#همهرواندارانگاری بهسان راهحلی برساختی برای مسئله ذهن-بدن؛ دیدگاه کالین مکگین
⭕️ کالین مکگین در مقاله معروفش (1989) راهحلهای عرضه شده برای مسئلۀ ذهن-بدن را بر دو دستۀ برساختی (constructive) و غیر برساختی تقسیم میکند.
مطابق بیان او، «راهحلهای برساختی میکوشند ویژگیای طبیعی را متعلق به مغز (یا بدن) مشخص کنند که توضیح میدهد چگونه #آگاهی میتواند از مغز (یا بدن) سر بزند.»
⭕️ ازاینرو مثلاً #کارکردگرایی نیز برساختی است، زیرا یک ویژگی، یعنی نقش علّی، را مطرح میکند که هر دوی حالات مغزی و حالات ذهنی آن را دارند، و این ویژگی قرار است توضیح دهد که چگونه آگاهی از حالات مغزی فراهم میآید.
⭕️ مکگین میگوید همهرواندارانگاری را نیز در دستۀ راهحلهای برساختی قرار میدهم، زیرا میکوشد آگاهی را از راه ویژگیهایی متعلق به مغز توضیح دهد که همانند خود آگاهی، طبیعیاند. نسبت دادن ذرات آگاهی نخستین (proto-consciousness) به اجزای تشکیل دهندۀ ماده، آنطور فراطبیعی نیست که پذیرفتن جواهر غیرمادی یا مداخلههای الهی هست؛ صرفاً غریب است.
⭕️ مطابق این نگاه:
1) همهرواندارانگاری نظریهای طبیعیگراست، و میکوشد تبیینی طبیعیگروانه از آگاهی بهدست دهد.
2) ذرات آگاهی نخستین، ویژگیهایی طبیعیاند که به ذرات بنیادین ماده نسبت داده میشوند.
3) برایند این آگاهیهای نخستین، آگاهیهای سطوح بالاتر است، که آنها هم طبیعیاند، زیرا از امور طبیعی، چیزی فراطبیعی نمیتواند حاصل آید؛
4) آگاهی سطح بالاتر انسانی، ویژگی طبیعی مغز است.
5) با فرض اینکه در فرایند تبیین شکلگیری آگاهی انسانی هیچ اشکالی در کار نباشد، این نظریه برساختی است.
⭕️ اما مکگین معتقد است راهحلهای برساختی همگی برای پاسخ به پرسش ذهن-بدن ناکافیاند، و بنابراین همهرواندارانگاری نیز نظریهای موفق نخواهد بود.
⭕️ اشکال مشترک نظریات برساختی از منظر مکگین این است که آن ویژگی طبیعی تبیینگر برآمدن آگاهی از مغز یا بدن (ویژگی P) اساساً برای ما انسانها شناختپذیر نیست و ما نسبت بدان دچار بستار شناختی (cognitive closure) هستیم. بیانی از بستار شناختی چنین است:
ذهن M از نظر شناختی نسبت به ویژگی P (یا نظریۀ T) بسته است اگروتنهااگر روندهای مفهومسازی که M در اختیار دارد، نتوانند بسط یابند تا P (یا درکی از T) را فراچنگ آورند.
⭕️ مکگین با کسانی که به حلشدنی بودن مسئله مغز-آگاهی امیدوارند، در سه نکته همنواست: اول اینکه طبیعتگروی بهمثابه دیدگاهی جهانشمول و کلی درست است، و دوم اینکه رابطۀ مغز-آگاهی، از هر سنخی باشد، رابطهای طبیعی است، و سوم اینکه بر همین اساس، نظریهای طبیعتگروانه این رابطه را تبیین میکند. اما اختلاف نظر مکگین با دیگران در این است که: این نظریه را قوای شناختی انسانی کنونی درک نمیکنند و هرگز بدان نمیرسند.
⭕️ پس از منظر مکگین ویژگی P هست، که ویژگی مغز است، و مغز بهخاطر داشتن آن، پایۀ آگاهی است. به همین وزان، نظریۀ T مربوط به P موجود است که کاملاً وابستگی حالات آگاهی را به حالات مغزی توضیح میدهد. در این صورت، اگر T را میدانستیم، راهحلی برساختی برای مسئلۀ ذهن-بدن میداشتیم. اما آیا هرگز میتوانیم T را بدانیم و ماهیت P را درک کنیم؟
⭕️ پاسخ اساسی مکگین این است که مطمئناً امکانپذیر است که هرگز نتوانیم P را فراچنگ آوریم و ذهنهای ما نسبت بدان بسته باشد. هیچ تضمینی وجود ندارد که نیروهای شناختی ما بتوانند از عهدۀ عرضۀ راهحل هر مسألهای که با آن روبهرو میشویم، برآیند. از نگاه وی، اگر این ادعای جزمگروانه را میپذیری که نوع انسان در مرحلۀ کنونی تکاملش هرچیزی را میتواند بداند، دچار نوعی آرمانگروی نابجا در خصوص جهان طبیعی شدهای. کاملاً ممکن است چنین باشد که هر ویژگی که بتوانیم در ازایش مفهومی بسازیم، آنگونه باشد که هرگز نتواند مسألۀ ذهن-بدن را حل کند. ممکن است ما شبیه خردسالانی باشیم که میکوشند نظریۀ نسبیت را درک کنند. بعدها چنین رویکردی را رازآلودگروی (#mysterianism) نامیدهاند.
McGinn, Colin (1989). Can we solve the mind-body problem? Mind 98 (July):349-66.
🖊 رضا درگاهیفر
@PhilMind