🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸
❤️#بیراهه
🍀#پارت73
#قسمت اخر🍁
خندید و گفت:"بہ این چیزاش فڪر نڪن خانمے!
فقط مطمئن باش ڪہ نمیزارم هیچ وقت بہت بد بگذره!"
دستامونو مشت ڪردیم و ڪوبیدیم بہ هم براے ادامہ دادن تا آخر عمر..!
البتہ همہ چیز همینجورے ام خوب بود!
من از شرایط عادے ایده آل راضے بودم و نیاز بہ اتفاق خاصے تو زندگیم نداشتم!
ولے تو همین چند ماه ڪاملا فہمیده بودم ڪہ افشین دقیقا عڪس منہ و محتاج یہ اتفاق جدید تو هر روز زندگیشہ..!
مرضے عجیب بود ڪہ دوست نداشتم ڪنار من بہش بد بگذره و باهاش میساختم!
سمت میزم رفتم و ریمل و رو بہ مژه هام ڪشیدم و با ڪمے خط چشم وقتے سرش تو گوشے بود ناغافل بوسیدمش و رد قرمز رژ لبم محڪم روے گونش حڪ شد!
لبخندے پیروزمندانہ زدم و گفتم:"آه آه!
دیگہ واسہ خود خودم شدے!"
خندید و گفت:"خدا عقلت بده!"
چشم غره اے رفتم و گفتم:"داده بود...در محضر حضرت یار پرید!"
و اینبار هر دو با هم خندیدیم!
بہ آشپزخانہ رفتم و روے اپن صبحانہ مختصرے چیدم؛
یڪ دور سفره را برانداز ڪردم و گفتم:"افشین خان صبحونہ!!"
اونم داد زد:"چشم آزاده خاتون الان میام!"
🍁به قلم بانو ح.جیم♡
💠@Patoghemahdaviyoon
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