eitaa logo
دانشنامه قرآن کریم
854 دنبال‌کننده
379 عکس
51 ویدیو
384 فایل
کتاب زندگی امام خمینی س: تربیت باید تربیت قرآنی باشد مدیر کانال: @sarbazekoochak1. کانال دیگر ما سرباز کوچک @sarbazekoochak
مشاهده در ایتا
دانلود
👈چگونگى توبه حضرت آدم عليه السلام و توسل او به پنج تن 🌴پس از آن كه آدم و حوا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر اين گناه (ترك اولى) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتى محروم گشتند، به طور سريع به اشتباه خود پى بردند و توبه كردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهى طلب رحمت كرده و گفتند: 🌴پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم، و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود. 🌴خداوند به آنها فرمود: از مقام خويش فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر دشمن خواهيد بود (شيطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براى شما در زمين قرارگاه و وسيله بهره گيرى تا زمان معينى است، در زمين بنده مى شويد و در آن مى ميريد و در رستاخيز از آن خارج مى شويد.(اعراف23 - 25) 🌴به اين ترتيب آدم و حوا به زمين آمدند و گرفتار رنج هاى زمين شدند، ولى توبه حقيقى كردند و خداوند توبه آنها را پذيرفت. 🌴خداوند مهربان به آدم عليه السلام و حوا عليهاالسلام لطف كرد و كلماتى را به آنها آموخت تا آنها در دعاى خود آن كلمات را از عمق جان بگويند و توبه خود را آشكار و تكميل نمايند.(بقره/37) 🌴از امام باقر عليه السلام نقل شده آن كلمات كه آدم و حوا، هنگام توبه گفتند چنين بودند: 🍃اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فاغفِرلِى اءِنَّكَ خيرُ الغافِرينَ🍃 ✨خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى كنم، من به خود ستم كردم، مرا ببخش كه تو بهترين بخشندگان هستى.✨ 🍃اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فَارحَمنِى اءِنَّكَ خيرُ الرَّاحِمينَ🍃 ✨خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، به من رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگان هستى.✨ 🍃اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ اءِنِّى ظلمتُ نَفسِى فَتُب عَلىَّ اءِنَّكَ اَنتَ التَّوابُ الرَّحيمِ🍃 ✨خدايا! معبودى جز تو نيست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستايش مى كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، توبه ام را بپذير كه تو بسيار توبه پذير و مهربان هستى✨(مجمع البيان، ج 1،ص 89) 🌴مطابق رواياتى كه از طريق شيعه و اهل تسنن نقل شده، در كلماتى كه خداوند به آدم عليهالسلام آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه اش پذيرفته شد نام پنج تن آل عبا عليهم السلام بود، او گفت: بِحَقَّ محمدٍ وَ علىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحسنِ و الحُسَينِ(الدر المنثور، ج 1،ص 60 و 61 - مناقب ابن مغازلى شافعى، چاپ اسلامية،ص 63) 🌴و در روايت امامان اهل بيت عليهم السلام چنين آمده: آدم عليه السلام سر بلند كرد و عرش خدا را ديد، كه در آن نامهاى ارجمندى نوشته شده بود، پرسيد: اين نامهاى ارجمند از آن كيست؟ به او گفته شد: اين نامها نام برترين خلايق در پيشگاه خداوند متعال است كه عبارتند از: محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام. آدم براى پذيرش توبه اش، به آنها متوسل شد و خداوند به بركت وجود آنها، توبه او را پذيرفت.(مجمع البيان، ج 1،ص 89، - نورالثقلين، ج 1،ص 67 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈بلاى عظيم طوفان بر اثر نفرين نوح عليه السلام 🌴سالها حضرت نوح عليه السلام قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آنها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح عليه السلام اعتنا نكردند. 