🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت61
_آزاده..؟آزاده خانم..؟خانمے..؛رسیدیما!
یڪدفعہ برق از سرم پرید!
چشمہاے خمارم ده سانت باز شد و گفتم:"چی؟!ڪجا؟!"
وقتے افشین رو روبہروم دیدم ویندوزم بالا اومد و اول از همہ بہ آب افتضاحے ڪہ از لب و دهنم آویزون شده بود نگاه ڪردم!
اومدم با ے حرڪت انگشت مهارش ڪنم ڪہ دیدم اوضاع خیط تر از این حرفہاست و آب تا روے پر روسریم هم ڪشیده!!
افشین سرشو بہ دو طرف تڪون داد و آروم خندید!
مُشتے بہ شڪمش ڪوبیدم و گفتم:"مرض!!"
از ماشین پیاده شدم و سوار آسانسور شدیم.
طبقہ پنجم...
منزل آقاے افشین رستمے!
همون خونہ اے ڪہ همیشہ آروزے لااقل یڪبار دیدنش رو داشتم و حالا قرار بود توش زندگے ڪنم!
با رسیدن بہ لاوے نگاهے بہ دور تا دورش انداختم و دیدم ڪہ پنج در تو هر طبقہ باز میشد..
درگوش افشین گفتم:"اینا بیشتر خانواده ان یا مجرد؟!"
درحالیڪہ دست توے جیبش ڪرده بود تا ڪلیدشو در بیاره گفت:"خانواده.."
نفس عمیقے از روے آرامش ڪشیدم و در باز شد!
خونہ افشین!
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