eitaa logo
حماسه سازان قم
33 دنبال‌کننده
681 عکس
725 ویدیو
9 فایل
#شبکه_مدیران #جبهه_حماسه_سازان ماموریت ها: ۱.مقابله با بزک پهلوی ۲.تبیین دستاوردها ۳.تبیین ریشه مشکلات ارتباط مستقیم با دبیرکل شبکه: @hossein_mahdyzadeh عضویت از طریق پیوند: https://eitaa.com/Qom_Network
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مقالات حسینی منتظر
🇮🇷﷽☫ 💎@SMHM212 ملغمه ایرانی (بخش دوم): 👈(بخش قبلی)👉 حرف‌های ؛ نماد گیج‌فرهنگی ایرانیان در بخش قبلی، به دو نمونه از نگاه‌های صاحب‌نظرانه اشاره کردم که به مجموعه شترگاوپلنگی و بلکه 👈شترگاو نهنگی!👉 جنب (که خودش، زرافه‌ای بیش نیست!)، یکی آن‌را «سازه نازیبای غصه‌آور» می‌بیند و دیگری آنرا «مسجدی افقی از خاک برآمده تا افلاک رفته»!! 👌اما بنده هم هر گاه گذرم به این محله می‌افتد، احساسات خاصی پیدا می‌کنم: را که می‌بینم، یاد جلساتی می‌افتم که طی‌آنها در دوره به ارائه تحلیل‌های سیاسی/دینی می‌پرداختم و مورد استقبال جمعی از بود. و تئاتر شهر را که می‌بینم خاطره سال ۱۳۵۸ یادم می‌آید که در آن بلیط‌فروشی می‌کردم! زیرا (اعم از و کارگردانان و..)، فرار کرده و هر کدام در گوشه‌ای خزیده بودند و چراغ این ساختمان، تقریباً به خاموشی گرائیده و مدیریت ساختمان، در پرداخت حقوق کارکنان و کارگران کم آورده بود و لذا بنده و آقای ع.ع. (هر دو ۱۷ ساله!) در سالن اصلی آن، اقدام به پخش فیلم‌های سینمایی انقلابی مثل ()! نمودیم که درآمد حاصله از فروش بلیط بین ما تقسیم می‌شد! باورتان می‌شود؟! سالن اصلی تئاتر، تبدیل شده بود به سالن نمایش فیلم! فقط برای اینکه امورات روزمره آن مجموعه بگذرد و چراغ این روشن بماند! ما هم دنبال تشکیل نخستین بودیم تحت عنوان «مرکز سینمایی فجر»! ولیکن خوردیم به آغاز و بنده بسوی شتافتم! ⁉️اما چرا از خدمت به آن رسیدم به اینکه عرض می‌کنم باید هرچه زودتر تبدیل بشود به تهران؟! ⁉️چرا ساختمانی که همگان تصور می‌کردند، و شاهکار است، تبدیل شده است به غصه ایران؟! ⁉️چرا چیزی که عده‌ای از بدان افتخار می‌کردند، امروز شده است مایه ؟! ریشه قضیه برمی‌گردد به همین مبحث ما ایرانیان! 👌 بنده بعنوان یک نمونه که روزی آن‌را زیبا و خوشایند می‌دیدم و حتی دوست داشتم به دور آن، طوافی بکنم! ولیکن حالا که آن‌را می‌بینم دچار حالت تهوع می‌شوم؟! زیرا احساس می‌کنم، همانند همه اساتید معماری و بلکه همه اهالی تهران و ایران، عمری فریب خورده بودم! زیرا که طراحی آن، اساساً توسط صورت نگرفته است و بلکه طرحی از بیژن انصاری بوده که ، مهندسی ساخت آنرا به امیرعلی سردارافخمی (دکترای معماری‌ از پاریس) می‌سپارد تا بتواند خلایق را بفریبد! که علاقه به معماری خود را وقف تعمیق «فرهنگ ستم‌شاهی» کرده بود، ساختمانی شبیه در آمریکا را کپی‌برداری کرده و با سپردن اجرای آن به !؟! (که هم از طراحی‌های ۱۳۵۵ اوست و و..!)