eitaa logo
🦋🌿 خریدوفروش ھمہ چیزازهمه جا🦋
309 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
286 فایل
خریدو فروش همه چیز از همه جا لوازم نو وکار کرده 🦋🌸 وسایل منزل نو و کارکرده پوشاک و غیره آیدی خادم کانال @bandekhod لطفا لینک کانال را تبلیغ و پخش کنید 💛 با سپاس از حضوࢪتان🍋 @mamad_soltani eitaa.com/joinchat/198705163Cf7ed826126
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🗯 من می‌خوام؛ از لحظه‌ی ورودم به برزخ؛ تا وقتی که خدا خدایی می‌کنه؛ توی بهشتِ امام رضا علیه‌السلام، و با ایشون، همراه و هم‌خونه باشم 💫.... ✖️ چکار باید بکنم ؟
. . (ع) امام رضا دوای هرچی درد بی دواس امام رضا پناه بی کسیِ نوکراس برای من توو زندگی عنایتش بسه به داد دل شکسته ها به موقع میرسه (امام رضا امام رضا اقام آقام آقام) دلم که خسته میشه از تموم آدما میرم یه گوشه توو حرم میون زائرا نگفته میده حاجتای قلب خستمو با دست خالی میرم و میگیره دستمو (امام رضا امام رضا اقام آقام آقام) ملائکه چه غبطه میخورن به کفتراش خوشا به حال خادمای صحن باصفاش توو صحن جامِعِش چه حاجتا روا شده چقد مریضی های لاعلاج دوا شده (امام رضا امام رضا اقام آقام آقام) اگه همه رهام کنن غمی ندارم و همه ردم کنن امام رضا رو دارم و‌ نمی مونه کسی به جز امام رضا برام توو دستای امام رضاس برات کربلام (امام رضا امام رضا اقام آقام آقام)
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ⭕️ دوربین مخفی: اتفاق عجیب در حرم امام رضا علیه‌السلام ⭕️ واکنش‌های جالب مردم
📚داستان کوتاه مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است. این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش.
یا ابـاصـالح المهــدی ادرڪنی ____________________ ____________________ 🔸آنگاه که: نوح نبی: خبر از وقوع طوفانی بزرگ را به مردم می داد 🔸آنگاه که: ابراهیم نوید شکست بت پرستان و نابودی نمرود بزرگ را می داد 🔸آنگاه که: حضرت موسی: نوید آزادی قوم یهود پس از ۶۰۰ سال اسارت از دست  فرعونیان را می داد 🔸آنگاه که: رسول مکرم اسلام (ص): نوید فتح کسری و روم را میداد 🔸آنگاه که: امام موسی کاظم (ع) فرمودند: مردی از قم به پا خواهد خواست و طاغوت را سرنگون خواهد ساخت 🔸آنگاه که: امام خمینی (ره) فرمودند: این انقلاب پیروز خواهد شد و شاه خواهد رفت 🔸آنگاه که: حضرت آقا فرمودند: آمریکا هیچ غلطی نخواهد کرد، و بعد از آنهمه هیاهوی حمله نظامی به ایران توسط آمریکا در چند دهه گذشته، همه دیدند هیچ غلطی نتوانست بکند. 🔸آگاه که: به سید حسن نصرالله فرمودند: در مقابل اسراییل پیروز خواهید شد اگر استقامت کنید، به اذن الله و این امر محقق شد و در ۳ جنگ متوالی اسراییل شکست خورد 🔸آنگاه که فرمودند: سوریه و عراق سقوط نخواهد کرد و داعش شکست می خورد و بشار اسد نیز خواهد ماند و اکنون پس از چند سال همه دیدیم که شد 🔸آنگاه که فرمودند: ما پیشرفت در همه ابعاد خواهیم کرد و شد 🔸آنگاه که: خطاب به عربستان در حمله به یمن فرمودند: شما یقینا در مقابل مجاهدان یمنی شکست خواهید خورد. و حال پس از حدود ۷ سال تجاوزگری عربستان، همه فضاحت شکست ارتش عربستان و ائتلافش را می بینید 🔸و اما در حال حاضر ایشان برای آینده ایران و منطقه نیز پیش‌بینی‌هایی را علنا اظهار  فرموده‌اند: 👈اسراییل تا ۲۵ سال آینده را نخواهد دید. 