🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت25
ساعت ۷ صبح ڪوڪ ڪرده بودموو بیدار شدم.
سریع لباسامو عوض ڪردم و رفتم پایین؛
بابا هنوز دستشویی بود، نون رو گذاشتم تو مایڪروویو گرم شد،
بعد هم سریع یہ سفره رنگارنگ چیدم و دویدم رفتم پشت در دستشویی در زدمو گفتم:«باباجان! نمیخواے بیاے بیرون؟!»
بابام هیچ وقت توی دستشویی حرف نمیزد، ولے میتونستم تصور ڪنم از بیدار شدن این موقع من، قیافش چہ شڪلے شده!
یہ خنده ریز ڪردمو از پشت در دستشویی اومدم ڪنار، بعد از یڪےدو دقیقه بابا اومد بیرون؛
با خنده گفت:«بہ بہ امروز آفتاب از ڪدوم ور دراومده ڪہ آزاده خانم این موقع صبح از خواب بیدار شده؟!»
بعد چشمڪے زد و ادامہ داد:"نڪنہ از آثار ۱۸ سالہ شدنہ؟!"
منم درحالے ڪہ داشتم صندلے رو میڪشیدم ڪنار ڪہ روش بشینم گفتم:«از وادے عشق پدرجان!»
حولشو گذاشت سرجاشو درحالیڪہ میومد طرف میز گفت:«پس چہ عشق پرشوریہ این عشق! قشنگیشم به دو طرفہ بودنشہ!...»
یہ لحظہ واقعا تعجب ڪرده بودم ڪہ نڪنہ بابا چیزے بدونه!
ولے بعد دو ریالیم افتاد ڪہ فکر ڪرده منظورم خودشہ!
خندم گرفت!
بابا یہ لقمہ ڪره عسل داد دستم؛
گفتم«بلہ باباجان،شدید هم دو طرفہ است!»
لبخندی زد،یه ڪم نگاهم کرد و بعد سرش رو انداخت پایین...
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت25
ساعت ۷ صبح ڪوڪ ڪرده بودموو بیدار شدم.
سریع لباسامو عوض ڪردم و رفتم پایین؛
بابا هنوز دستشویی بود، نون رو گذاشتم تو مایڪروویو گرم شد،
بعد هم سریع یہ سفره رنگارنگ چیدم و دویدم رفتم پشت در دستشویی در زدمو گفتم:«باباجان! نمیخواے بیاے بیرون؟!»
بابام هیچ وقت توی دستشویی حرف نمیزد، ولے میتونستم تصور ڪنم از بیدار شدن این موقع من، قیافش چہ شڪلے شده!
یہ خنده ریز ڪردمو از پشت در دستشویی اومدم ڪنار، بعد از یڪےدو دقیقه بابا اومد بیرون؛
با خنده گفت:«بہ بہ امروز آفتاب از ڪدوم ور دراومده ڪہ آزاده خانم این موقع صبح از خواب بیدار شده؟!»
بعد چشمڪے زد و ادامہ داد:"نڪنہ از آثار ۱۸ سالہ شدنہ؟!"
منم درحالے ڪہ داشتم صندلے رو میڪشیدم ڪنار ڪہ روش بشینم گفتم:«از وادے عشق پدرجان!»
حولشو گذاشت سرجاشو درحالیڪہ میومد طرف میز گفت:«پس چہ عشق پرشوریہ این عشق! قشنگیشم به دو طرفہ بودنشہ!...»
یہ لحظہ واقعا تعجب ڪرده بودم ڪہ نڪنہ بابا چیزے بدونه!
ولے بعد دو ریالیم افتاد ڪہ فکر ڪرده منظورم خودشہ!
خندم گرفت!
بابا یہ لقمہ ڪره عسل داد دستم؛
گفتم«بلہ باباجان،شدید هم دو طرفہ است!»
لبخندی زد،یه ڪم نگاهم کرد و بعد سرش رو انداخت پایین...
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت25
ساعت ۷ صبح ڪوڪ ڪرده بودموو بیدار شدم.
سریع لباسامو عوض ڪردم و رفتم پایین؛
بابا هنوز دستشویی بود، نون رو گذاشتم تو مایڪروویو گرم شد،
بعد هم سریع یہ سفره رنگارنگ چیدم و دویدم رفتم پشت در دستشویی در زدمو گفتم:«باباجان! نمیخواے بیاے بیرون؟!»
بابام هیچ وقت توی دستشویی حرف نمیزد، ولے میتونستم تصور ڪنم از بیدار شدن این موقع من، قیافش چہ شڪلے شده!
یہ خنده ریز ڪردمو از پشت در دستشویی اومدم ڪنار، بعد از یڪےدو دقیقه بابا اومد بیرون؛
با خنده گفت:«بہ بہ امروز آفتاب از ڪدوم ور دراومده ڪہ آزاده خانم این موقع صبح از خواب بیدار شده؟!»
بعد چشمڪے زد و ادامہ داد:"نڪنہ از آثار ۱۸ سالہ شدنہ؟!"
منم درحالے ڪہ داشتم صندلے رو میڪشیدم ڪنار ڪہ روش بشینم گفتم:«از وادے عشق پدرجان!»
حولشو گذاشت سرجاشو درحالیڪہ میومد طرف میز گفت:«پس چہ عشق پرشوریہ این عشق! قشنگیشم به دو طرفہ بودنشہ!...»
یہ لحظہ واقعا تعجب ڪرده بودم ڪہ نڪنہ بابا چیزے بدونه!
ولے بعد دو ریالیم افتاد ڪہ فکر ڪرده منظورم خودشہ!
خندم گرفت!
بابا یہ لقمہ ڪره عسل داد دستم؛
گفتم«بلہ باباجان،شدید هم دو طرفہ است!»
لبخندی زد،یه ڪم نگاهم کرد و بعد سرش رو انداخت پایین...
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