، موفق می‌شود که آن‌را به‌عنوان یک ، جا بیاندازد! ولیکن خود درباری‌ها می‌دانستند که این ساختمان، چیزی بجز یک نیست که البته به جواهراتی هم مرصع است! «افخمی»، چندماهی قبل از ، ایران را ترک کرد. او به روزنامه‌ شرق (۹۱/۱۱/۲۵) گفت که این ساختمان را به تقاضای ساخت و سخت مخالف استفاده از تراورتن و شیشه در کار روی این ساختمان بود. ایده‌ای که بعدها به نزاعی سخت و تاریخی بین او و هوشنگ سیحون و به کناره‌گیری‌اش از انجامید. افخمی در همان گفت وگو می‌گوید سفارش ساخت آجر و کاشی‌ها را به آجرپزی در داد و ایده کار را هم از برخی از آثار معماری دوره‌های مختلف تاریخی ایران () گرفت[!!] نکته‌ای که به ذهن او نرسید[!!]، اما بعدها وزیر وقت فرهنگ و هنر به او گفت این بود که اثرش که به صورت مدور ساخته شده است، شبیه است: "یادم می‌آید آن زمان مهرداد پهلبد (وزیر فرهنگ) گفت که خوب چیزی به فکرت رسیده. ساختمانی اجرا کرده‌ای که مثل یک تاج است! من گفتم اصلا به تاج فکر نکردم. الان هم که فکر می‌کنم، می‌بینم این تصور از قبل در ذهنم نبود که طرح نهایی شبیه خیمه یا فرم به خصوص دیگری باشد. این ساختمان شبیه هیچ چیزی نیست. فرم نهایی سازه، در واقع با الهام از خاطراتی که از کودکی از معماری ایرانی داشتم به ذهنم رسید." 👌 ظاهراً این ، خودش هم خبر نداشته که داشته با هدایت پشت‌پرده فرح، یک بزرگ را در ، می‌کاشته! که آن‌هم اقتباسی از یک بوده که دربار بر او بار کرده است! نه تنها او که قریب باتفاق اساتید معماری از لایه زیرین قضیه بی‌خبر بودند تا اینکه بعد از مرگ افخمی، 👈علی کیافر👉 دروغ‌های ماجرا را لو داد و سرافکندگی بُهت‌آوری را برای ایرانیان رقم زد! ..ادامه دارد. ✍سیدمحمدحسینی(منتظر) ۱۴۰۳/۷/۵ 🌐👈حیفه نبینی👉 💠 🎲👈محل نظرات👉 🙏
هدایت شده از مقالات حسینی منتظر
🇮🇷﷽☫ 🔻@SMHM212 یاد ایامی (بخش ۲) 👈بخش قبلی👉 قصه نخستین مرکز فرهنگی هنری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (قسمت اول): به محض اسلامی در ۱۳۵۷/۱۱/۲۲ بنده همانند هزاران نفر انقلابی دیگر در اندیشه ایران به جهان بودم تا اینکه در تاریخ ۱۳۵۸/۵/۵ (اقامه اولین تهران به امامت آیة‌الله ) بمناسبتی که در پیام قبلی اشاره کردم، تصمیم خود را گرفتم که از طریق تولید فیلم‌های سینمایی به این مبادرت بورزم. ولیکن قبل از آنکه موفق بشوم، رخ داد و لذا را رها کرده و داوطلبانه عازم جبهه‌های شدم. بنده قبل از رفتن به سراغ ، در صدد تشکیل یک نهاد خصوصی بودم که با مشارکت - که بعداً تهیه‌کنندگی فیلم‌های زرد را دنبال کرد - و با همکاری وزارت و رهنمود شهیدان و ، «مرکز سینمایی فجر» را تأسیس کردم اما نامبرده عضو گروهک چپگرای در آمد و ناسازگاری نمود! البته وی هم اگرچه کارگردان اولین فیلم سینمایی پس از بود (با عنوان از داستانهای که به نظر هم رسیده بود) اما همانند بنده، نوجوانی ناپخته بود و لذا تحت تأثیر عموهای معلوم‌الحال خود! تهیه‌کننده بسوی ساحل، (قبل از فیلم بلمی بسوی ساحل)، سپاه پاسداران بود که حدود ۳۰۰٫۰۰۰ تومان هزینه کرده بود و فرمانده آن (برادر سلیمانی) به همین علت که «کل بودجه سال سپاه ری» را صرف آن فیلم نه چندان هنری کرده بود، توبیخ شده بود!) آشنائی بنده با ع.