس حالت تهوع، صورت در هم کشیده و لب‌هایم از بغضی که در سینه‌ام سنگینی می‌کرد، به لرزه افتاده بود که من هنوز مصیبت مادرم را فراموش نکرده و داغش را از یاد نبرده بودم و چه زود باید زنی دیگر را در جای خالی‌اش می‌دیدم و شاید خودم نفهمیدم چشمانم هوای باریدن کرده که سرانگشتان مجید به هوای جمع کردن قطرات اشکم، روی گونه‌ام دست کشید و باز با آهنگ آرام صدایش، نجوا کرد: ❓الهه جان! نمی‌خوای با من حرف بزنی؟ گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و قلبم دیگر گنجایش حجم سنگین غم را نداشت که شیشه سکوتم را شکستم و با بی‌قراری ناله زدم: 💓 دلم برای مامانم خیلی تنگ شده... که هجوم گریه زبانم را بند آورد و بعد از روزها باز نغمه ناله‌های بی‌مادری‌ام در خانه پیچید. مجید با هر دو دستش سر و صورتم را نوازش می‌کرد، عاشقانه دلداری‌ام می‌داد و باز هم حریف بی‌قراری‌های قلبم نمی‌شد که صدای اذان مغرب بلند شد؛ گویی حالا خدا می‌خواست آرامم کند که با نام زیبای خود به یاری دل بی‌تابم آمده بود تا در آغوش آرامش نماز، دردهایم التیام یابد، هر چند زخم تازه‌ای در راه بود که هنوز نمازم تمام نشده، صدای توقف اتومبیل پدر را شنیدم! سجاده‌ام را پیچیدم و خواستم از جا بلند شوم که احساس حالت تهوع در سینه‌ام چنگ انداخت و وادارم کرد تا همانجا روی زمین بنشینم. 👣 دلم از طنین قدم‌های زنی که می‌خواست به خانه مادرم وارد شود، به تب و تاب افتاده و حالم هر لحظه آشفته‌تر می‌شد که صدای پدر تنم را لرزاند: 👴 الهه! کجایی الهه؟ 👌شاید منتظر کمکی از جانب مجید بودم که نگاهی کردم و دیدم تازه نماز عشاء را شروع کرده است. مانده بودم چه کنم که نه سرگیجه و حالت تهوع، توانی برایم باقی گذاشته و نه تحمل دیدن همسر تازه پدر را داشتم که باز صدای بلندش در راه پله پیچید: 👴 پس کجایی الهه؟ با بدنی لرزان از جا بلند شدم و همچنانکه با یک دست سرم را فشار می‌دادم و با دست دیگرم کمرم را گرفته بودم، از خانه بیرون رفتم. ✋می‌شنیدم که مجید با صدای بلند «تکبیر» می‌گفت و لابد می‌خواست مرا از رفتن منع کند تا نمازش تمام شده و به یاری‌ام بیاید، ولی فریادهای پدر فرصتی برای ماندن نمی‌گذاشت. نگاه تارم را به راه پله دوخته بودم تا تعادلم را از دست ندهم و پله‌ها را یکی یکی طی می‌کردم که در تاریکی پله آخر، هیبت خشمگین پدر مقابلم ظاهر شد: 👴 پس کجایی؟ خودت عقلت نمی‌رسه بیای خوش آمد بگی؟ سرم به قدری کرخ شده بود که جملاتش را به سختی می‌فهمیدم که دستم را کشید تا زودتر از پله پایین بیایم و با لحن تندی عتاب کرد: 👴 بیا خوش آمد بگو، ازش پذیرایی کن! و برای من که تازه مادرم را از دست داده بودم، پذیرایی از این زن غریبه، چه نمایش تلخی بود که پدر همچنانکه دستم را می‌کشید، در را گشود و مرا به او معرفی کرد. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🎙 : ❓چرا سخنرانی های درست پخش نمیشه؟ ❓صحبت هایش تاکید زیادی بر دارد، مشکل با یمن دارید پخش نمیکنید؟ 🗝این کشور شاه کلید است! 🌐 @partoweshraq
🎧 | وداع با 🎼 خداحافظ ای سفره سبز افطار... 🎤 کربلایی 🌙 ماه مبارک رمضان 🌐 @partoweshraq
4_5836681480897562634.mp3
4.86M
🎧 | وداع با 🎼 خداحافظ ای سفره سبز افطار... 🎤 کربلایی 🌙 ماه مبارک رمضان 🌐 @partoweshraq
🌹✨گفتم شبی کنار تو افطار میکنم... 🌹✨ آقا نیامدی رمضان هم تمام شد!! 🌐 @partoweshraq #شعر_انتظار
