eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام! صبح‌ها می‌توانند جلوه‌ای دلنشین‌تر پیدا کنند، اگر در دل‌تان محبت و مهربانی جای داشته باشد. در این حالت، نیازی به سفرهای دور نیست؛ یک روز همین اطراف، لبخندها به طرز شگفت‌انگیزی افزون خواهند شد... @Parvanege ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
هدایت شده از پوشه 🍎
✅ آنچه زندگی ما رو از سیطره ناملایمات روزگار رها میکنه معجزه است...🤍 اینکه بدونی اتفاقات این زندگی هر چقدر هم سخت باشه از توان انسان کوچکتره! اینکه بدونی موجودِ انسانی چقدر محکم و مقاومه و میتونه از پس هر شرایطی که پیش رویش قرار بگیره، گذر کند فقط نباید خودشو دست کم بگیره.. 🦋 https://eitaa.com/avaytasvir
ای نسخه پایانیِ دست خداوند هر درد درمان می شود وقتی بیایی دل ها شده بازار سردی از عواطف دل ها بهاران می شود وقتی بیایی @Parvanege ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا دیگه عاشق همسرم نیستم؟ ⭕️ چطور یک زوجی که زندگی رو با عشق شروع می‌کنند، بعد از مدت کمی به تنفر از یکدیگر می‌رسند؟ 🔰 استاد پناهیان @Parvanege
هدایت شده از پوشه 🍎
🔋همونجوری که نمیزاری‌ شارژ گوشیت به این مرحله برسه، نباید بزاری خودتم اینجوری بشی...! + 🌸 🌵خودمراقبتی روانی میتونه این شکلی باشه: 🌱اختصاص دادن زمان به مطالعه 🌱اختصاص وقت و زمان روزانه برای تفکر و تأمل 🌱مراجعه به روان پزشک یا روان شناس در صورت بروز مشکل یا ناراحتی روانی 🌱انجام اقدامات لازم برای کاهش تنش و استرس 🌱توجه به تجارب، آرزوها ، افکار و احساسات خود 🌱اختصاص زمان مناسب برای رفتن به دامن طبیعت ‌‎‌‌‎https://eitaa.com/avaytasvir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 21 توی سرش پر از افکار گوناگون بود و اصلاً خوابش نمیبرد: اَه! خدایا! وقتی آدم بی کاره خوابش نمیبره ولی وقتی کار داره از خواب دیگه چشماش باز نمیمونه! به فرداشب و عروسی ایمان و سودابه و ساق دوش شدن خودش فکر میکرد. مطمئن بود اتفاقاتی قرار است رخ دهد ولی هر چه سعی میکرد تا از آن اتفاقات سردربیاورد کمتر به نتیجه میرسید. ایمان اصرار داشت قبل از ماه رمضان عروسی اش برگزار شود؛ مدتی بود که در یک فروشگاه مشغول به کار شده بود و قرار بود بعد از عروسی، ایمان و سودابه، تا دو سال در طبقه ی بالایی خانه ی عمو ساکن شوند تا ایمان بتواند خانه اجاره کند. فرداشب هم عروسیشان بود. مراسم عروسی هم مثل عروسی امین در خانه ی بابا عبدالحسین برگزار می شد. کل فامیل در تکاپوی عروسی بودند. و نرگس نمیدانست که همین عروسی آغاز سرنوشت شیرین و تلخ جدید اوست... از حمام که بیرون آمد به اتاقش رفت تا حاضر شود. ساعت سه بود و باید تا یک ساعت دیگر به آرایشگاه می رفت. اول جوراب شلواری نسبتاً کلفت و سفیدی پوشید تا بتواند وبال را روی آن ببندد! وبال را بست و دامن شلواری سفیدش را پوشید: اوووف! شانس آوردم که حداقل میشه روش دامن شلواری پوشید! یک بلوز آستین بلند و سفید و ساده ی ساتن به تن کرد و سارافون آبی کمرنگش را پوشید. دامن سارافونش تا روی زانو هایش میرسید و در عین سادگی بسیار شیک و مرتب بود. مو هایش را بست و شالش را مثل همیشه با مدل تازه ای روی سرش گذاشت. کیف کوچک سفید رنگش را روی دوشش گذاشت و چادر حریر گلداری سر کرد. گوشی و هندزفری اش را هم برداشت. به خودش عطر زد. معمولا رایحه ی عطر هایش را طوری انتخاب می کرد که هم دوام بیشتری داشته باشند و هم آن قدر تند و جذاب نباشند که مرد های غریبه جذبش شوند. می خواست با همین لباس ها به آرایشگاه برود چون آن جا دیگر باید همه ی حواسش به سودابه می بود و در ضمن نمیتوانست مدام وبال را باز و بسته کند. از اتاق که بیرون آمد، نیما سوتی زد و گفت: خواهر گلم امشب باید حسابی مواظبت باشم چشت نزنن! نرگس خندید و گفت: ینی انقدر خوشکل شدم؟! عیسی خان: شدی عین مامانت توو روز عروسیمون! یادته عفت جان؟! عفت خانوم خنده ای کرد و گفت: بله! نیما جلو آمد و سرش را نزدیک گوش نرگس برد و گفت: امشب چه کنم من با فردین و فرزین! نرگس هم خندید و هم دلشوره گرفت! روز های عادی از دست آن ها آسایش نداشت چه رسد به حالا که نیما میگوید خیلی زیباتر هم شده! میخواست به آرایشگاه که رفت کمی آرایش کند ولی با فکر کردن به فردین و فرزین پشیمان شد. -خب بریم؟! صدای نیما او را از افکارش بیرون آورد. -بریم نیما او را تا آرایشگاه میبرد و خودش برمیگشت تا با عفت خانوم و عیسی خان به خانه ی بابا عبدالحسین برود. طبق معمول از سمت چپ سوار ماشین شد. از نیما خواست تا کولر ماشین را روشن کند. دلش نمی خواست از همین اول کار با وبال به مشکل بربخورد. فاصله ی خانه ی آن ها تا آرایشگاه نیم ساعت بود. در تمام این مدت نرگس یا به بیرون نگاه میکرد یا با نیما حرف میزد. -ساق دوش عروس بودن چه حسی داره خواهر گلم؟! -چه میدونم...