ع. بعد از درج مصاحبه با وی بود که باعث شد بروم سراغ شهر ری و نشانی خانه‌اش را از گرفتم و اولش گمان می‌کردم او یک سپاهی است! اما آشنایی او با من، با مطالعه «سناریوی نبرد تا آزادی» بنده با آن بود و او (که سینماآموخته پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود) پنداشت که بنده سینما را در سطح عالی‌تر و حرفه‌ای‌تری آموخته‌ام! (و حال آنکه بنده را از کتاب‌های خودآموز، یاد گرفتم!) تأثیرپذیری وی از حرفه‌ای بودن سناریوی بنده، باعث شد که با هم برویم دنبال سرمایه‌گذار و سراغ انواع اسپانسرها هم رفتیم و نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که خودمان مؤسسه بزنیم که آنرا «مرکز سینمایی فجر» نامیدیم و... پدرش را خاطرم نیست چکاره بود اما او بیشتر گرفتار آفت عموهای خود و... بود. وی سه تا عمو داشت که بزرگ آن‌ها از اعضای بود و وسطی آن‌ها علیرغم آنکه اخراجی و نیز اخراجی مجله بود، با لباس سپاه مشغول سوءاستفاده‌های خود بود و کوچک آن‌ها نسبتاً انقلابی و سالم بود که با من همکاری داشت از پشت‌پرده‌های عبداله! همکاری من و ع.ع. (به دلیل بودن بنده و لااُبالی بودن او) به جایی نرسید و بعد از یکسال، به شکست انجامید! اما بهانه اصلی دعوای ما به ماجرای عجیب دیگری هم برمی‌گشت که بد نیست آنرا هم در اینجا بگویم! در نخستین انقلاب اسلامی ایران، « و » همچنان در پی تغییر و تحولات ساختاری و عنوانی خود بود! و الآن خاطرم نیست که «وزارت ارشاد ملی» در آن مقطع به «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» تغییر عنوان داده بود یا نه؟ ولیکن برپائی جشن نخستین سالگرد پیروزی ، موضوعیت یافته بود. اسلامی و بالتبع هم هنوز تشکیل نشده بود! و چنانکه در یادداشتی با عنوان 👈حرف‌های پزشکیان؛ نماد گیج‌فرهنگی ایرانیان👉 اشاره کردم، ما برای تأمین مخارج مرکز سینمایی فجر، سالن اصلی تهران را اجاره کرده بودیم و فیلم سینمایی را پخش می‌کردیم! در خلأ فعالیتی و بلکه در خلاء وجودی «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» و نیز «سازمان تبلیغات اسلامی» و «حوزه اندیشه و هنر اسلامی» و بالتبع سرگردانی و فقر انبوه هنرمندان و هنرپیشگانی که به خارج از کشور متواری یا در گوشه‌ای پنهان نشده بودند، «مرکز سینمایی فجر» (بعنوان نخستین NGO فرهنگی هنری) ما چراغ تابانی بود که توجه آن‌ها و بالتبع خواص را به خودش جلب کرده بود! البته دیگری هم در زمینه و فعال شده بودند که یکی از آن‌ها (بنیاد هنر در اسلام) بود که عمدتاً در عرصه واردات فیلم‌های سینمایی و دوبله آن‌ها فعالیت داشت. بنظرم اولین فیلمی که بنیاد مذکور وارد کرد و در سینماها به نمایش گذاشت، فیلم بود. بعد‌ها فیلم سینمایی صهیونیستی؛ (به کارگردانی و بازیگری در نقش ) هم توسط همان بنیاد صورت گرفت که تقریباً هر سال از رسانه ملی هم پخش شده و می‌شود! ...ادامه دارد. ✍️سیدمحمدحسینی‌(منتظر) ۱۴۰۳/۹/۱ 🌐👈حیفه نبینی👉 💠 🎲👈محل نظرات👉 🙏
