eitaa logo
پایه های پوشالی در نقد مدعی یمانی ( احمدالحسن )
687 دنبال‌کننده
403 عکس
404 ویدیو
39 فایل
بررسی پایه های استدلالات احمدالحسن بصری همبوشی و ادعاهای او . در تلگرام: https://t.me/PayehayePooshaly وبلاگ: http://payehayepooshaly.blogfa.com/
مشاهده در ایتا
دانلود
📩 ‏ ‏ ‏— < ( بسم الله الرحمن الرحیم ) > —‏ صلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنا ا ─═‏ঈঊ 🍂🍃🌸🍃🍂 ঊঈ‏═─ ا با سلام خدمت همه عزیزان ‏💐 ـhttps://eitaa.com/PayehayePooshali 💠 ره یافتگان 5 (از زبان استاد علی شریفی) اکنون که در حال نوشتن اين اتفاق هستم چشمم از بی خوابی می‌سوزد، اما چه کنم که نتوانستم و نمي توانم بخوابم. حدود يک سالي هست که مردي از تهران با من تماس ميگرفت و از من راهنمايي مي خواست زیرا همسر او جزء اتباع احمد بصري شده بود و او بسيار ناراحت بود. ابتدا بيشتر سوال هايش در مورد آشنايي با اين فرقه و جريان شناسي بود و بعد از مدتي در مسائل علمي و شبهاتي که اتباع احمد مطرح مي کنند سوال ميپرسيد و من جواب ميدادم. پس از چند ماه، ایشان مدعي شد که 👈 ديگر نمي تواند همسرش را تحمل کند و قصد دارد با وجود داشتن از وی جدا شود. 📌 به ايشان پيشنهاد دادم همسرش را راضي کند تا به يک روانشناس زبده رجوع کنند. چند ماه از آخرين تماس گذشت تا اينکه عصر ديروز (21 تیر 1399) ايشان زنگ زد و اصرار زيادي داشت که همين امشب تهران بروم زیرا همسر ایشان مي خواهد با من ملاقاتی داشته باشد. ⏰ حدود ساعت 11 شب به تهران رسیدم وارد منزل ایشان شدم. آقا شروع به صحبت کرد و گفت: در تماس آخر به من گفتيد همسرم را ببرم پيش يک و چون همسرم را مي شناختم و مي دانستم قبول نخواهد کرد لذا به اين بهانه که 👈 اگر روانشناس حق را به تو بدهد من هم ايمان مي آورم وي را راضي کردم که به نزد رواشناس و مشاوره برويم. خلاصه روز موعود فرا رسيد و با همسرم پیش روانشناس رفتيم و از اين به بعد بهتر است خود همسرم ماجرا را توضيح دهد. [ادامه ماجرا را خانم ايشان اينگونه تعريف کرد] ✅ طبق سخن روانشناس به اين نتيجه رسيديم که من مدتي ــ حداقل سه ماه ــ کلا جريان احمد را فراموش کنم و فقط به زندگي برسم که البته در این راهکار، جذب شوهرم و به دست آوردن دل او لحاظ شده بود. 😖 شرط خيلي سختي بود و شايد غيرممکن. بالاخره بار سفر بستیم و به ویلای شمالمان رفتیم و یک ماه در آنجا ماندیم. برای این که کمی سختی شرط را بفهمید باید 👈 از نحوه ایمان آوردنم به احمد برایتان بگویم. خانواده من مذهبي نيستند برخلاف خانواده شوهرم. در يکي از مجالس روضه مادر شوهرم با خانمي به نام س.م آشنا شدم. ايشان در آن مجلس سخنراني کرد و حرفهاي احساسي خيلي جالبي از امام زمان (عج) و مظلوميت ايشان و علائم ظهور و نويد ظهور داد. 😇 از حرف هایش خيلي خوشم آمد، بعد از روضه رفتم پیش سخنران و تشکر کردم، او هم با من خيلي گرم برخورد کرد و تو شماره من را گرفت و گفت: (با هم خواهر هستيم و از اين به بعد بيشتر با هم آشنا مي شيم) اين اولين برخورد ما تبديل شد به تماس هاي از طرف ايشان و تو هر تماسش و پيامش دم از 👈 ظهور امام زمان(ع) مي زد تا اينکه بعد از دو سه هفته اي براي من يک پيام عجيب فرستاد که مي خواهم به تو يک بشارت بدهم و تو انتخاب شده هستي ... 💌 منجي و قائم و فرزند امام زمان(عج) و يماني موعود، سید احمد الحسن ظهور کرده 😆 اولش کمي خنده ام گرفته بود و پيام را مسخره و شوخي گرفتم، تا اينکه ساعتي بعد ايشان تماس گرفت و شروع کرد در مورد احمد توضيح دادن. هر چي بيشتر گفت بيشتر کنجکاو شدم تا اينکه پيشنهاد داد حضوري همديگر را ببينيم. 📌 ایشان فردا آمد منزل ما و چند ساعت براي من صحبت کرد و نکته مهم صحبت هاش اين بود که 👈 من انتخاب شده احمد و امام زمان(عج) هستم👉 😇 شايد بيشترين چيزي که براي من جذابيت پيدا کرد همين حرفها بود ... ايشان من را وارد گروه هاي تلگرامي جريان کرد و من را به جلسات خانگي خودش برد. تو جلسه اول ايشان من را به عنوان تازه ايمان آورده معرفي کرد و همه به من تبريک گفتند و يکي از خانم ها گفت اتفاقا ديشب خواب سيد را ديديم که در جلسه ما حضور پيدا کردند و يک عدد سيب آوردند و تعبيرش شما هستيد. ✅ من آقاي شريفي ذاتا انساني هستم که خيلي از و خوشم مي آيد و شايد علت بدبختي من هم همين بود. اين خانم من را فهميده بود و خيلي سريع به من داد و من را کرد و همچنين که بين خانم ها بود. رابطه من و همسرم در اين ايام به شدت سرد شده بود 👈 و طبق دستور العمل این خانم حق بيان ماجرا را هم نداشتم و چندين بار به خاطر بي توجهي به مسائل زندگي با همسرم دعوا کردم. مدت کوتاهي از ايمان من نگذشته بود که خانم س.م به من گفت که الان موقعش هست که جريان را به همسرم بگويم و او را هم دعوت کنم ... 📄(صفحه بعد) 👇👇👇 .
