هدایت شده از z amani
🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃
تا حالا به این فکر کردید که دشمن، چطوری روی ناخودآگاه بچههامون تأثیر میذاره؟😕
تصویر رو باز کن تا متوجه بشی😒
دقیقاً به همین سادگی...🤭
#جنگ_هیبریدی #سواد_رسانه
🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃
https://eitaa.com/Fekr_inoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · ·
📱
مــیــلادبــاســعــادت بـابالحوائج
امـاممـوسـۍڪاظـمعـلـیـہالـسـلام
بــرتــمـــام شـیـعــیـان مـبـارڪ💐
#ولادت_امام_کاظم 🍃🌺
#باب_الحوائج | #امام_کاظم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ندای ملکوتی حیدر حیدر در میدان امام حسین _تهران
🌹 پیاده روی ده کیلومتری
#عید_غدیر
#پارت۱
#من_عاشق_نمیشوم
از میان دختر بچه های دبیرستانی من از همه پر مدعا تر بودم.
هرکی منو می دید می گفت:چرا اومدی تجربی؟ تو با این تیپ و قیافه باید میرفتی حوزه.
منم که پر مدعا ، میگفتم:اومدم برا هدایت شما ، هرچی از دین نیاز باشه من میدونم مابقی رو هم با چندتا سرچ کوچلو به دست میارم.
روزهایی که معلم نداشتیم حال و هوای خودش رو داشت، دور هم مینشستیم از هر دری حرف میزدیم؛ اما ختم مجلس دخترا همیشه با بحث شیرین ازدواج مجدد شروع میشد.
_آرزو، بالاخره جواد میاد خواستگاری تو یا نه؟
-آره حتما میاد، دیروز پیام داده اگر دهمی نبودی و۱۵سالت نبود تا الان خواستگاریت کرده بودم ولی منتظرم هجده سالت بشه که دیگه حرف و حدیثی توش نباشه.
_خوشبحالت ، خاطر خواه داری. یکی نیست یه شماره هم به ما بده.
بحث دخترا که به اینجا میرسید من بلند میشدم گوشه ای مینشستم و در افکار خودم غرق میشدم، به آینده فکر میکردم.
این که قراره چه کاره بشم؟بزرگ تر بشم چه شکلی میشم؟و هزاران فکر دیگر الا فکر ازدواج.
همیشه برایم سوال بود ، دیگران چطور در یک نگاه عاشق میشن؟
من که هیچ پسری چشمم رو نمیگیره.
نه که پسر خوشگل ندیده باشم، نه.
ولی دست خودم نیست ، نمیتونم عاشق بشم. همه پسر ها در چشمم عادی جلوه میکنن،هیچ کدوم چیز خاصی ندارن که چشمگیر باشه .
خواهرم رویا با یک سال اختلاف سنی تو همین ۱۴سالگی خواستگار داشت.
تعجب میکردم، اخه دختر ۱۴ساله رو چه به شوهر داری؟
مادرم اومدم تو اتاق ازم پرسید:با ازدواج خواهر کوچیکت مشکلی نداری؟
_نه ، چرا مشکل داشته باشم؟اگر دوست داره ازدواج کنه من مانعش نمیشم.
-منظورم این نبود، میخوام بدونم تو فردا نمیای بگی من بزرگ ترم و باید من زودتر ازدواج میکردم؟
_به هیچ وجه مادر من ، خیالت راحت. منو نشناختی، رویا رو شوهر بده قول میدم تا تولد سومین بچه اش من به ازدواج فکر هم نمیکنم. منو چه به حشر و نشر با پسراا؟
خیال مادرم را راحت کردم و زیر پتویم لولیدم.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
برای خواندن ادامه داستان وارد کانال بشید
ان شاالله اگر مشکلی نباشه یک روز در میان پارت گزاری داریم.
هدایت شده از 🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_۲
#من_عاشق_نمیشوم
امتحانات پایان ترم در حال تمام شدن بود .
یک پایان شیرین و شروع یک تابستان خوشمزه.
سخت ترین امتحان همیشه برای من فیزیک بود، البته دلیلش این بودکه کُمیتم تو ریاضی لنگ بود.
