eitaa logo
قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
992 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
83 فایل
❏بِسـم‌ِرَب‌ِّنآمَــت‌ْڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• ❍چِہ‌میشَۅدبـٰاآمَدَنت‌این‌ پـٰآییزرابَھـٰارکُنۍآقـٰاۍقَلبَم +شرط؟! _اگربرای‌خداست‌چراشرط...؟:)🔗🌿 @alaahasan_na !.....آیدی‌جهت‌تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جبرئیل وابلیس روز عید غدیرخم کجا بودند به کانال محبین آقا امیرالمؤمنین بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/3215786309Cc640a826b3
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند. ✍پس راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید ب من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس. ✍راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ *چه چیزاست که از آن خدا نیست؟* 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ *چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟* 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ *آن چیست که خدا آن را نمیداند؟* پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند. ✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم . ✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی (ع) پاسخ دادند: . فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.* 🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است* 🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است* پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. 💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛ زیرا: ⬅️ *پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند* منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی
🌱.🌱.🌱 سلااااااام رفقا 👋👋 امیدوارم حالتون خوب باشه 😉 🪧 قرار سوم چهارشنبه شب ( ۱۴۰۲/۴/۷) در کنارهم دورهمی دوستانه دیگر 🤝 😌 🖇 دورهمی که خیلی چیزا رو به ما یادآوری می‌کنه! |⚘️ اینکه تو زندگی تنها نیستیم … |⚘️ که به همدیگه یادآوری کنیم |⚘️ قدر همدیگرو بدونیم |⚘️ و برای رسیدن به خواسته‌هامون تلاش کنیم. ⏰ قراره ثابت ما چهارشنبه شب‌ها ساعت؛ ۲۱:۳۰ اگر خارج از چهارشنبه بود بازم خبرتون می‌کنیم.🙂 💪 ما اینجاییم تا در 🔊🔊 محفل حرف‌های من‌ و تو ✌️/ فراسو/ بلندتر بخندیم؛ درخشان‌تر لبخند بزنیم و بهتر زندگی کنیم.😇 قسمت اول و دوم دورهمی گذشته رو اینجا بخونید ☺️👇 ▶️ https://eitaa.com/Faraasoo/5386 ▶️ https://eitaa.com/Faraasoo/5555 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻همراه ما باشید در پیام رسان‌های↡ ایتا | روبیکا | تلگرام 🆔 @Faraasoo .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با عرض معذرت از انتشار این کلیپ . تماشای این فیلم برای افراد مجرد و جوانان زیر هیجده سال اصلا سفارش نمی شود. زن های ولنگار و یا بی حجابی که فکر میکنند با وجود بی حجابی میتونند خودشون رو از آسیب ها حفظ کنند حتما به این سه دقیقه صحبت های این خانم به دقت گوش بدن. این سه دقیقه سرنوشت واقعی زن محجبه ای هست که فکر میکرد اگر همراه با برخی افراد جامعه بی حجاب بشه در نگاه مردم متمدن تر جلوه میکنه اما پایان ماجرای غم انگیزی که برای وی اتفاق افتاد درسی هست برای همه ی بی حجابان و یا شل حجابانی که فکر می کنند با بی حجابی می توانند محبوب تر شوند. دیدن این سه دقیقه برای همه ی خانمها به ویژه خانمهای بدحجاب و بی حجاب واجب هست. 🔴 👇 @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب در زمین و آسمان غوغاست جبرئیل بر لب دارد بلغ ما انزل میکائیل تاج به دست روانه زمین است اسرافیل در صور شادی می دمد عزارئیل هم امشب دست از قبض ارواح برداشته است علی از یمن همراه لشکری راهی غدیر میشود دل پیامبر با شنیدن این خبر پر تب و تاب میشود فاطمه بر سر سجاده شکر میکند، لباس نو بر تن حسنین و زینبین میکند. ملائک از بهشت برین بر سر علی نقل و‌نبات می پاشند خدیجه پشت سر آنها کِل میکشد ✍ف.پورعباس عیدتون مبارک😍😍😍😍😍