هدایت شده از مقالات حسینی منتظر
🇮🇷﷽☫ 🔻@SMHM212 یاد ایامی (بخش ۴) 👈بخش قبلی👉 قصه نخستین مرکز فرهنگی هنری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (قسمت سوم): ... که در صدد تصویب بودند و لذا سایر سناریوها را به بهانه‌‌های مختلفی از مدار بررسی خارج می‌کردند! که سناریوی بنده هم مارک مکتبی (طرفداری از و !) خورد و مردود شد!! دعوای مکتبی/لیبرال، مد سیاسی و جناحی آن‌روزها بود. یک‌طرف، جریان حزب‌اللهی‌ها با رهبری و و طرف دیگر جریان لیبرال‌ها به سرکردگی و سایر تفاله‌های غربی بود از جمله معدوم که بر صندلی ریاست صداوسیمای ایران، تکیه زده بود! الغرض؛ همکاری بنده با ، بعد از حدود یکسال کش و قوس (در طول ۱۳۵۹ با ماهی دو سه بار مراجعه و پیگیری)، قربانی دعوای مکتبی‌ها و لیبرال‌ها شد و شاید هم حکمتی داشت که باعث فراغت بنده گشت و به راحتی در فروردین ۱۳۶۰ عازم صحنه‌های نبرد مستقیم با و سایر در جبهه‌های شدم. اما قضیه «رد فیلمنامه بنده بخاطر بودن»! موجب بنده شد که ریشه دعوای مذکور را در ببینم که یکطرف بود (با حمایت حزب‌الله و ) و طرف دیگر آن (با حمایت غرب‌زدها و ) و اتفاقاً این پیامد را هم داشت که بنده از لحاظ به مکتبی، گرایش پیدا بکنم و دستان خود را از حمایت بنی‌صدر بشویم. درآمد من در آن‌سال‌ها از کارگری در بود که «انجمن توحیدی مستضعفین بازار» را هم در جهت براندازی ، قبل از در آن تشکیل داده بودم و در تشدید برخی اعتصابات و تعطیلی‌های بازار مؤثر بود و این انجمن بعد از پیروزی انقلاب در لیست حامیان بنی‌صدر هم فعال بود و از آن‌جا که متأسفانه قائم به شخص بنده بود، با نرفتن بنده به بازار، تمام شد! ولیکن مرکز اصلی معرکه مکتبی‌ها و لیبرال‌ها، بود که در اختیار آن بود (و ریاست جمهوری هم مقامی تقریباً تشریفاتی به شمار می‌رفت!) که ترکش آن دعوا، مرا در ، متوقف کرد! متهم به و و بود (که البته بود) و ، متعهد به و بودن بود (که بود) و لذا معیار خودی و غیرخودی طرفداران هر دو طیف مذکور، همین گرایشات جناحی آن‌ها بود. فعالیت سیاسی بنده اگرچه در عرصه طرفداری از بنی‌صدر (البته صرفاً در انتخابات ریاست جمهوری و مدت کوتاهی هم عضویت در دفتر هماهنگی همکاری‌های مردم با رئیس جمهور) بود که بعد از شرارت‌های بویژه در غائله ۱۴ اسفند دانشگاه تهران، خاتمه یافت ولیکن فیلمنامه بنده دارای گرایشات مکتبی، ارزیابی شد و در مجموعه قطب‌زاده معدوم، مردود اعلام شد! دو شکست پیاپی (ناکامی در پیشبرد اهداف انقلابی‌ام در قالب «انجمن سینمایی فجر» با علیخانی و تلاش برای ورود به «سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران» با قطب‌زاده)، موجب شد که دریابم در عرصه‌ای وارد شده‌ام که نه تنها چندان آسان نیست بلکه خیلی خشک و جدی است ولو اینکه رؤیایی می‌نماید! شاید هم نسبت به سن و سالم، توقع بیش از حدی از خودم داشتم و لازم بود که بیشتر احتیاط بورزم! در اندیشه ره‌یافتی برای ایجاد