👈جوانان شكست بزرگ امريكا را به چشم خود خواهند ديد 👈عربستان به دست مجاهدان راه خدا خواهد افتاد 👈ایران قله های عظیم دنیا را فتح خواهد کرد 👈وعده ها وعده های عجیبی است، و بسیار بزرگ، وعده ها از جنس پیش بینی تحلیل گران استراتژیک نیست ✅وعده ها از جنس وعده های اولیای الهی است ✅و از آینده خبر می دهد، از آینده ای با عظمت و بزرگ برای ما ایرانیان و ملتهای مسلمان ✔️باور کنیم اينها وعده های الهی است که از زبان این مرد الهی خارج می شود ✅امام خامنه‌ای از اولیابزرگ خداست ✔️مشکلات مادی هست، و ان‌شاء‌الله برطرف خواهد شد اما رستاخیزی بزرگ در حال وقوع است که این مرد بزرگ دارد یکی به یکی آنها را به ما می گوید و وعده می دهد ✅باور کنیم به یاری خداوند خبری در راه است ✅از هیاهوی بیگانگان در اطراف کشور هراس نداشته باشید: 👈این کشور صاحب دارد ✅باور کنیم همانطور که آقا سیدعلی فرموده: 👈نفس های آخر دشمن است ____________________ ____________________ الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج🌤️
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدعیانی که اداعه ی انقلابی گری و ولایی بودن دارند اما بصیرت ندارن حتما تا آخر ببینید
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بورک بادمجان و مرغ مواد لازم: 2 عدد ران مرغ پخته شده و خرد شده 2 عدد بادمجان مربع خرد شده و سرخ شده 1 عدد فلفل قرمز مربع خرد شده و سرخ شده 1 قوطی پنیر لبنه (200 گرم ، سوپر مارکت ها دارند، می تونید پنیر پیتزا هم استفاده کنید) ادویه های دلخواه (فلفل ، آویشن و یا هر چیزی که دوست دارید) نمک 1.5 عدد یوفکا (یوفکای ایرانی کوچک است مقدار بیشتری لازم دارید) برای روی بورک: ماست کمی روغن طرز تهیه: برای مواد داخل ابتدا پنیر لبنه را هم بزنید. سپس بقیه مواد را اضافه کنید و هم بزنید. یوفکاها را مثلثی برش بزنید. هر یوفکا را 4 قسمت کنید. سپس یوفکا را داخل کاسه بذارید و از موادی که برای داخل بورک آماده کردید داخل یوفکا بذارید و از کناره ها ببندید. سپس داخل سینی برگردانید. روی یوفکاها مخلوط ماست و روغن مایع بزنید و در فر 180 درجه تا وقتی که سرخ شود بپزید. نوش جان
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و پنجم با رفتنش، مجید دوباره روی صندلی نشست و با صدایی که به سختی از سد سنگین ناراحتی بالا می‌آمد، سؤال کرد‌: «الهه! تو از دیروز چیزی نخوردی؟» نگاهم را از صورتش برداشتم و همانطور که با سرانگشتم با گوشه ملحفه سفید بازی می‌کردم، به جای جواب سؤالش، پرسیدم: «چرا بهش نگفتی تو اذیتم نکردی؟ چرا نگفتی کار تو نبوده؟» که مردانه نگاهم کرد و قاطعانه پاسخ داد: «مگه دورغ می‌گفت؟ راست میگه! اگه غیرت داشتم همون شب باید دستت رو می‌گرفتم و از اون جهنم نجاتت می‌دادم! ولی منِ بی‌غیرت تو رو تو اون خونه تنها گذاشتم تا کار به اینجا برسه!» که باز صدای کفش پاشنه بلندی، حرفش را نیمه تمام گذاشت. خانم دکتر به نسبت جوانی وارد اتاق شد و با نگاهی به سِرُم خالی‌ام، لبخندی زد و پرسید: «بهتری؟» که مجید مقابل پایش بلند شد و با گرد غصه ای که همچنان روی صدایش مانده بود، به جای من که توانی برای حرف زدن نداشتم، پاسخ داد: «خانم دکتر رنگش هنوز خیلی پریده اس، دستش هم سرده!» دکتر با صورت مهربانش به رویم خندید و در پاسخ نگرانی مجید، سرِ حوصله توضیح داد: «شنیدم خانم‌تون بیست وچهار ساعته چیزی نخورده، خُب طبیعیه که اینطوری باشه! حالا ما بهشون یه سِرُم زدیم، ولی باید خودتون هم حسابی تقویتش کنید تا کمبود مواد غذایی این یه روز