هنوز که ساق دوش عروس نشدم...)با شیطنت ادامه داد( فعلاً که ساق دوش دومادم! و با ابرویش به او اشاره کرد. -دومادی که عروس نداره که دوماد نیست! نرگس با لحن مشکوکی پرسید: ببینم نکنه میخوای دوماد شی! ها؟! نیما خندید و گفت: نه بابا...فعلا دلمون دست خودمونه و به جایی گیر نکرده! -اون گلوئه که گیر میکنه داداش گلم! -نه من گلوم گیر نمیکنه! -اِ؟! جدی؟! پس گونه ی نادری هستی! -بله پس چی فکر کردی؟! -باید بری توو موزه پس!(خندید و شکلکی برایش درآورد) -حیف که دستم بنده! -آها...مثلاً اگه بند نبود چی کار می کردی؟ -یا نیشگون میگرفتم یا دستاتو می پیچوندم یا مو هاتو میکشیدم نرگس در میان خنده گفت: این همه خشونت تو به کی رفته من نمیدونم! نیما با غرور خاصی گفت: به هیشکی نرفته...من منحصر به فردم...مثل هیچکس! نرگس هم با تحسین تصنعی گفت: واااااو! براوو سِر! -پارسی را پاس بدار خواهر گلم! یادت که نرفته همیشه همینو میگی به همه! -وای وای! ببخشید حواسم نبود...وااااو! آفرین آقا!...خوبه؟! -بله! -حواست باشه آرایشگاهو رد نکنیا! -حواسم هست این را گفت و از درون آینه به نرگس خیره شد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 22 نرگس که متوجه نگاه خیره ی او شده بود پرسید: چی شده داداش گلم؟! قصد داری با خیره نگا کردن به من، ما رو بکشی؟! نیما چشم از او برداشت و با لحن کاملاً جدی گفت: نه من حواسم به هم جا و همه چی هست نرگس ابرویش را بالا انداخت و دیگر چیزی نگفت. این که نیما جدی شده بود یعنی دارد به چیزی فکر میکند؛ پس نخواست با حرف زدن فکر او را بهم بریزد. به بیرون خیره شد. بعد از ظهر بود اما هنوز نور و گرمای خورشید شدت داشت! مردم صورتشان را از شدت گرما و نور آفتاب جمع کرده بودند! و تقریباً همه شان اخم به ابرو داشتند! این اخم از بد اخلاقی نبود، از نور زیاد آفتاب بود! گویا میخواستند به خورشید بفهمانند که از این همه گرمایی که به وجود آورده ناراضی اند! ولی بیشتر از همه ماشین ها و صدای بوقشان آدم را آزار میداد! نور آفتاب که به شیشه ی ماشین ها میخورد منعکس میشد و شدتش آن قدر زیاد میشد که گاهی آدم حس میکرد که چشمانش زیر بار عظیمی در حالی خم شدن هستند! دود و بوق ماشین ها را هم که به این مورد اضافه میکردی فقط به کلافگی و سردرد میرسیدی! بعد از سه ربع رانندگی در ترافیک و زیر نگاه دقیق آفتاب به آرایشگاه رسیدند. نرگس که پیاده شد، نیما خداحافظی کرد و رفت. نرگس با عجله وارد آرایشگاه شد و قبل از هر کاری با عجله گفت: سلام سلام...ببخشید یه خرده تأخیر داشتم...ترافیک بود! با این حرف نگاه ها به سمت او برگشت. همه ی کسانی که آن جا بودند جواب سلامش را به گرمی دادند. سمانه-سلام نرگسی! سودابه-بَه! سلام ساق دوش عزیزم! نرگس خندید و گفت: ساکت باش بابا...حواس خانومو پرت میکنی! و به آرایشگر که مشغول کشیدن خط چشم بود اشاره کرد. آرایشگر خندید و گفت: سلام خانوم...نه من حواسم هست اگه این عروس خانوم هِی سرشو برنگردونه! همگی خندیدند و نرگس کنار سمانه روی صندلی ای نشست و به دقت به همه جا نگاه کرد. در ورودی آرایشگاه شیشه ای بود، اما جلویش پرده ای بود تا از بیرون چیزی دیده نشود. میز آرایش و چند صندلی کنارش درست روبه روی نرگس و در سمت چپ آرایشگاه قرار داشتند و آینه ی بزرگ و درازی هم روی دیوار نصب بود. از داخل آینه میشد تصویر سودابه و سه نفر دیگر که آرایشگر ها مشغول آرایششان بودند را دید. یکی از آن ها خواهر سودابه، سونیا بود و دیگری دوستش هستی. هستی و سودابه دوست صمیمی بودند و نرگس چند بار آن ها را در دانشگاه با هم دیده بود. نفر چهارم را هم نرگس نمیشناخت و فقط حدس میزد از فامیل های سودابه باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد آن‌چه را مانع دیدار شد از دیده بگیر جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر تو فقط چاره هر دردی و برمی‌گردی وعده بی برو برگردی و برمی‌گردی @Parvanege ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