هدایت شده از z amani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دامن‌های کوتاه و شلوارهای تنگ چه مشکلی دارند؟ 🔹 پاسخ جالب محمدعلی کلی و نگاه عمیقش به مسئله حجاب رو ببینید
هدایت شده از z amani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 چرا همه‌ی حاضران در غدیر و بیعت‌کنندگان با امیرالمؤمنین علیه‌السلام، نتوانستند بر این بیعت وفادار بمانند و پای‌کار "ولی" بایستند؟ 🎙سخنرانان : استاد و استاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از z amani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سرود فوق‌العاده زیبای «مردآفرین» پیامی برای یکایک بانوان ایران زمین 🎤شعر و نوای: عبدالحسین شفیع پور 👥همخوانی: گروه سرود محیصا و گروه سرود ساقی کوثر
هدایت شده از z amani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سرود فوق‌العاده زیبای «مردآفرین» پیامی برای یکایک بانوان ایران زمین 🎤شعر و نوای: عبدالحسین شفیع پور 👥همخوانی: گروه سرود محیصا و گروه سرود ساقی کوثر
هدایت شده از z amani
🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃 تا حالا به این فکر کردید که دشمن، چطوری روی ناخودآگاه ‌بچه‌هامون تأثیر می‌ذاره؟😕 تصویر رو باز کن تا متوجه بشی😒 دقیقاً به همین سادگی...🤭 #جنگ_هیبریدی #سواد_رسانه 🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃 https://eitaa.com/Fekr_inoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─━─━─• · · · 📱 مــیــلادبــاســعــادت بـاب‌الحوائج امـام‌مـوسـۍڪاظـم‌عـلـیـہ‌الـسـلام بــرتــمـــام شـیـعــیـان مـبـارڪ💐 🍃🌺 |
⚠️😔⚠️دخترم،خواهرم متوجهِ این حربه ی کثیف هستی⁉️⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ندای ملکوتی حیدر حیدر در میدان امام حسین _تهران 🌹 پیاده روی ده کیلومتری
از میان دختر بچه های دبیرستانی من از همه پر مدعا تر بودم. هرکی منو می دید می گفت:چرا اومدی تجربی؟ تو با این تیپ و قیافه باید میرفتی حوزه. منم که پر مدعا ، میگفتم:اومدم برا هدایت شما ، هرچی از دین نیاز باشه من میدونم مابقی رو هم با چندتا سرچ کوچلو به دست میارم. روزهایی که معلم نداشتیم حال و هوای خودش رو داشت، دور هم مینشستیم از هر دری حرف میزدیم؛ اما ختم مجلس دخترا همیشه با بحث شیرین ازدواج مجدد شروع میشد. _آرزو، بالاخره جواد میاد خواستگاری تو یا نه؟ -آره حتما میاد، دیروز پیام داده اگر دهمی نبودی و۱۵سالت نبود تا الان خواستگاریت کرده بودم ولی منتظرم هجده سالت بشه که دیگه حرف و حدیثی توش نباشه. _خوشبحالت ، خاطر خواه داری. یکی نیست یه شماره هم به ما بده. بحث دخترا که به اینجا میرسید من بلند میشدم گوشه ای مینشستم و در افکار خودم غرق میشدم، به آینده فکر میکردم. این که قراره چه کاره بشم؟بزرگ تر بشم چه شکلی میشم؟و هزاران فکر دیگر الا فکر ازدواج. همیشه برایم سوال بود ، دیگران چطور در یک نگاه عاشق میشن؟ من که هیچ پسری چشمم رو نمیگیره. نه که پسر خوشگل ندیده باشم، نه. ولی دست خودم نیست ، نمیتونم عاشق بشم. همه پسر ها در چشمم عادی جلوه میکنن،هیچ کدوم چیز خاصی ندارن که چشمگیر باشه . خواهرم رویا با یک سال اختلاف سنی تو همین ۱۴سالگی خواستگار داشت. تعجب میکردم، اخه دختر ۱۴ساله رو چه به شوهر داری؟ مادرم اومدم تو اتاق ازم پرسید:با ازدواج خواهر کوچیکت مشکلی نداری؟ _نه ، چرا مشکل داشته باشم؟اگر دوست داره ازدواج کنه من مانعش نمیشم. -منظورم این نبود، میخوام بدونم تو فردا نمیای بگی من بزرگ ترم و باید من زودتر ازدواج میکردم؟ _به هیچ وجه مادر من ، خیالت راحت. منو نشناختی، رویا رو شوهر بده قول میدم تا تولد سومین بچه اش من به ازدواج فکر هم نمیکنم. منو چه به حشر و نشر با پسراا؟ خیال مادرم را راحت کردم و زیر پتویم لولیدم. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
برای خواندن ادامه داستان وارد کانال بشید ان شاالله اگر مشکلی نباشه یک روز در میان پارت گزاری داریم.