جبران شه!» سپس صدایش را آهسته کرد و طوری که خیلی نگرانم نکند، با مهربانی هشدار داد: «ولی حواست باشه! این فشاری که به خودت اُوردی، روی جنین تأثیر می‌ذاره! پس سعی کن دیگه کوچولوت رو اذیت نکنی! استرس برای بچه‌ات مثل سم می‌مونه! پس سعی کن آروم باشی! رژیم غذایی‌ات هم به دقت رعایت کن تا مشکلی برای جنین پیش نیاد.» که پرستار بار دیگر وارد اتاق شد و با اشاره دکتر، سِرُم را باز کرد. دکتر نسخه داروهایی را که برایم نوشته بود، به دست مجید داد و با گفتن «شما می‌تونید برید.» از اتاق بیرون رفت. ساعت از هفت شب گذشته بود که از درمانگاه خارج شدیم و من به همان چند قدم که طول حیاط درمانگاه را طی کردم، نفسم بند آمد و باز کمرم خشک شد که دیگر نتوانستم ادامه دهم. به سختی خودم را کناری کشیدم و به نرده درمانگاه در حاشیه پیاده رو تکیه زدم. مجید به اطرافش نگاهی کرد و شاید به دنبال مغازه اغذیه‌فروشی می‌گشت که چین به پیشانی انداختم و گفتم: «من الان نمی‌تونم چیزی بخورم. ماشین بگیر بریم یه جایی...» و تازه به خودم آمدم که امشب دیگر سرپناهی ندارم که با ناامیدی پرسیدم: «باید بریم استراحتگاه پالایشگاه؟» ولی مجید فکر همه جا را کرده بود که در برابر صورت خسته و جان به لب رسیده‌ام، لبخندی زد و با محبت همیشگی‌اش پاسخ داد: «نه الهه جان! پالایشگاه که جای زن و بچه نیس! یکی از بچه‌های پالایشگاه همین دیروز رفت تهران، کلید خونه‌اش رو داده به من، میریم اونجا.» و باز به انتهای خیابان نگاهی کرد و ادامه داد: «ولی اول بریم یه چیزی بخوریم، یه کم جون بگیری، بعد بریم.» و من از شدت حالت تهوع حتی نمی‌توانستم به غذا خوردن فکر کنم که صورت در هم کشیدم و گفتم: «نه! من چیزی نمی‌خوام! زودتر بریم!» و باید به هر حال فکری برای شام می‌کردیم که از سوپر گوشتی که چند قدم پایین‌تر بود، مقداری گوشت چرخ کرده خرید و با یک تاکسی به آدرسی که همکارش داده بود، رفتیم. طبقه اول یک آپارتمان نوساز که با استفاده از وسایل تزئینی مختلف، چهره یک خانه زیبا را به خود گرفته و بی‌آنکه بخواهم حسرت زندگی از دست رفته‌ام را به رخم می‌کشید. مجید با عجله چراغ‌های آپارتمان را روشن کرده و کوسن‌های روی کاناپه را جمع کرد تا بتوانم دراز بکشم که نگاهی به ساعت کردم و گفتم: «مجید! من نماز نخوندم، اگه بخوابم دیگه حال ندارم بلند شم.» و با همه ناتوانی به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم. به اتاق که برگشتم، سجاده‌ای را برایم پهن کرد که با مُهری که داخل جانمازش بود، فهمیدم همکارش از اهل تشیع است و پیش از آنکه حرفی بزنم، مُهر را از روی جانماز برداشت و گفت :«تا تو نماز بخونی، منم شام رو درست می‌کنم.» و منتظر پاسخم نشد و بلافاصله به آشپزخانه رفت. از شدت ضعفی که تمام بدنم را گرفته بود، نمی‌توانستم دستانم را بالا بیاورم و تکبیر نمازم را بگویم و خدا می‌داند با چه حالی نماز مغرب و عشاء را به پایان رساندم که سلام نمازم را دادم و همانجا کنار سجاده روی زمین دراز کشیدم. بوی گوشت سرخ شده حالم را به هم می‌زد و به روی خودم نمی‌آوردم که نمی‌خواستم بیش از این مجیدم را آزار دهم، هرچند مجید هم تا می‌توانست سلیقه به خرج می‌داد و با اضافه کردن فلفل دلمه‌ای و لیمو ترشی که از یخچال صاحبخانه برداشته بود، سعی می‌کرد بوی تند و تیز گوشت را بگیرد. با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃 ڪلیپــ آموزشے خوشمزه و دوست داشتنی برای بزرگ و کوچیک ❤️