#قرآن_کریم
❣️بگو بر بندگان من؛
(که به یکدیگر و درباره یکدیگر)
آن چه که خوب تر است بگویند؛
❗️که شیطان بین آنان فساد میکند و شیطان برای انسان، دشمنی آشکار است!!!
📖 اسراء، ۵۳
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷
🍀🌷🍀🌷🍀🌷
🌷🍀🌷🍀🌷
🍀🌷🍀🌷
🌷🍀🌷
🍀🌷
🌷
🍀
#آداب_زندگی_در_قرآن:
#مثبت_اندیشی:
🍃وأمّا بنعمة ربّک فحدّث🍃
🍃ونعمتهای پروردگارت را بازگو کن🍃آیه۱۱سوره مبارکه ضحی
زندگی مانند آینه ای است که همیشه تصویر ذهن خودتان را منعکس می کند.
شما با کلام خود می توانید روند حوادث را تغییر دهید.کلمه ها و اندیشهها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی ما شکل می دهند،این اندیشهها اگر مثبت و آرامش زا باشند، حس خودباوری را در ما تقویت میکند😌💪 و اگر منفی و استرس زا باشد به میزان قابل توجهی انرژی کار و موفقیت را در ما کاهش می دهد.😞
نشانه افراد خوشبین این است که صبح تا شام به هدف و آرمان خود میاندیشند و درباره آن رویاپردازی صحیح و عقلانی می کنند آنان با مشکلات و سختیها مبارزه کرده و شکست را به راحتی نمی پذیرند و حتی در صورت عدم موفقیت بلافاصله آن را فراموش کرده و به موفقیت بعدی فکر میکنند 🤩🤩🤩
در مقابل انسان بدبین معتقد است اتفاقات بد دائمی و ثابت هستند و برعکس اتفاقات خوب موقتی و گذرا ست او حتی حوادث عادی را به بدترین شکل ممکن تحلیل میکند و نه تنها به خود بلکه به زمان و طبیعت و دیگران هم بدبین است. این افراد را میتوان با میزان کاربرد کلمه نمیتوانم و نمیشود خوب شناخت.😩😞
مثبت اندیشی حتی در ارتباط بندگان با خداوند نیز جریان دارد که همین دلیل قرآن کریم از مومنان میخواهد همواره امید خویش به یاری و لطف خداوند را حفظ و تقویت کنند
🍃در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است :"هیچ بنده ای گمان نیک به خدا نمی برد، مگر اینکه خداوند طبق گمانش با او رفتار می کند."۱
🍃 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:" به آنچه امید نداری، امیدوارتر باش تا به آنچه امید داری."۲
این حدیث زیبا می تواند دست مایه خوبی برای افزایش مثبت اندیشی و امید به لطف الهی در ما باشد.🌹
اساساً یکی از راههای اثبات خدا این است که در هنگام ناامیدی از همه چیز به آن دلبسته ایم.
به ورطه ای که امیدت برید از همه جا
ببین به کیست امیدت بدان که اوست خدا
آیات انتهایی سوره ضحی نمونه کاملی از مثبت اندیشی است.
این سوره در مکه و هنگامی نازل شد که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در ابتدای دعوت خویش در مکه بود و مشکلات زیادی چون اذیت و آزار دشمنان و تحریم اقتصادی و کمی یاران داشت.
خداوند در این آیات آن حضرت را به یاد آوری رحمت بی انتهای پروردگارش از کودکی تا بزرگسالی دعوت دعوت کرده و از او خواسته تا همیشه یادآور لطف پروردگارش باشد...
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
۱)بحارالانوار- جلد۷۰-صفحه۳۸۴
۲)کنزالعمال- جلد۱-حدیث۵۹۰۴
📚با قرآن خوشبخت شوید
📚📚
📚📚📚
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
👇231بقره
وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ
آنان (زنان)را نگاه نداريد تا (به حقوقشان) تعدّى كنيد و كسى كه چنين كند، به خويشتن ظلم كرده
💥زن و مرد در نظام آفرينش جزء يك پيكرند وظلم به عضوى، ظلم به تمام اعضا است. كسى كه به زن ظلم كند به استقبال كيفر الهى رفته و لذا به خودش نيز ظلم كرده است.