مسیری جهت از طریق بودم که ناگهان صدامیان شروع شد و بنده بسوی جبهه شتافتم. اما ذهنم به شدت مشغول علت‌یابی دو شکست مذکورم بود! وقایع و مسائل را هر چه بیشتر تجزیه تحلیل می‌کردم نتیجه‌ای جز این نمی‌گرفتم که؛ ۱) فیلمنامه «نبرد تا آزادی» بنده (که با اقتباس از داستان «نقابداران جوان» و سایر داستان‌های استاد تصنیف کرده بودم) هیچگونه اشکالی نداشت. و صد البته که حماسی-مذهبی (و بالتبع ) بود. داستان نقابداران جوان، در موضوع دلایل اسلام آوردن ایرانیان در صدر اسلام بود و سناریوی بنده در امتداد آن مطلب و در موضوع دلایل وقوع ایرانیان بود. و دنیا هم منتظر و متقاضی این مطلب بود که چرا به انقلاب اسلامی برخاستند؟ و جواب فیلمنامه بنده این بود که؛ به همان عللی که را در صدر اسلام پذیرا شدند. و بررسی این موضوع؛ اولین اقدام برای صدور انقلاب اسلامی ایران به جهان بود ولیکن رسانه ملی، ترجیح داد برود سراغ به ایران و که البته در قالب آن‌هم می‌شد به همین سؤال جواب داد. بنده در شور نوجوانی خود، ارادت خاصی به این استاد داشتم و چندباری هم به ملاقات حضوری او در آموزش و پرورش (خیابان نجات‌اللهی-کریمخان) رفته بودم. «سلحشوران علوی» نامیدن اولین گروه مبارزاتی بنده در سال ۱۳۵۶ نیز اقتباسی... ...ادامه دارد. ✍️سیدمحمدحسینی‌(منتظر) ۱۴۰۳/۹/۱ 🌐👈حیفه نبینی👉 💠 🎲👈محل نظرات👉 🙏
هدایت شده از مقالات حسینی منتظر
🇮🇷﷽☫ 🔻@SMHM212 یاد ایامی (بخش ۵): 👈بخش قبلی👉 قصه نخستین مرکز فرهنگی هنری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (قسمت چهارم): ... «سلحشوران علوی» نامیدن اولین گروه مبارزاتی بنده علیه (در سال ۱۳۵۶ در محله جنوب تهران) نیز اقتباسی از عنوان یکی دیگر از داستان‌های حماسی-مذهبی همین استاد پر برکت بود (که دو ماه پیش ۱۴۰۳/۶/۳۰ در سن ۸۰ سالگی رحلت کردند) و به نوبه خود در شورآفرینی انقلابی در نسل دهه چهلی‌ها نقش بسزایی داشت. (در باره دهه چهلی‌ها مقاله مستقلی خواهم نوشت. همانان که نیروهای گهواره‌ای امام خمینی‌ره نامیده شدند! همان نسل سلحشور بی‌نظیری که دودمان و بلافاصله را بر باد دادند و عرصه زمین را بر در جهان، تنگ‌تر و تنگ‌تر کردند و ادامه دارد.) ۲) در نحوه تبدیل داستان به فیلمنامه (با آن آهنین) هم که بنده حرفه‌ای کار کرده بودم و هیچکسی هم از لحاظ شکلی و تکنیکی و فرم به آن ایرادی نداشت. ۳) برای تولید آن بصورت فیلم سینمایی هم آنقدر ارزش و مطلوبیت داشت که بنده و ع‌.ع. و خیلی از دوستان برای آن یک‌سال دوندگی بکنیم و تشکیلات نسبتاً معظمی بنام «مرکز سینمایی فجر» را پدید آوریم که تبدیل به اولین اسلامی ایران شد. ⁉️ ولیکن چرا در مقایسه با ، پس زده شد؟! از طرف گروه فیلم و سریال ، به بنده نگفتند که فرضاً بودجه و امکانات محدودی داریم و به دلایلی، سریال ، اولویت یافته است و اثر شما بماند برای فرصت‌های بعدی، بلکه صریحاً بخاطر اینکه بافت محتوایی آن، ارزیابی شد، مردود اعلام کردند! در واقع به زعم خودشان، یک بدان زدند! و حال