https://t.me/PayehayePooshaly
ـ📄👆👆👆
شب با همسرم جريان را گفتم و شوهرم با تعجب به حرفهاي من گوش میکرد و در آخر گفت ديوانه شده ام و فريب شيادها را خوردم و کلي اون شب سر و صدا کرد و به خانم س.م و احمد فحش داد ، من هم تا فحاشي او را شنيدم بي اختيار زدم تو #گوش همسرم.
😱 همسرم شوکه شده بود ... البته خود من هم باورم نمي شد که چنين کاري کرده باشم. همسرم رفت و من تا صبح خوابم نبرد.
صبح خانم س.م به من زنگ زد که چي شد و من هم جريان را برایش تعريف کردم. او در جواب گفت طبيعي هست اما نبايد همسرم را ميزدم. دعوتم کرد که برم پیشش من هم رفتم. او ديگر مربي من شده بود و #چشم_وگوش بسته هر چي ميگفت انجام ميدادم. چند روزي با همسرم کلنجار رفتم ولي او قبول نميکرد تا اينکه 👈 با چک کردن گوشي موبایلش فهميدم با شما تماس گرفته است.
😡 حسابي از کوره در رفتم چون نزد ما شما از هر حيواني پست تر بوديد، اتباع احمد معتقد هستند شما احمد را تحقير کرده ايد و از شما خيلي متنفر هستند، اين مسئله را به خانم س .م گفتم ... خيلي عصباني شد و گفت خبرت مي کنم.
فردا بهم زنگ زد که بيا کارت دارم. من هم رفتم ؛ ديدم خيلي خندان 😀 و خوشحال هست. گفتم چي شده، گفت ديشب يکي از خانم ها خواب احمد را ديده و سيد گفته است که به تو بگويم نگران نباش همسرت ايمان مي آورد به شرطي که اين دستورات را عمل کنيد.
💥از #مسائل_زناشويي با همسرت پرهيز کن و با او ديگر #نخواب، اگر اعتراض کرد بگو تا ايمان نياوري نمي توانم با تو رابطه داشته باشم. ضمنا در منزل به خودت خوب برس تا همسرت را به هیجان بیاوری💥
😈 از همان شب، نقشه را شروع کردم و به خاطر اين رفتارم چندين بار با همسرم دعوا شد و کار به کتک کاري رسيد تا جاي که پاي خانواده ها وسط کشيده شد.
ديگر همه اقوام از مسئله من خبردار شده بودند، خانواده من مذهبي نبودند و من را #مسخره مي کردند و اين تمسخر آنان من را #متعصب تر ميکرد اما بازهم همسرم مقاومت کرد 👈 ديگر زندگي من شد گوشي موبايل وتلگرام و جلسات، نه از همسرم يادي بود و نه از دو فرزندانم.
📌📌 تمام هم و غم من اين بود که 👈 بچه ها را بفرستم مهد و مدرسه تا بتوانم به کارهام برسم. از نظر من، همسر و فرزندانم مزاحم بودند نه خانواده.
#طبق_دستور خانم س.م و به خاطر تحريک کردن همسرم، با اتباع #مرد در جلوي همسرم تلفني صحبت ميکردم و گاهي هم به طور عمدي #شوخي مي کردم که چندين بار از ايشان #کتک خوردم و حتي چند موبايل را هم همسرم شکست ولي باز دوباره يکي ديگر مي خريدم. زندگي من جهنمي شده بود ولي من هيچي نمي فهميدم، يک برده اي بودم در دست خانم س.م.
😈 روزی خانم س. م دستور جديدی را براي من آورد. به من گفت: از طرف #خادم پيام رسيده که احمد به من سلام رسانده و گفته تو مانند حضرت زينب(س) هستي که در دفاع از امام، حب همسر را فراموش کردي و طبق خواست عمه ام حضرت زينب(س) تو در بهشت #کنيز ايشان هستي.
هر چه جلوتر ميرفتيم زندگي من جهنمي تر مي شد ولي من به واسطه خواب هاي خوبي که بعضي از زنان اتباع براي من ميديدند يک #برده_محض بودم در دستان خانم س.م و البته خودم هم خواب هایی میدیدم اما همیشه خانم س. م این خوابها را با تعبیر خوب برای من تعریف میکرد.
📌📌 زندگي من به جاي رسيد که همه با من قطع رابطه کردند و همسرم هم دم از #طلاق و جدايي زد، طلاق هم #هيچ_اهميتي براي من نداشت و وقتي به خانم س.م گفتم به من گفت 👈 چه بهتر در بين اتباع احمد مردهاي بسيار مومن و با وقاري هستند و خودم برات همسر پيدا ميکنم.
😱 اين حرف خانم س.م براي اولين بار باعث شد کمي جا بخورم، #ترسيده بودم، انگار تازه فهميده بودم چه اتفاقي داره ميفته، يک جور #عذاب_وجدان افتاده بود تو دلم. نه مي توانستم از احمد و دينم برگردم و نه اينکه مي تونستم باور کنم بايد از همسرم و بچه ها جدا بشوم. تو برزخ بودم که همسرم پيشنهاد رفتن به #روانشناس را داد و با صحبتي که با من کرد قانع شدم.
📄(صفحه بعد)👇👇👇
.