برگه رو چندبار زیر و رو کردم ، هیچی بلد نبودم، فقط حفظیات و توضیحی ها رو نوشتم ولی از حل کردن مسائل عاجز بودم.
به رسم و عادت همیشگی شروع کردم به شمردن نمره.
هرچه میکردم با این حجم کم از سوالاتی که حل کردم 10هم نمیشدم.
به ساعتی که روی دیوار سالن امتحانی که تا چندی پیش سالن ورزش بود ،جا خوش کرده بود نگاه کردم، فقط سی دقیقه وقت داشتم.
برگه امتحان رو روی پاهام گذاشتم ، خم شدم روی دسته صندلی به حالت سجده افتادم و گفتم:یا امام علی تو مُخ فیزیکی من هیچی بلد نیستم ، به جون زهرا خانمت قسم به ۱۰راضیم یه کاری کن فقط ۱۰بشم همین.
نفس عمیق کشیدم، مجدد به مسائل نگاه کردم، تمام فرمول هایی رو که قسمت چپ مغزم ذخیره کرده بودم با تمام اطلاعاتی که در سمت راست مغزم بود را با ضربه خودکار مخلوط کردم.
همه را روی برگه ریختم، حالا باید مدتی میماند تا این مایه خوش فرم به عمل مینشست.
با صدای مراقب برگه ها رو بالا گرفتیم؛خستگی عجیبی سراغم اومده بود.
به زور خودم را از صندلی کندم ، قطعا اگر این زبان بسته هم جان داشت میگفت: آخیش راحت شدم، از بس که محکم روش نشسته بودم.
بقیه دخترها هم تو حیاط مشغول حرف زدن بودن، همیشه آخر سال که میشه بچه ها با هر تیپ وقیافه ای دلشون برا هم تنگ میشه ، گاهی این دلتنگی به صورت قطرات بارانی که از ابر چشم ها تولید میشد بیرون میزد.
--------------🌹
به خونه که رسیدم بوی غذای گرم حالم رو جا آورد.
خواهرم رویا همراه ته تغاری خونه نازنین مشغول تمییز کردن دَر و دیوار بودند.
_خیره!، خبریه؟ خونه تکونی اونم این موقع از سال؟
از تو آشپز خونه صدای مامانم بلند شد.
+الهه بیا اینجا کارت دارم.
_سلام ، خدا قوت
+سلام دورت بگردم، خدا قوت. امتحان چطور بود؟
_الحمدلله، شکر ، امیدوارم پاس بشم.
+الهه مامان ، از اونجایی که گفتی با ازدواج خواهرت مشکلی نداری من به خونواده حاج رضا گفتم آخر این هفته بیان خواستگاری.
_خب ، بسلامتی
+مادر واقعا تو مشکلی نداری؟پدرت خیلی نگرانه که این کار ما باعث لطمه خوردن به تو بشه.
_نگران نباش مادر من، رویا ۱۴سالشه منم ۱۵سالمه، هنوز خیلی راه دارم. بعد هم قسمت هرکسی به موقعش بهش میرسه.
پریدم جلو محکم گونه سرخ مادرم رو بوسیدم و تکرار کردم:شوهرش بده، من از خدامه تو این سن خاله بشم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر صورت ممنوع است.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
#پارت_۲ #من_عاشق_نمیشوم امتحانات پایان ترم در حال تمام شدن بود . یک پایان شیرین و شروع یک تابستان خ
پارت دوم رو گذاشتن
بدو جوین شو تا جا نموندی😍😍😍😍🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀
هدایت شده از 🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_۴
#من_عاشق_نمیشوم
کم کم تابستان هم رو به پایان بود، خواهرم هم تقریبا به ازدواج با پسر حاج رضا رضایت داده بود.
تا اینکه یه روز ظهر که در شرف خواب بودم ، صدای مداحی یارالی زهرا که زنگ گوشی من بود ، رو شنیدم.
شماره ناشناس بود، شک داشتم جواب بدم یا نه.
بار اول جواب ندادم قطع شد، بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد گفتم بزار جواب بدم بنده خدا شاید اشتباه گرفته.