امتحانات پایان ترم در حال تمام شدن بود . یک پایان شیرین و شروع یک تابستان خوشمزه. سخت ترین امتحان همیشه برای من فیزیک بود، البته دلیلش این بودکه کُمیتم تو ریاضی لنگ بود. برگه رو چندبار زیر و رو کردم ، هیچی بلد نبودم، فقط حفظیات و توضیحی ها رو نوشتم ولی از حل کردن مسائل عاجز بودم. به رسم و عادت همیشگی شروع کردم به شمردن نمره. هرچه میکردم با این حجم کم از سوالاتی که حل کردم 10هم نمیشدم. به ساعتی که روی دیوار سالن امتحانی که تا چندی پیش سالن ورزش بود ،جا خوش کرده بود نگاه کردم، فقط سی دقیقه وقت داشتم. برگه امتحان رو روی پاهام گذاشتم ، خم شدم روی دسته صندلی به حالت سجده افتادم و گفتم:یا امام علی تو مُخ فیزیکی من هیچی بلد نیستم ، به جون زهرا خانمت قسم به ۱۰راضیم یه کاری کن فقط ۱۰بشم همین. نفس عمیق کشیدم، مجدد به مسائل نگاه کردم، تمام فرمول هایی رو که قسمت چپ مغزم ذخیره کرده بودم با تمام اطلاعاتی که در سمت راست مغزم بود را با ضربه خودکار مخلوط کردم. همه را روی برگه ریختم، حالا باید مدتی میماند تا این مایه خوش فرم به عمل مینشست. با صدای مراقب برگه ها رو بالا گرفتیم؛خستگی عجیبی سراغم اومده بود. به زور خودم را از صندلی کندم ، قطعا اگر این زبان بسته هم جان داشت میگفت: آخیش راحت شدم، از بس که محکم روش نشسته بودم. بقیه دخترها هم تو حیاط مشغول حرف زدن بودن، همیشه آخر سال که میشه بچه ها با هر تیپ وقیافه ای دلشون برا هم تنگ میشه ، گاهی این دلتنگی به صورت قطرات بارانی که از ابر چشم ها تولید میشد بیرون میزد. --------------🌹 به خونه که رسیدم بوی غذای گرم حالم رو جا آورد.‌ خواهرم رویا همراه ته تغاری خونه نازنین مشغول تمییز کردن دَر و دیوار بودند. _خیره!، خبریه؟ خونه تکونی اونم این موقع از سال؟ از تو آشپز خونه صدای مامانم بلند شد. +الهه بیا اینجا کارت دارم. _سلام ، خدا قوت +سلام دورت بگردم، خدا قوت. امتحان چطور بود؟ _الحمدلله، شکر ، امیدوارم پاس بشم. +الهه مامان ، از اونجایی که گفتی با ازدواج خواهرت مشکلی نداری من به خونواده حاج رضا گفتم آخر این هفته بیان خواستگاری. _خب ، بسلامتی +مادر واقعا تو مشکلی نداری؟پدرت خیلی نگرانه که این کار ما باعث لطمه خوردن به تو بشه. _نگران نباش مادر من، رویا ۱۴سالشه منم ۱۵سالمه، هنوز خیلی راه دارم. بعد هم قسمت هرکسی به موقعش بهش میرسه. پریدم جلو محکم گونه سرخ مادرم رو بوسیدم و تکرار کردم:شوهرش بده، من از خدامه تو این سن خاله بشم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر صورت ممنوع است. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
کم کم تابستان هم رو به پایان بود، خواهرم هم تقریبا به ازدواج با پسر حاج رضا رضایت داده بود. تا اینکه یه روز ظهر که در شرف خواب بودم ، صدای مداحی یارالی زهرا که زنگ گوشی من بود ، رو شنیدم. شماره ناشناس بود، شک داشتم جواب بدم یا نه. بار اول جواب ندادم قطع شد، بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد گفتم بزار جواب بدم بنده خدا شاید اشتباه گرفته. _بله بفرمایید &سلام _علیکم السلام ، بفرمایید &من محسنم، محسن سعادتی _اااا ، پسر حاج رضا؟ &بله ، میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ _شما ،شماره منو... &میگم از کجا گرفتم ولی قبلش باید شما رو ببینم. _ببینید!؟ &خواهش میکنم در مورد رویاست. _رویا!کجا بیام؟ &بوستان پشت خونه منتظرم _باشه. تا حالا بدون اجازه بیرون نرفته بودم، نمیدونستم چیکار کنم. پدر مادرم خواب بودن. هزار جور فکر و خیال کردم. _ لابد رویا گفته که دلش پیش یکی دیگه است و تو رو نمیخوام اینم بیچاره دنبال واسطه میگرده. به پارک که رسیدم تردید داشتم جلو برم، روی صندلی آبی رنگی نشسته بود و موبایلش را تاب میداد، گاهی هم به نردهای صندلی میکشید. چادرم رو محکم تر گرفتم ، جلو رفتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هرشکلی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیستم‌اهل‌حـساب‌وهندسه، امابدان بینِ‌اشکال‌ِ‌ریاضی عاشقِ‌شش‌گوشه‌ام...(:💔 _⁵روز‌تامحـرم
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
عذرخواهی علی برات‌زاده پس از بی‌احترامی به پرچم ایران! @BisimchiMedia