🌴نوح عليه السلام صدها سال براى هدايت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند. نوح عليه السلام به طور كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا مى ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده مى شود و آنها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده اند كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آنها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آينده آنها نيز اميدى نيست. 🌴از طرفى خداوند به نوح عليه السلام وحى كرد كه: 🍃لَن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ الا مَن قَد آمَنَ؛🍃 ✨جز آنان كه تاكنون ايمان آورده اند، ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهند آورد✨ (هود/36) 🌴اينجا بود كه نوح عليه السلام آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد: 🍃رَبّ لا تَذَر على الْأَرْضِ مِن الكافرينَ دَيّاراً اءِنَّكَ اءنْ تَذَرهُم يُضلُّوا عبادَكَ و لا يَلِدُوا فاجِراً كَفَّاراً؛🍃 ✨احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار چرا كه اگر آنها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى گنه كار و كافر به وجود نمى آورند.✨(هود/ 26 و 27) 🌴در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج مى زد. 🌴آبى كه از آسمان مى آمد باران نبود، بلكه چون سيلى بود كه بر زمين مى ريخت و همه جاى زمين تبديل به آبشارهاى عظيم و بى نظير شده بود، و باد تند از همه جا مى وزيد و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تيره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسانها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همه كوهها و دشتها زير آب قرار گرفت، گويى همه جا اقيانوس بود و ديگر زمينى يا قله كوهى ديده نمى شد. به تعبير قرآن: 🍃وَ هِىَ تَجرِى بِهم فِى مَوجٍ كالجِبالِ؛🍃 ✨كشتى نوح عليه السلام با سرنشينانش، سينه امواج كوه گونه را مى شكافت و همچنان به پيش مى رفت.✨(هود/ 42) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈نجات هود عليه السلام و مؤمنان 🌴چنان كه در قرآن، آيه 58 سوره هود آمده، خداوند مى فرمايد: و هنگامى كه فرمان عذاب ما فرا رسيد، هود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم، و آنها را از عذاب شديد رهايى بخشيديم. 🌴مطابق پاره اى از روايات، هود و اطرافيانش، بعد از هلاكت قوم، به سرزمين حضرموت كوچ نموده، و تا آخر در آن جا زيستند. 🌴مولانا در كتاب مثنوى، ماجراى نجات هود و ايمان آورندگان را در اشعار خود ترسيم نموده كه خلاصه شرح آن چنين است: 🌴هنگامى كه طوفان شديد و تندباد سركش (هفت شب و هفت روز) بر قوم عاد فرود آمد، به هر كس كه مى رسيد، او را مى كوبيد و به هلاكت مى رسانيد، حضرت هود عليه السلام در همان روز اول عذاب، به دور خود و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، خط دايره اى كشيد و به آنها فرمود: 🌴هشت روز در ميان اين دايره بمانيد، و اعضاى متلاشى شده تبهكاران را در بيرون از دايره تماشا كنيد. 🌴طوفان سركش به آنان كه در داخل دايره بودند، كوچكترين آسيبى نرساند، بلكه همان طوفان نسيم روح افزايى براى آنها بود، ولى جسدهاى كافران در هوا، گاهى با سنگ برخورد مى كرد، و گاهى طوفان آن چنان بدن آنها را به يكديگر مى زد كه استخوان هايشان مانند دانه هاى خشخاش ريز ريز، بر زمين مى ريخت: بر هوا بردى فكندى بر حجر تا دريدى لحم و عظم از هم دگر يك گره را بر هوا درهم زدى تا چو خشخاش استخوان ريزان شدي هود گرد مؤمنان خط مى كشيد نرم مى شد باد كآنجا مى رسيد هر كه بيرون بود از آن خط جمله را پاره پاره مى شكست اندر هوا همچنين باد آجل با عارفان نرم و خوش همچون نسيم بوستان (ديوان مثنوى،دفتر يك،ص 24) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ناقه صالح علیه السلام 🌴در قرآن هفت بار سخن از اين شتر با واژه ناقه (شتر ماده) آمده است، ناقه صالح داراى ويژگى هايى بود، كه هر كدام از آنها مى توانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ايمان آنها به حضرت صالح عليه السلام شود، از اين رو مخالفان سعى داشتند اين معجزه را نابود كنند. 