🌹#با_شهدا|شهید سید مجتبی هاشمی
✍️ صحنه دیدنی
▫️اوایـل ازدواجمـون بـود. بـرا خریـد بـا سـید مجتبـی رفتیم بازارچـه. بیـن راه بـا پدر و مادر آقا سـید برخورد کردیم سـید مجتبـی بـه محـض اینکـه پـدر و مـادرش رو دیـد، در نهایـت تواضـع و فروتنی خم شـد؛ روی زمیـن زانـو زد و پاهای والدینشو بوسـید. ایـن صحنـه برا من بسیار دیدنی بـود. آقـا سـید بـا اون هیکل تنومنـد و قامـت رشـید، در مقابـل والدینـش اینطـور فروتن بـود و احتـرام آنهـا را تـا حـد بالایـی نگـه مـیداشـت...
📚 سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ به نقل از همسر شهید
#شهید_سیدمجتبی_هاشمی
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
مرا امید وصال تو زنده میدارد
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
☘ #امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
مهندسی آرزوها-28.mp3
3.42M
#مهندسی_آرزوها ۲۸
نگاه اشتباه به حقایق،
باعث میشه؛
تموم انتخابها،ارتباطها، افکار ورفتارهات، اشتباه میشن!
اونوقت بدنبال آرزوهایی راه میفتی
که؛
به بن بست منتهی میشن.
✍ خادم افتخاری امام رضا علیهالسلام با هواپیمای اختصاصی
1⃣ در زمستان ۱۳۸۲ که در تهران ساکن بودم، یکی از دوستان تماس گرفت و اظهار کرد که آمادگی دارید فردا به زیارت حرم مطهر امام رضا بروید؟ من نیز که تا آن سال هنوز افتخار زیارت نداشتم از خدا خواسته پاسخ مثبت دادم. گفت پس خبرت میدهم.
🔹مجددا تماس گرفت و گفت با لباس مرتب برو و سعی کن کتوشلوار بپوشی و در ضمن اظهار کرد به صورت مجردی باید بروی، بدون همراهی خانواده و ۲۴ ساعته هم هست.
🔸فردا که به فرودگاه رفتم یک هواپیمای جت فالکن (اگر اشتباه نکنم) را سوار شدم که دیدم حدود ۵ تا ۶ نفر همانند من را صدا زدهاند و سوار هواپیما شدهاند. یعنی عملا بخش قابل توجه آن خالی بود. بعد از نیم ساعت از سوار شدن، تیم حفاظتِ شخصیت موردنظر وارد هواپیمای اختصاصی شدند و اندکی بعد نیز دختر و عروس و پسران و همسر و شخصیت موردنظر وارد هواپیما شدند.
🔹هنوز هم نمیدانستم اصلا قصه این سفر چیست و چرا من را دارند با این هواپیمای اختصاصی این مسئول و همراه ایشان میبرند.
🔸پس از رسیدن به مشهد در یکی از هتلهای نزدیک حرم ما را مستقر کردند و شخصیت موردنظر نیز که با هواپیمای اختصاصی آمده بود، به همراه تیم حفاظت خود در یکی از طبقات هتل ساکن شدند.
🔹فردا که به زیارت رفته بودم از یکی از دوستان پرسیدم اصلا قصه آوردن ما به مشهد در معیت آقای فلانی چیست؟ ایشان گفتند ایشان خادم افتخاری امام رضا هستند که هر ماهی یک بار ۲۴ ساعت شیفت خادمی ایشان است لذا به این خاطر تعداد محدودی از افراد را هم همراه میآورند که خیلی هم هواپیما خالی نباشد و …
🔸تازه دو ریالی کج من افتاد که چیه قصه!! البته ساعاتی بعد ایشان را در لباس خادمی افتخاری دیدم که چندین نفر هم از دور و نزدیک در حال حفاظت از ایشان بودند.
🔹بعد از ۲۴ ساعت هم با هواپیمای اختصاصی خادم افتخاری امام رضا برگشتم. ولی تا مدتها این امر ذهنم را مشغول کرده بود که این خادمی افتخاری مدیران و مسئولین سیاسی عالیرتبه چه صیغهای است؟
🔸هواپیمای اختصاصی جمهوری اسلامی و همراه با خانواده محترم و هتل و تیم حفاظت و… برای آنکه ایشان خادم افتخاری امام رضا لقب بگیرد؟ این کجاش افتخاریه؟ چقدر هزینه مادی فقط به پای این انقلاب مظلوم باید بنشیند تا امثال این آقا پز خادمی دهند؟ نوکری با هواپیمای اختصاصی و هتل بیتالمال!!!!