https://t.me/PayehayePooshaly ـ📄👆👆👆 شب با همسرم جريان را گفتم و شوهرم با تعجب به حرفهاي من گوش می‌کرد و در آخر گفت ديوانه شده ام و فريب شيادها را خوردم و کلي اون شب سر و صدا کرد و به خانم س.م و احمد فحش داد ، من هم تا فحاشي او را شنيدم بي اختيار زدم تو همسرم. 😱 همسرم شوکه شده بود ... البته خود من هم باورم نمي شد که چنين کاري کرده باشم. همسرم رفت و من تا صبح خوابم نبرد. صبح خانم س.م به من زنگ زد که چي شد و من هم جريان را برایش تعريف کردم. او در جواب گفت طبيعي هست اما نبايد همسرم را ميزدم. دعوتم کرد که برم پیشش من هم رفتم. او ديگر مربي من شده بود و بسته هر چي ميگفت انجام ميدادم. چند روزي با همسرم کلنجار رفتم ولي او قبول نميکرد تا اينکه 👈 با چک کردن گوشي موبایلش فهميدم با شما تماس گرفته است. 😡 حسابي از کوره در رفتم چون نزد ما شما از هر حيواني پست تر بوديد، اتباع احمد معتقد هستند شما احمد را تحقير کرده ايد و از شما خيلي متنفر هستند، اين مسئله را به خانم س .م گفتم ... خيلي عصباني شد و گفت خبرت مي کنم. فردا بهم زنگ زد که بيا کارت دارم. من هم رفتم ؛ ديدم خيلي خندان 😀 و خوشحال هست. گفتم چي شده، گفت ديشب يکي از خانم ها خواب احمد را ديده و سيد گفته است که به تو بگويم نگران نباش همسرت ايمان مي آورد به شرطي که اين دستورات را عمل کنيد. 💥از با همسرت پرهيز کن و با او ديگر ، اگر اعتراض کرد بگو تا ايمان نياوري نمي توانم با تو رابطه داشته باشم. ضمنا در منزل به خودت خوب برس تا همسرت را به هیجان بیاوری💥 😈 از همان شب، نقشه را شروع کردم و به خاطر اين رفتارم چندين بار با همسرم دعوا شد و کار به کتک کاري رسيد تا جاي که پاي خانواده ها وسط کشيده شد. ديگر همه اقوام از مسئله من خبردار شده بودند، خانواده من مذهبي نبودند و من را مي کردند و اين تمسخر آنان من را تر ميکرد اما بازهم همسرم مقاومت کرد 👈 ديگر زندگي من شد گوشي موبايل وتلگرام و جلسات، نه از همسرم يادي بود و نه از دو فرزندانم. 📌📌 تمام هم و غم من اين بود که 👈 بچه ها را بفرستم مهد و مدرسه تا بتوانم به کارهام برسم. از نظر من، همسر و فرزندانم مزاحم بودند نه خانواده. خانم س.م و به خاطر تحريک کردن همسرم، با اتباع در جلوي همسرم تلفني صحبت ميکردم و گاهي هم به طور عمدي مي کردم که چندين بار از ايشان خوردم و حتي چند موبايل را هم همسرم شکست ولي باز دوباره يکي ديگر مي خريدم. زندگي من جهنمي شده بود ولي من هيچي نمي فهميدم، يک برده اي بودم در دست خانم س.م. 😈 روزی خانم س. م دستور جديدی را براي من آورد. به من گفت: از طرف پيام رسيده که احمد به من سلام رسانده و گفته تو مانند حضرت زينب(س) هستي که در دفاع از امام، حب همسر را فراموش کردي و طبق خواست عمه ام حضرت زينب(س) تو در بهشت ايشان هستي. هر چه جلوتر ميرفتيم زندگي من جهنمي تر مي شد ولي من به واسطه خواب هاي خوبي که بعضي از زنان اتباع براي من ميديدند يک بودم در دستان خانم س.م و البته خودم هم خواب هایی میدیدم اما همیشه خانم س. م این خوابها را با تعبیر خوب برای من تعریف میکرد. 📌📌 زندگي من به جاي رسيد که همه با من قطع رابطه کردند و همسرم هم دم از و جدايي زد، طلاق هم براي من نداشت و وقتي به خانم س.م گفتم به من گفت 👈 چه بهتر در بين اتباع احمد مردهاي بسيار مومن و با وقاري هستند و خودم برات همسر پيدا ميکنم. 😱 اين حرف خانم س.م براي اولين بار باعث شد کمي جا بخورم، بودم، انگار تازه فهميده بودم چه اتفاقي داره ميفته، يک جور افتاده بود تو دلم. نه مي توانستم از احمد و دينم برگردم و نه اينکه مي تونستم باور کنم بايد از همسرم و بچه ها جدا بشوم. تو برزخ بودم که همسرم پيشنهاد رفتن به را داد و با صحبتي که با من کرد قانع شدم. 📄(صفحه بعد)👇👇👇 .