هدایت شده از 🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀
🥀
🥀
#مادری_مهربان_همچو_مادر
#مادر_ادب
در باغی بزرگ در حال قدم زدن بود، خدم و حشم هم همگی به فرمانش.
نگاهی به آسمان کرد.
امشب ماه و ستارهها چقدر زیبا هستند، سه ستاره درخشان به دور ماه.
محو تماشای ماه و ستاره بود که به ناگاه ماه از آسمان به زمین آمد و در دامانش نشست، سه ستاره هم پشت سرش آمدند.
در حال نوازش ماه و ستارهها بود که با صدای مادرش از خواب بیدار شد.
فاطمه: بله مادر.
مادر: بیا دخترم، صبح شده باید بریم برای پدرت غذا ببریم. حتما امروز حسابی مشق نبرد کرده.
فاطمه: چشم مادر.
همراه مادرش به میدان مشق رفتند.
مادر: فاطمه جان تو فکری؟
فاطمه: به خواب دیشبم فکر میکنم.
مادر: چی خواب دیدی؟
فاطمه: خواب دیدم در باغ بزرگی هستم، در میان سبزهها و گلها بودم، نگاهی به آسمان کردم، زیبایی ماه و ستارهها چشم مرا گرفته بود.
دقایقی گذشت و ماه و سه ستاره از آسمان به دامن من آمدند.
مشغول نوازش ماه و ستارهها بودم که شما مرا صدا زدید.
مادر: چه خواب عجیبی، ان شاالله خیر است.
پدر: سلام، شما اینجا چه میکنید؟
مادر: حتما بعد از کلی تمرین و مشق شمشیر زنی خسته شدی، برات یکم آب و غذا آوردیم.
پدر: ممنونم. دختر بابا چطوره؟
فاطمه: خوبم پدر.
مادر: فاطمه دیشب خواب عجیبی دیده، حالا که برا من تعریف کرد منم به فکر برد.
پدر: چه خوابی دیده؟
مادر: خواب دیده ماه و سه ستاره به دامنش اومدن از آسمون و اونم در حال نوازششون بوده.
پدر: فکر میکنم بدونم تعبیر این خواب چیه؟
مادر: چی!؟
پدر: امروز عقیل از خاندان بنیهاشم اومد فاطمه را برای برادرشعلی خواستگاری کرد.
مادر: چی؟ برای علی؟ همو که داماد پیامبر بود و همسر زهرای اطهر.
پدر: بله، همو. دخترم تو راضی به این وصلت هستی؟
سکوتش نشان از رضایت میداد.
پدر: پس من میگویم بیایند.
فاطمه به همسری علی در آمد، همراه علی به خانه او رفتند، به در خانه که رسید توقف کرد.
علی: چرا وارد نمیشوی بانو؟
فاطمه: آقا جان این خانه بزرگتری داره، دختر بزرگ خانواده را لطفا صدا بزنید.
علی: زینب جان، دخترم.
زینب: بله پدر
فاطمه دو زانو مقابل زینب نشست و گفت:
فاطمه: عزیز دلم، من نیومدم تا جای مادرتان را بگیرم، من کنیز شما و دوتا برادرات و خواهر کوچیکت هستم.
اگر اجازه بدی من وارد این خونه میشم.
زینب با تمام مهربانی فاطمه را در آغوش کشید.
علی این بار دَر خانه را با دقت درست کرد، از میخها کمتر استفاده کرد.
برای ورود نو عروسش با اشک خونهای پشت در را پاک کرد، در نیم سوخته را جابجا کرد.
فاطمه بعد از سالها صاحب چهار پسر شد، به نامهای عباس و جعفر و عون و بکر.
عباس معروف به قمر العشیره شد، همان ماه رویاهای فاطمه و عون و جعفر و بکر هم همان سه ستاره هستند.
و فاطمه از آن زمان امالبنین نامیده شد🖤
رحلت جانسوز، حضرت امالبنین سلامالله علیها، خادمه الزهرا، ام العباس تسلیت باد.🥀
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~