_بله بفرمایید
&سلام
_علیکم السلام ، بفرمایید
&من محسنم، محسن سعادتی
_اااا ، پسر حاج رضا؟
&بله ، میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
_شما ،شماره منو...
&میگم از کجا گرفتم ولی قبلش باید شما رو ببینم.
_ببینید!؟
&خواهش میکنم در مورد رویاست.
_رویا!کجا بیام؟
&بوستان پشت خونه منتظرم
_باشه.
تا حالا بدون اجازه بیرون نرفته بودم، نمیدونستم چیکار کنم. پدر مادرم خواب بودن.
هزار جور فکر و خیال کردم.
_ لابد رویا گفته که دلش پیش یکی دیگه است و تو رو نمیخوام اینم بیچاره دنبال واسطه میگرده.
به پارک که رسیدم تردید داشتم جلو برم، روی صندلی آبی رنگی نشسته بود و موبایلش را تاب میداد، گاهی هم به نردهای صندلی میکشید.
چادرم رو محکم تر گرفتم ، جلو رفتم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هرشکلی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
#پارت_۴ #من_عاشق_نمیشوم کم کم تابستان هم رو به پایان بود، خواهرم هم تقریبا به ازدواج با پسر حاج رضا
دیشب پارت عیدی هم کذاشتن
حتما بخونید خیلی داره جذاب میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیستماهلحـسابوهندسه،
امابدان
بینِاشکالِریاضی
عاشقِششگوشهام...(:💔
_⁵روزتامحـرم
هدایت شده از تبری تولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣😅#استاد_مهدی_دانشمند_ثابت کرده که بعضی از اهل سنت حرام زاده هستند. فقه شیعه و دستور پیامبر این است که #طواف_نساء را انجام ندهیم نمیتوانیم نگاه حلال به همسر بیندازیم. #اهل_سنت این نماز را نمیخوانند پس حرام زاده هستند بچه های آنها
✾❀الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ❀
https://eitaa.com/tavala_tabara۰
هدایت شده از تبری تولی
بسم الله الرحمن الرحیم
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
وقتی که ما در #نهم_ربیع_الاول_قتل عمربن خطاب لعنت الله علیه را جشن میگیریم کسانی که منفعتشان در وحدت ساختگی شان است به مامیگن اصلا قتل عمر در ربیع نیست بلکه ما تحقیق کردیم که در #۲۶ذی_الحجه است. امروز بیست وششم ذیحجه است و ماهم به تحقیقات اونا احترام میذاریم و دراین روز شادی میکنیم،😂😂😂 باشد که لعن عمر از زبان ما نیفتد ،🤣🤣🤣. بر عمر
https://eitaa.com/tavala_tabara
https://eitaa.com/bisimchimedia
🛑کانال بزرگ بیسیمچی مدیا
با ۲۰۲k دنبال کننده در ایتا
خاری در چشم اینترنشنال
شدیدا عضو شدن در این
کانال رو به کسانی که به
اخبار روز کشور و دنیا ،
علاقمند هستند،پیشنهاد
میکنیم
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوزش شدید اینترنشنال از تو گونی رفتن محمد صادقی بعد از پستهای بیسیمچیمدیا
اولا سایت نیستیم و کانالیم
دوما کثیف باباته 🤣
@BisimchiMedia
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
امشب با خونواده شام رو اومدیم بوستان محلهمون.
دو تا دختر نوجوون هم بودن که بدون شال چندین بار تمام بوستان رو دور زدند حتی میرفتند اون سمت خیابون و توی فرعیها و باز برمیگشتن...
بارها از کنار اکیپهای پسرا با صدای بلند و خنده رد شدند...
اما هیچ پسری بهشون توجه نکرد😕
خواستم بگم عرضه که زیاد بشه تقاضا میاد پایین!
#م_خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از 🇮🇷 جواهرانه 🇵🇸
⭕️ پس #با_حجاب_هم_میشه افتخارآفرین شد...
#حجاب
#آزادی
#در_حرکتیم
#هویت_زن_اسلامی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📣 کانال جواهرانه،
زیر نظر دانشگاه تخصصی عفاف، پاسخگوی دغدغه های به روز جوانان. 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1130102787C66c4502167