💥ازدواج، يكى از آيات بزرگ الهى است «1» و نبايد با طلاقهاى بىمورد يا نگاهدارى همسر به قصد آزار او، اين قانون مقدّس استهزا شود.
«وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً»
#درسهای_قرآنی صفحه37
➖➖➖
🔸استاد قرائتی
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
💢سه تـجـارتـی که در آن
خـسـارتـی نـیـسـت...
1⃣تلاوت قرآن
2⃣نماز خواندن
3⃣انفاق کردن
✍خداوندمتعال میفرماید:
«کسانی که کتاب الله (قرآن را) می خوانند و نماز را پا برجای می دارند و از چیرهائی که بدیشان داده ایم، پنهان و آشکار، انفاق می کنند، آنان چشم امید به تجارتی دوخته اند که هرگز بی رونق نمی گردد و از میان نمی رود»
📚فاطر ؛ آیه ی ۲۹
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_بیست_و_دوم
👈شهادت همسر حزقيل و آسيه دو بانوى قهرمان و مقاوم
🌴قابل توجه اين كه: دستگاه طاغوتى فرعون به قدرى جبار و بى رحم بود، كه براى پايدار ماندن خود به صغير و كبير و زن و مرد رحم نمى كردند در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى كنيم:
1⃣ فرعون در كاخش براى دخترانش آرايشگر مخصوصى داشت كه همسر حزقيل ( مؤمن آل فرعون) بودكه ايمان خود را مخفى مى داشت. روزى او در قصر فرعون مشغول آرايش كردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و طبق عادت خود گفت: بسم الله (به نام خدا)،
🔹دختر فرعون گفت: آيا منظورت از خدا، در اين كلمه پدرم فرعون بود؟
🔸آرايشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پرودگار تو و پروردگار پدرت بود.
🔹دختر فرعون: اين مطلب را به پدر خبر خواهم داد.
🔸آرايشگر: برو خبر بده، باكى نيست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد.
🌴فرعون آرايشگر و فرزندش را طلبيد و به او گفت: پروردگار تو كيست؟
🌴آرايشگر: پروردگار من و تو خداست!
🌴فرعون دستور داد تنورى را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرايشگر به فرعون گفت: من يك تقاضا دارم و آن اين كه استخوانهاى من و فرزندانم را در يك جا جمع كرده و دفن كنيد.
🌴فرعون گفت: چون بر گردن ما حق دارى، اين كار را انجام مى دهم!
🌴فرعون براى اين كه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرايشگر را يكى يكى در درون تنور انداختند، ولى او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شيرخوارش، كه آخرين فرزندش بود رسيد، جلادان او را از آغوش مادر كشيدند تا به درون تنور بيفكنند (مادر بسيار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت: اِصبِرى يا اُمَّاه! اءِنَّكِ عَلَى الحَقِّ؛
✨مادرم صبر كن كه تو بر حق هستى✨
🌴آنگاه او و كودكش را در ميان تنور انداخته، سوزاندند.
🌴رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از نقل اين حادثه جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوى بسيار خوشى به مشامم رسيد، از جبرئيل پرسيدم: اين بوى خوش از چيست؟
🌴جبرئيل گفت: اين بوى خوش (از خاكستر) آرايشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسيد.(بحار، ج 13،ص 163)
2⃣ آسيه همسر فرعون از بانوان محترم بنى اسرائيل بود و به طور مخفى خداى حقيقى را مى پرستيد. فرعون نزد او آمد و ماجراى شهادت آرايشگر و فرزندانش را به او خبر داد.
🔸آسيه: واى بر تو اى فرعون! چه چيز باعث شده كه اين گونه بر خداوند متعال جرأت يابى و گستاخى كنى؟
🔹 فرعون: گويا تو نيز مانند آن آرايشگر ديوانه شده اى؟!
🔸آسيه: ديوانه نشده ام، بلكه ايمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانيان.
🔹فرعون مادر آسيه را طلبيد و به او گفت: دخترت ديوانه شده، سوگند ياد كرده ام اگر به خداى موسى كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.
🌴مادر آسيه در خلوت با آسيه صحبت كرد: كه خود را به كشتن نده و با شوهرت توافق كن... ولى آسيه، سخن بيهوده مادر را گوش نكرد و گفت: هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد.