🌙 حدیثی از رسول اکرم (صلی‌ الله‌ عليه‌ و آله) در آستانه فرا رسیدن 🎁 شب عید فطر شب جوائز ⚜ از ابن‌ عباس نقل شده که از (صلی‌ الله‌ عليه‌ و آله و سلم) شنیده که فرمودند: 🎇 ... و چون شب عید فطر که شب جوائز نام دارد، فرا رسد، خداوند پاداش عمل‌کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد. 🌄 و چون صبح روز عید فرا رسد، خداوند فرشتگان را در تمام شهرها برانگیزد؛ پس در زمین فرود آیند و سر کوچه و گذرها بایستند و گویند: 🔅اى امّت محمد، به‌ سوى پروردگار کریم براى نماز عید بیرون شوید که او پاداش فراوان دهد، و گناهان بزرگ را بیامرزد. 👣 و چون سوى محل برگزارى نماز عید روند، خدا عزّوجل به ملائکه فرماید: ❓اى ملائکه من، پاداش یک اجیر وقتى به وظیفه‌اش عمل کند چیست؟ ✨گویند: معبودا و سيّدا، پاداش او آن است که اجر او را به‌ طور کامل عطا کنى. ⚜ خدا عزّوجل فرماید: 🔅اى ملائکه من، شما را گواه مى‌گیرم که من پاداش این را که در ماه رمضان روزه گرفتند و به نماز ایستادند، خرسندى و آمرزش خودم قرار دادم. 🔅و مى‌فرماید: اى بندگانم، از من درخواست کنید. به عزّت و جلالم خودم سوگند، شما امروز در این گردهمابىِ خود براى آخرت و دنیایتان هرچه از من بخواهید، به شما ببخشم. و به عزّتم سوگند، تا آن زمان که مرا مراقب خود بدانید و از من بترسید، گناهان و عیوب شما را بپوشانم. به عزّتم سوگند که شما را از عذاب پناه دهم و در نزد کسانى که در دوزخ جاودانند، رسوا نسازم. 🔅باز گردید که همگى بخشیده شده‌اید. شما مرا خشنود ساختید و من از شما خشنود گشته‌ام. 🌹پیامبر فرمود: پس ملائکه بدین بخششى که خداوند به این امّت به هنگام افطار ماه رمضان عنایت فرموده، یکدیگر را بشارت داده و تبریک گویند. 📚 امالی مفید، ص٢٣٢؛ اقبال الاعمال، ج ١، ص ٢۵؛ بحارالانوار، ج ٩٣، ص ٣٣٩. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕤 💠💠 احڪـ📚ــام شـرعـے ❓مبلغ فطریه سال ٩٧ چقدر است؟ ✅ پاسخ: 🖥 دفتر مقام معظم رهبری، مبلغ زکات فطره برای سال ۱۳۹۷ را حداقل ٨٠٠٠ تومان اعلام کرد. 💰 مبالغ سایر وجوهات بصورت زیر است: 1⃣ یک سال نماز قضا: ۱۵،۰۰۰،۰۰۰ ریال. 2⃣ یک ماه روزه قضا: ۱۰،۰۰۰،۰۰۰ ریال. 3⃣ یک روز قضای روزه عمد: ۱،۵۰۰،۰۰۰ ریال. 4⃣ کفاره یک روز قضای روزه عذر: ۲۵،۰۰۰ ریال. 5⃣ کفاره عهد برای هر مورد: ۱،۵۰۰،۰۰۰ ریال. 6⃣ کفاره قسم یا نذر برای هر مورد: ۲۵۰،۰۰۰ ریال. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌹✨ ما را خدا برای حسين آفريده است 🌹✨ آری حساب ما ز همه مردمان جداست 🌹✨ ما نان خوران سفره‌ی سالار زينبيم (س) 🌹✨ فطريه ام بگردن آقای كربلاست 🌹✨ ماه خدا چكيده‌ی ماه محرم است 🌹✨مهمانی خداست و مال تو می شويم 🌹✨ تمرين تشنگيست برای عزای تو 🌹✨ ما از هلال فطر حلال تو می شويم ✒ حامد فلاحی راد 🌐 @partoweshraq #شعر #شب_جمعه
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 🌙 وداع با ماه مبارک رمضان 🎙مناجات و سخنان (ره) 🌐 @partoweshraq
4_425860180790477080.mp3
1.32M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 🌙 وداع با ماه مبارک رمضان 🎙مناجات و سخنان (ره) 🌐 @partoweshraq
🌙✨ خداحافظ ای ماه غفران و رحمت 🌙✨ خداحافظ ای ماه عشق و عبادت 🌙✨ خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها 🌙✨ خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی 🌙✨ خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه 🌙✨ خداحافظ ای بهترین ماه الله 🌸✨حلول المکرم و فرا رسیدن ، روز چیدن میوه های استجابت مبارک باد. 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام على (عليه السلام): 🔅نگاه كردن به شخص بخيل، دل را سخت مى گرداند. 🔅«النَّظَرُ إلَى البَخيلِ يُقسي القَلبَ». 📗تحف العقول، صفحه ٢١۴. 🌐 @partoweshraq
🌹 🎯 هدفمند زندگی كن، انسان بی هدف مثل مسافر بی مقصد مي مونه. 🎒 اگر هدف نداشته باشی زندگی تو رو هرجا بخواد مي بره، راهت رو خودت انتخاب كن. ❓زمين خوردی؟ ❓احساس نا اميدی می كنی؟ ✊ دوباره تلاش كن... قوی باش... دوباره شروع كن نزار يأس بهت غلبه كنه... 🚴♂ فقط استارت اولش سخته. 💪 باور داشته باش كه مي تونی، تو فقط يكبار زندگی می كنی... 🏆 بزار ده سال ديگه بخودت و پشتكارت افتخار كنی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌺✨ مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه 🌺✨ بابی انت و امی یا اباعبدالله (ع) 🌹 السَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللَّه ☀ سلام، صبحتون بخیر 🌙✨حلول و بر شما مبارک 🌐 @partoweshraq