eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
1.8هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
187 فایل
بی‌توآوارم‌‌و‌بر‌‌خویش‌‌فروریخته‌‌ام ای‌همه‌‌سقف‌و‌ستون‌و‌همه‌آبادی‌من(:🌿 . [ وقف لبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . گوش شنوای حرفاتون🌚🌻 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 ❤️ 🍃 خندید و گفت« عہ! دختر! تو حرف زدے!!» نگاهمو دوختم به انگشتامو گفتم« نہ،نمے زدم، اما الان زدم!» دوباره نگاهش ڪردم و گفتم« فقط چی؟! چی مے خواستے بگے؟!» با سر و نگاه اشاره ڪرد به بابا ڪہ داشت پول بستنی ها رو حساب می ڪرد و مے اومد؛ گفت«فعلا بابات داره میاد، راستے! بچه ها سلام رسوندن..؛» پوفے کردم و گفتم «سلام برسون!» بلند شد و سریع رفت. همون موقع بابا از دور نگاهم ڪرد و با خنده بستنے ها رو تو هوا تڪون داد! انگار براے بچہ پنج سالہ آبنبات گرفتہ باشن! بعد یاد حرف نزدنم افتادم.. خنده ریزے گوشہ لبم نشست و گفتم حق داره! سرمو آوردم بالا و نگاهش ڪردم منم لبخند زدم و براش دست تڪون دادم،وقتے رسید نزدیڪم نشست روے نیمڪت، بستنے رو داد دستم و گفت« بفرمایید! اینم براے شما؛» بستنے رو از دستش گرفتم؛ سرم رو آوردم بالا، لبخند زدم و گفتم«دستت درد نڪنہ بابایی!» 🍁به قلم بانو ح.جیم♡
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 ❤️ 🍃 خندید و گفت« عہ! دختر! تو حرف زدے!!» نگاهمو دوختم به انگشتامو گفتم« نہ،نمے زدم، اما الان زدم!» دوباره نگاهش ڪردم و گفتم« فقط چی؟! چی مے خواستے بگے؟!» با سر و نگاه اشاره ڪرد به بابا ڪہ داشت پول بستنی ها رو حساب می ڪرد و مے اومد؛ گفت«فعلا بابات داره میاد، راستے! بچه ها سلام رسوندن..؛» پوفے کردم و گفتم «سلام برسون!» بلند شد و سریع رفت. همون موقع بابا از دور نگاهم ڪرد و با خنده بستنے ها رو تو هوا تڪون داد! انگار براے بچہ پنج سالہ آبنبات گرفتہ باشن! بعد یاد حرف نزدنم افتادم.. خنده ریزے گوشہ لبم نشست و گفتم حق داره! سرمو آوردم بالا و نگاهش ڪردم منم لبخند زدم و براش دست تڪون دادم،وقتے رسید نزدیڪم نشست روے نیمڪت، بستنے رو داد دستم و گفت« بفرمایید! اینم براے شما؛» بستنے رو از دستش گرفتم؛ سرم رو آوردم بالا، لبخند زدم و گفتم«دستت درد نڪنہ بابایی!» 🍁به قلم بانو ح.جیم♡