🔹کدام نوکر اینقدر برای نوکری ارباب و آقای خود، ریخت و پاش میکند؟ این کار به نظرم به هر چی میخورد به جز نوکری… . آیا این اقدامات خلاف مشی علوی و رضوی نیست و نبود؟
2⃣ خادمان افتخاری ماهی یک بار در حرم حضور پیدا میکنند و ۲۴ ساعت در صحن حرم خادم هستند. به این ترتیب که آنها به مدت ۲ ساعت صحن را غبارروبی و در خدمت زائرین خواهند بود و بعد ۶ ساعت استراحت میکنند. در طول ۲۴ ساعت این اتفاق سه بار تکرار میشود و به این ترتیب، یک خادم افتخاری به وظایف خود در حرم امام رضا علیهالسلام عمل کرده است.
3⃣ در ماههای اخیر (سال ۱۳۹۳) نیز دیدم که مقامات و مدیرانی مانند وزیر خارجه جناب آقای ظریف، حسین فریدون مشاور و برادر رئیس جمهور، وزیر بهداشت و… حکم خادمی افتخاری امام را از دست مدیر آستان قدس رضوی دریافت کردهاند. در آنجا هم آیتالله واعظ طبسی در ضمن اعطای حکم آقای ظریف اظهار داشتهاند:
🔻«تشرف آقای ظریف به خادمی حضرت رضا علیهالسلام تصادفی نیست. شما فکر میکنید هرکسی میتواند خادم شود؟ فکر میکنید تا شایستگی برای قبول نوکری نباشد، حضرت میپذیرند و اگر زمینهای برای دریافت این افتخار نباشد، چنین اتفاقی صورت میگیرد؟»
💢 فارغ از تمامی این حرف و حدیثها، امیدوارم این افراد مثل آن شخصیت خادم افتخاری که در بند اول عرض کردم، هزینهتراشی برای جمهوری اسلامی نکنند. هواپیمای اختصاصی و هتل و محافظ و دنگ و فنگ و تعطیلی کار خود و مردم کجایش به خادمی میخورد؟
✍️حسین قاسمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فیلم را احتمالا ندیدهاید
🔺برشی از عملیات "نبل و الزهرا"
▪️صدها کیلومتر دورتر از خانه! در چند قدمی خونخوارترین مخلوقات خدا! پیکر شهید سعید علیزاده (کمیل) در حال انتقال به عقب است...
▪️کسی که دست شهید را گرفته، شهید نوید صفری است...
▪️کسی که صورتش را میبوسد، شهید رضا عادلی است...
▪️فیلم را شهید عارف کایدخورده گرفته...
▪️شهید حبیب رحیمیمنش در فیلم دیده میشود!
🔰خانههایمان را در شبهای سرد پاییزی با یاد شهدا گرم کنیم.
🌹 #مدافعان_حرم
🏴 #شهید_سعید_علیزاده #کمیل
🌹 #شهید_نوید_صفری
🏴 #شهید_رضا_عادلی
🌹 #شهید_عارف_کایدخورده
🏴 #شهید_حبیب_رحیمی_منش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهارم 💠 انگار گناه #ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجم
💠 هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از #درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
💠 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
💠 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
💠 و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت #نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم #سوریه بوده و الان نماد مخالفت با #بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
💠 و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای #سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
💠 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
مهندسی آرزوها-29.mp3
3.96M
#مهندسی_آرزوها ۲۹
آرزوهاتـو
چشم بسته انتخاب نکن!
گاهی ظاهر یه آرزو،اونقدر فریبنده ست
که تموم قلبتو مشغول میکنه؛
ولی آخرش
یه آتشفشانه که تموم زندگیتو به آتیش میکشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#استوری
#فاطمیه____🕊🏴
مناقب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
📄منقبت دوم:👆
📗کتاب: فاطمة الزهراء؛گفتار: علامه امینی؛به كوشش حبیب چایچیان.
🎤____همراه با مداحی ترکی 🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🦋🦋🦋🦋🦋
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
🦋🦋🦋🦋🦋
ارزو 30.mp3
6.72M
#مهندسی_آرزوها ۳۰
تا تـو هستی
برای رسیدن به آرزوهام، امیدوارم!
اونقدرحجم قلـب منو پر کردی!
که؛
جایی برای ناامیدی نمونده!
تمرین میکنم
بادستهای تو، به آرزوهام برسم.
♥(✿-------------✿ฺ)♥️
@lovecafee
♥(✿-------------✿ฺ)♥️