آنکه مکتبی بودن محتوای آن، افتخارآمیز بود نه اینکه عیب اساسی غیرقابل اغماضی باشد! حال می‌شود تصور کرد که چه دست‌هایی در کار بودند از طرف قطب‌زاده تا به تفکرات امثال بنده، میدان ندهند! اما برای بنده، تجربه جالبی بود و بنده را واداشت تا موضع خودم را تعیین بکنم. یا باید مکتبی بودن را رد بکنم و ادعا بکنم که من مکتبی نیستم و بلکه لیبرال‌مسلک هستم! و یا باید مکتبی بودن را بپذیرم و پای هزینه‌های آن هم بایستم. لذا موضوع تحول پیدا کرد به موضوع و ! این مسئله باعث شد که بنده مکتبی بودن و مکتبی‌تر شدن را ترجیح بدهم و بحمدالله تاکنون بر همین مدار (ضدیت با هر نوع و ) مانده‌ام و صد البته که هزینه‌های گزافی هم تاکنون پرداخته‌ام! آری! در آن مقطع، در اندیشه ره‌یافتی برای ایجاد مسیری جهت از طریق به دنیا بودم که ناگهان صدامیان شروع شد و از کارگری نه چندان مثمر در بازار تهران هم (بعد از ۴ سال) دیگر خسته شده بودم! لذا بمحض احضار متولدین سال ۱۳۴۱ به ، رفتم ! که بعد از آموزشی دو ماهه در پادگان زیبای لشگرک ، به افتادم و لذا خودم را به پادگان شماره ۲ معرفی کردم و بعنوان جمعی گروه ۴۰۴ ، مشغول خدمت شدم ولیکن در همان ماه اول به درخواست قرارگاه لشکر ۸۱ زرهی، به قرارگاه مرکزی اعزام شدم که سربازان آن، زندگی خیلی مرفهی داشتند! اما با من سازگاری نداشت و لذا چندان دوام نیاوردم و به گروهان خودم برگشتم و این‌بار توسط شعبه عقیدتی-سیاسی پادگان جذب و بعنوان مسئول نظارت بر آشپزخانه پادگان (که یکی از اهداف تخریبی نفوذی‌های سازمان منافقین برای مسمومیت سربازان بود)، مأمور شدم که رفاهیات بیشتری نسبت به قرارگاه داشت که مهمتر از همه، آنقدر وقت اضافی داشتم که به عضویت «اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی باختران» در آمدم و تقریباً یک‌روز در میان در تمرینات آن شرکت می‌کردم و منتهی شد به اجرای نقشی در نمایشی با عنوان «ما تا آخر ایستاده‌ایم» که بمناسبت دهه فجر ۱۳۶۰ در کرمانشاه، سالن نمایش ایلام، پادگان الله‌اکبر اسلام‌آباد غرب، پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب، پادگان هوانیروز کرمانشاه و برخی مساجد کرمانشاه به نمایش در آوردیم. بعد از اتمام تمرینات و اجرای نمایش مذکور، خوشی سربازی در آشپزخانه پادگان و‌ رفت و آمد آزاد به شهر، زد زیر دلم و داوطلب حضور در جبهه‌های شدم که به گردان ۱۱۹ تیپ الله‌اکبر مستقر در معرفی شدم (۱۳۶۱). اما بنده در اتفاق افتاد (۱۳۶۲) که مصادف شد با اتمام دوره سربازی و احتیاط و به تهران برگشتم. و در دوره نقاهت خود، وارد شرق تهران (مدرسه علمیه آیة‌الله جلالی خمینی) شدم و و بودنم تبدیل شد به و در همان دهه شدم شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران! و اما نخست‌وزیری؛ ... ...ادامه دارد. ✍️سیدمحمدحسینی‌(منتظر) ۱۴۰۳/۹/۱ 🌐👈حیفه نبینی👉 💠 🎲👈محل نظرات👉 🙏
هدایت شده از مقالات حسینی منتظر