🌴خداوند به صالح عليه السلام وحى كرد كه: ما ناقه را براى امتحان و آزمايش قوم مى فرستيم، و به مردم خبر ده كه آب شهر بايد در ميان آنها تقسيم شود، يك روز از براى ناقه، و يك روز براى اهالى شهر باشد. و هر كدام از آنها بايد در نوبت خود حضور يابد، و ديگرى مزاحم او نشود.(قمر،27 و 28) 🌴مردم آب شهر را نوبت بندى كردند، يك روز نوبت ناقه بود كه همه آب را مى آشاميد، و روز ديگر نوبت مردم كه از آن آب استفاده كنند. 🌴حضرت صالح عليه السلام به قوم ثمود چنين فرمود: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست، دليل روشنى از طرف پروردگار براى شما آمده است، و آن اين ناقه الهى است، كه براى شما معجزه اى بزرگ است، اين ناقه را به حال خود بگذاريد كه در سرزمين خدا (از علفهاى بيابان) بخورد، و به آن آزار نرسانيد. كه اگر آزار برسانيد، عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت.( اعراف، 73، شعراء، 155 و 156) 🌴قوم ثمود (جز اندكى از آنها )بر اثر غرور و سركشى نتوانستند وجود اين معجزه بزرگ الهى را تحمل كنند، آنها در مضيقه آب قرار گرفتند، و هرگز راضى نبودند كه آب شهر يك روز در اختيار آن ناقه باشد، و يك روز در اختيار مردم. 🌴با اين كه آنها چنين حقى نداشتند، زيرا خداوند آن چشمه آب را براى صالح عليه السلام به وجود آورده بود، و آن گاه نيمى از آب آن را در اختيار شتر قرار داده بود.(تفسير نور الثقلين، ج 4،ص 63) 🌴وانگهى در آن روز كه آب در اختيار ناقه بود، ناقه تمام آب چشمه را مى آشاميد، و در مقابل شير بسيار به آن مردم مى داد، به طورى كه پير و جوان و كودك و زن و مرد از آن شير بهرهمند مى شدند(165) بنابراين ناقه نه تنها هيچگونه زيانى به مردم نمى رسانيد، بلكه مايه بركت براى همه بود. 🌴در عين حال قوم تيره دل و ناپاك ثمود، به جاى تشكر و قدردانى، به عنوان حمايت از بت پرستى، همچنان مخالفت مى كردند، و با اين كه حضرت صالح عليه السلام مكرر به آنها هشدار داد: كه اين ناقه، نشانه الهى است، كمترين آزارى به آن نرسانيد وگرنه عذاب سختى در كمين شما است. تصميم گرفتند، آن ناقه را به قتل برسانند. (شعراء، 155 - 157) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
معادشناسى ابراهيم ابراهيم عليهالسلام پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مىداد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مىنگريست، ناگاه لاشه حيوان مردهاى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مىكنند و گوشت او را مىخورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكههاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مىگردد؟! البته ابراهيم عليهالسلام به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مىخواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مىكنى؟! خداوند به ابراهيم عليهالسلام فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياوردهاى؟! ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آوردهام ولى مىخواهم دلم سرشار از ايمان گردد. خداوند به ابراهيم عليهالسلام فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آنها را ببر و سپس گوشت آنها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آنها را به اذن خدا به سوى خود بخوان. ابراهيم عليهالسلام چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آنها را ذبح كرد و گوشت آنها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.)) در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آنها دميده شد و به سوى ابراهيم عليهالسلام پريدند و به او پيوستند.