🌴فرعون فرمان داد دستها و پاهاى آسيه را به چهارميخى كه در زمين نصب كرده بودند بستند.(از اين رو در قرآن، فرعون به عنوان ذوالاوتاد (صاحب ميخها) ياد شده است. (فجر/ 89)و او را در برابر تابش سوزان خورشيد نهادند، و سنگ بسيار بزرگى را روى سينه اش گذاشتند. او نيمه نيمه نفس مى كشيد و در زير شكنجه بسيار سختى قرار داشت.
🌴موسى عليه السلام از كنار او عبور كرد، او با حركات انگشتانش از موسى عليه السلام استمداد نمود، موسى عليه السلام براى او دعا كرد و به بركت دعاى موسى عليه السلام او ديگر احساس درد نكرد و به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا! خانه اى در بهشت براى من فراهم ساز.
🌴خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشيدنى هاى بهشت مى خورد و مى نوشيد، خداوند به او وحى كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانه خود را در بهشت كه از مرواريد ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالى خنديد. فرعون به حاضران گفت: ديوانگى اين زن را ببينيد در زير فشار چنين شكنجه سختى مى خندد!!
🌴به اين ترتيب اين بانوى مقاوم و مهربان، كه حق بسيارى بر موسى عليه السلام داشت و او را در موارد گوناگونى از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسيد. (بحار، ج 13،ص 164؛ مجمع البيان، ج 10،ص 319)
ادامه دارد....
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
بر مهر و محبت خود بیفزائید
چیزی بهتر از این نیست که
نسبت بدیگران
مهربانتر شویم
محبت کردن چیزی است که
می توانید آنرا با
تمرین بدست آورید
گاهی یک تبسم بکر و زیبا
ویا یک سلام گرم
به عزیزی یا دوستی🦋
🌸🍃
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
#حدیث 🌸🍃
🌸حضرت علی (ع):
خدايا به تو پناه مي برم كه ظاهر من
در برابر ديده ها نيكو،
و درونم در آنچه كه از تو پنهان
مي دارم، زشت باشد،
و بخواهم با اعمال و رفتاري كه
تو از آن آگاهي،
توجه مردم را به خود جلب نمايم،
و چهره ظاهرم را زيبا نشان داده
با اعمال نادرستي كه درونم را
زشت كرده به سوي تو آيم،
تا به بندگانت نزديك،
و از خشنودي تو دور گردم.
📚 حکمت 276
🌺🍃
🍁وقتی ظرف میشویی دعا کن ؛
🤲شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری
که بشویی یعنی غذایی در کار بوده.
یعنی کسی را سیر کردی.
یعنی با محبت، با عشق، از یکی دو نفر مراقبت کردی، برایشان آشپزی کردی، میز چیدهای.
تصور کن چند میلیون نفر
در این لحظه ظرفی برای شستن ندارند
یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند.
🍂🍁🍂🍁
🌷اهمیت حجاب:
🌷۱.خدابه آدم ع
فرمودازاین گیاه نخور،
وقتی خورد، حجابش ریخت
🌷ونتیجه ی بی حجاب بودن،اخراج ازبهشت شد.