🔴دانشجویان ایرانی که زیر تانک له شدند❗️ 🔻در دانشگاه که بود اساتید مارکسیست به‌خاطر تسلط علمی «او» بر اندیشه اسلامی، جرات نمی کردند در کلاس‌هایی که او شرکت می کرد حرف‌های انحرافی بزنند و یا اصلا به آن کلاس نمی‌رفتند!! 🔻وقتی که پیش نویس قانون اساسی در حال بررسی در مجلس خبرگان قانون اساسی بود بود «او» پیگیر گنجانیدن «ولایت فقیه» بود و طرحی را برای آن به مجلس ارسال کرد. 🔻«او» از دانشجویان مرتبط به آیت الله خامنه‌ای در مشهد پیش از انقلاب و فعال عرصه سیاسی قبل و بعد از انقلاب و موضوع تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود. 🔻وقتی به اهواز رفت در اتاق محقرش بسیاری شب‌ها را تا صبح تحقیق و مطالعه می کرد و سخنرانی های پرشور او در رادیو اهواز شنوندگان زیادی داشت. 🔻در دورانی که فرمانده سپاه اهواز بود و به‌خاطر خیانت بنی صدر آذوقه و سلاح به نیروهای مدافع مردمی نمی‌رسید؛ او با همراهی جمعی از دانشجویان و دانش آموزان و مردم به جنگ دشمن می رفت. در هویزه در یک روز توانست با همراهی یارانش هشتصد نفر بعثی را با دست خالی اسیر کند. 🔻اما حسین و حدود ۶۰ نفر از دانشجویان انقلابی و مردم در محاصره لشکرهای مجهز عراقی افتادند و در ۱۶ دی ۱۳۵۹ و در روز اربعین حسینی، پس از مقاومتی جانانه و تا آخرین نفس با گلوله مستقیم دشمن، همگی به شهادت رسیدند و‌ شنی های تانک های عراقی پیکرهای آنها را چنان زیر خود خُرد کردند که اثر قابل شناسایی از آنها نماند. 🔻پس از این واقعه، هویزه سقوط کرد و هجده ماه بعد که آزاد شد پیکر شهید حسین علم الهدی از قرآنی که با امضای امام خمینی و آیت الله خامنه‌ای به همراه داشت شناسایی شد. 🔻ایستادگی او‌ و یارانش امید زیادی در جبهه خودی ایجاد کرد که زمینه عملیات های بعدی از جمله فتح خرمشهر شد. 🔻همچنین مقاومت شهید علم الهدی و یاران مظلومش ترس زیادی در نیروهای بعثی ایجاد کرد، چون صدام فهمیده بود که در فرمول‌هایش با جریان جدیدی مواجه شده است و باوجود آن‌که می‌توانست سوسنگرد را هم بگیرد، جرأت نکرد جلو بیاید. 🔻روز ۱۶ دی در تقویم به عنوان نامگذاری شده است ولی متاسفانه دستگاه‌های فرهنگی و رسانه‌ای، دانشگاه ها و تشکل های دانشجویی توجه زیادی به این حادثه مهم و الگوی بزرگ جریان دانشجویی ندارند. ✍حمیدرضا ابراهیمی 👌 کانال حرفه ای ها 👈محرمانه👉 را به دیگران هم معرفی کنید ☝️از پیام‌های وارده☝️ نقدونظر 👌او اگر می‌ماند! شهید اگر به دل دشمن نمی‌زد و به شهادت نمی‌رسید و زنده می‌ماند، امروز دغدغه قائم‌مقامی را نداشتیم. تحمیل فقدان او (همچون فقدان ، و ) از بزرگترین خسارت‌های و بود. افسوس!!! ... افسوس ...!!! افرادی مثل مرحوم هاشمی، دکتر فریدون، دکتر خاتمی، دکتر مشانژاد، استاد مصباح، شهید رئیسی و حتی استاد رحیم‌پور و امثالهم که از طرف خود یا دیگران، نامزد جای‌گاه ولایت فقیه بودند و هستند، در تراز این مقام منیع و خطیر، به گرد پای هم نمی‌رسیدند. و صد افسوس که داغ او را هنوز هم درک نکرده‌اند!😭😭😭 ✍ سیدمحمدحسینی(منتظر) ۱۴۰۳/۱۰/۱۶ 🌐 👈حیفه نبینی👉 💠 🎲 👈محل نظرات👉 🙏