قال اهبطوامنها...۲۴ اعراف
🌷۲.خدابه انسانهافرمود:
مواظب باشید شیطان لباستان را نگیرد.۲۷ اعراف
🌷۳.اول فرمودحجاب ،
دوم فرمود،نماز وزکات.......۳۳احزاب
🌷۴. دوبار ازحضرت مریم ع تجلیل کرد، هردوبار،فرمود: باحجاب وعفیف بود
التی احصنت فرجها ۱۲تحریم و۹۱ انبیاء
🍂🍂🍁🍁🍂🍂
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهاردهم
هر چه دور اتاق چشم میچرخاندم، دلم راضی نمیشد که در این خانه زندگی کنم. طبقه اول یک خانه دو طبقه قدیمی که کل مساحت اتاق هال و پذیراییاش به بیست متر هم نمیرسید، با یک اتاق خواب کوچک و دلگیر که هیچ پنجرهای نداشت و تنها پنجره این خانه، پنجره کوچکی در اتاق پذیرایی بود که آن هم به خیابان تنگ و شلوغی باز میشد نه مثل خانه خودمان که بالکن و پنجرههای قدیاش، همه رو به دریا و نخلستان بود. دیوارهای خانه گرچه رنگ خورده بود، ولی مستأجر قبلی حسابی از خجالتش در آمده و سرتاسر دیوارها یا خط افتاده یا به کلی رنگش ریخته بود. سقف گچی خانه هم کاملاً کثیف شده و لکههای زردی که به نظرم از نشتی آب لولههای طبقه بالا بوجود آمده بود، همه جایش را پوشانده و ظاهر خانه را بدتر میکرد. ولی در هر حال باید میپذیرفتم که با پولی که داشتیم، نمیشد جایی بهتر از اینجا اجاره کنیم. مجید بخشی از پس انداز دوران مجردیاش را برای پول پیش خانه نسبتاً خوب و بزرگ قبلی به پدر پرداخت کرده بود که آن هم بخاطر گریههای وحشتزده آن شب من، از خیرش گذشت و بزرگوارانه از هر چیزی که در آن خانه به ما تعلق داشت، چشم پوشید تا آرامش همسر باردارش را تأمین کند. بخش زیادی از آن سرمایه را هم برای هزینه جشن عقد و ازدواجمان، استفاده کرده و اگر هم چیزی باقی مانده بود، به همراه حقوق ماهیانهاش برای هزینه به نسبت سنگین زندگی و اجاره ماهیانه خانه و تهیه اسباب گران قیمت سیسمونی خرج کرده بود. حالا همه پسانداز زندگیمان در این یک سال، چند میلیونی بود که برای پول پیش این خانه کوچک و کهنه داده بودیم و بایستی برای خرید وسایل و خرج زندگی و البته پرداخت اجاره ماهیانه خانه، منتظر آخر ماه میماندیم تا حقوق مجید برسد. میدانستم که دیگر نمیتوانم مثل گذشته خاصه خرجی کنم و باید از این به بعد قناعت پیشه میکردم تا حقوق نه چندان بالای مجید، کفاف زندگیمان را بدهد. حالا در روز اول فروردین سال 1393 و روز نخست عید نوروز، به جای دید و بازدید و حضور در جمع گرم خانواده، در غربت این خانه تنها بودم و مجید رفته بود تا اگر در این تعطیلات مغازه بازی پیدا کند، با یکی دو میلیونی که هنوز در حسابش مانده بود، اجاق گاز و یخچال ارزان قیمتی برای خانهمان بخرد تا بتوانیم نیازهای اولیه زندگیمان را بر طرف کنیم. در آشپزخانه کوچکش جز یک سینک ظرفشویی و چند ردیف کابینت زنگ زده و رنگ و رو رفته چیزی نبود و باید چند میلیونی خرج میکردیم تا تجهیزش کنیم و نه فقط گاز و یخچال و فریزر که دیگر در کابینتهای خانه هم خبری از انواع حبوبات و شکلات و خشکبار نبود و هر وعده به اندازه خوراک همان وعدهمان خرید میکردیم. کف اتاق هال را با موکت خاکستری رنگی پوشانده و همان یک پنجره کوچک را روزنامه چسبانده بودیم تا در فرصتی مناسب برایش پرده بخریم. خیلی دلم میخواست برای خرید اسباب خانه با مجید به بازار بروم، ولی کمردرد امانم را بریده و نمیتوانستم قدم از قدم بردارم. مجید دیروز تشک خوشخوابی خریده و در اتاق خواب روی زمین گذاشته بود تا فعلاً رویش دراز بکشم که بعید میدانستم به این زودیها بتوانیم بار دیگر تخت و سرویس خوابی بخریم و باید عجالتاً با همین تشک سر میکردیم. با این وضعیت دیگر از خرید مجدد سیسمونی دخترم هم به کلی قطع امید کرده که حتی برای تأمین وسایل ضروری زندگی هم به حساب و کتاب افتاده بودیم. در این چند شب هر بار که روی کاغذ و در محاسبات کم میآوردیم، مجید لبخندی میزد و به بهانه دلگرمی من هم که شده، وعده میداد که از همکارانش قرض میکند.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و پانزدهم
البته روزی که از خانه میآمدم، سرویس طلایم به دست و گردنم بود و حالا همین چند تکه طلا سرمایه کوچکی بود که میتوانست در وقت نیاز دستمان را بگیرد. لوستری هم نداشتیم و علیالحساب مجید لامپ بزرگی به سقف اتاق پذیرایی آویخته بود تا شبهای تنهاییمان را در این خانه تنگ و دلگیر، روشن کند. اگر چند روزی بیشتر فرصت داشتیم، دستی به سر و روی خانه میکشیدیم، بعد ساکن میشدیم ولی همکار مجید تماس گرفته و خبر داده بود که فردا به بندر باز میگردد و باید زودتر خانهاش را ترک میکردیم. باورش سخت بود ولی من و مجید وقتی از خانه و زندگیمان آواره شدیم، جز یک دست لباسی که به تنمان بود، لباس دیگری هم نداشتیم و در این یک هفته فقط چند دست لباس خریده بودیم. حالا همان لباسهای چرک هم گوشه خانه مانده که ماشین لباسشویی هم در کار نبود و من هم از شدت کمر درد توانی برای شستن لباسها با دست نداشتم. مجید قول داده بود سرِ راه، پودر و لگن بخرد و همه لباسها را خودش برایم بشوید. هر لحظه که میگذشت بیشتر متوجه میشدم چقدر دست و پایم بسته شده که حتی وسیلهای برای پخت و پز و آشپزی هم نداشتم و مجبور شدم با مجید تماس بگیرم و سفارش یک قابلمه و یک دست بشقاب و قاشق و چنگال بدهم تا حداقل بتوانیم نهار امروز را سپری کنیم. باید لیست بلند بالایی از وسایل مورد نیاز خانه مینوشتم و انگار باید از نو جهیزیهای برای خودم دست و پا میکردم. با یک حساب سرانگشتی باید حداقل بیش از ده میلیون هزینه میکردیم تا زندگیمان دوباره سر و سامانی بگیرد و فقط خدا میداند چقدر از مجید خجالت میکشیدم که مادرم یک سال پیش بهترین و کاملترین جهیزیه را برایم تدارک دید و حالا من امروز محتاج یک بشقاب بودم و باز هم در این شرایط سخت، توکلم به پروردگار مهربانم بود. من و مجید انتخاب عاشقانهای کرده و باید تاوان این جانبازی جسورانه را میدادیم که او به حرمت عشق به تشیع و من به هوای محبت این شوهر شیعه، همه زندگیمان را در یک قمار عاشقانه از دست داده و باز به همین در کنار هم بودن خوش بودیم، هر چند مذاق جانم هنوز از بیمهری خانواده و جدایی از عزیزانم گس بود و لحظهای یادشان از خاطرم جدا نمیشد.
چیزی به ساعت یازده ظهر نمانده بود که صدای توقف اتومبیلی در خیابان به گوشم رسید و بلافاصله صدای مجید را شنیدم که به کسی فرمان میداد. از گوشه پاره روزنامه نگاهی به خیابان انداختم و دیدم که وانتی مقابل خانه توقف کرده و در بارَش چند کارتُن کوچک و بزرگ با طناب بسته شده و مجید با کمک راننده میخواست بازشان کند. چادرم را سر کردم و به انتظار آمدن مجید، در پاشنه در خانه ایستادم که صدای قدم هایش در راه پله پیچید. در یک دستش چند پاکت میوه و حبوبات بود و در دست دیگرش دو دست غذای آماده و دیگر دستانش جا نداشت که کیسه مواد شوینده و لگن کوچکی را در بغلش گرفته و با چانهاش لبه لگن را کنترل میکرد تا سقوط نکند. مقابل در که رسید، به رویم خندید و مژدگانی داد: «مبارک باشه الهه جان! هم یخچال گرفتم، هم گاز، هم یه سرویس چینی با یه دست قاشق چنگال. دو تا قابلمه کوچیک و بزرگ هم خریدم.» و فرصت نداد تشکر کنم که کیسهها را پشت در گذاشت و همانطور که با عجله از پلهها پایین میرفت، تأکید کرد: «به این کیسهها دست نزن! سنگینه، خودم میام.»
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