(189) حضرت رضا عليه السلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم عليهالسلام آمده از آب و دانههاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى. ابراهيم عليه السلام فرمود: بلكه خداوند زنده مىكند و مىميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست.(190) به اين ترتيب ابراهيم عليهالسلام با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذرههاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مىتواند آنها را جمع نموده و به صورت نخستينشان زنده كند. سيرت نيك با نابودى چهار خوى زشت مطابق بعضى از روايات كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده، چهار پرندهاى كه ابراهيم عليهالسلام آنها را گرفت و ذبح و مخلوط كرد و ده قسمت نمود، و آنها زنده شدند، عبارت بودند از: خروس، كبوتر (يا مرغابى) طاووس، و كلاغ.(191) اين صحنه، ظاهر ماجرا بود، ولى در حقيقت هر يك از اين پرندگان سمبل يكى از صفات زشت است، خروس كنايه از شهوترانى، مرغابى كنايه از شكمخوارگى، طاووس كنايه از جاه طلبى، و كلاغ اشاره از آرزوى دراز است، اگر انسان، ابراهيم گونه از اين چهار صفت زشت دورى كند، مىتواند مدارج تكامل را پيموده و به مرحله يقين برسد، بر همين اساس مولانا در كتاب مثنوى مىگويد: تو خليل وقتى اى خورشيد هُش اين چهار طيار رهزن را بكش خُلق را گر زندگى خواهى ابد سر ببر زين چهار مرغ شوم و بد بط و طاووس است و زاغ است و خروس(192) اين مثال چار مرغ اندر نفوس بط حرص است و خروس آن شهوت است جاه طاووس است و زاغ انيت است(193) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈نجات یوسف علیه السلام از چاه به وسیله کاروان 🌴یوسف مظلوم ،شبهای تلخی را در میان چاه گذراند.سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد،ولی خدای یوسف در یادِ اواست.او را با الهام های حیات بخش دلگرم کرده است.یوسف هر لحظه منتظر است از چاه بیرون آید.اوهر لحظه در فکر آینده به سر می برد.ارتباط دلش با خدا قطع نمی گردد.رنج تاریکی شب را با تاریکی قعر چاه وتنهایی و وحشت بر خود هموار می کند، تا دست تقدیر با او چه بازی کند؟ودیگر چه لباس امتحانی بر تنش کند؟ 🌴کاروانی که به همراه شترها ومال التجاره از مدین به مصر می رفتند،برای رفع خستگی واستفاده از آب،کنار همان چاه آمدند. 🌴بارها را کنار چاه انداختند. مردی را که مالک بن ذعر نام داشت به طرف چاه فرستادند تا از چاه به وسیله دلو آب کشیده برای آنان وحیواناتشان حاضر کند.او وقتی که دلو را به چاه دراز کرد، هنگام بیرون آوردن، یوسف ریسمان را محکم گرفت.وقتی که مالک دلو را می کشیدناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد.فریاد بر آورد مژده باد مژده باد.چه بخت بلندی داشتم که به جای آب،این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم. کاروانیان همه به گرد یوسف جمع شدند،واز این نظرکه سرمایه خوبی به دستشان آمده، پنهانش کردند،تا او را به مصر برده بفروشندو چنان به جمال دل آرا وزیبای یوسف علیه السلام خیره شدند که مبهوت و شگفت زده گشتند. 🌴روایت شده:موقعی که یوسف را از چاه بیرون آوردند، یکی از حاضران گفت: به این کودک غریب نیکی کنید.یوسف با اطمینان خاطر در جواب گفت:آن کسی که با خدا است ،گرفتار غربت وتنهایی نیست. 🌴کاروان: یوسف را به عنوان مال التجاره به همراه خود به طرف مصر بردند طبق احادیثی، از کنعان تا مصردوازده شبانه روز راه بود. در بین راه،جناب یوسف علیه السلام به قبر مادرش راحیل رسید،خود را از شتر به زیر انداخت، کنار قبر مادر آمد، از جدایی پدر و دوری وطن سخن گفت،از آزارهای برادران حرف زد وسپس با کاروان به طرف مصر روانه شد.(اقتباس از تفسير سوره يوسف، تاليف اشراقى،ص 40 - 45) 🌴گر چه یوسف از چاه و وحشت تنهایی قعر آن نجات پیدا کرد،ولی اینک برده ای است ودر فکر آینده ای تاریک است تا چه بر سرش آید و با چه طبقه ای روبرو گردد؟ ادامه دارد.... @a_l_mim
👈شماتت دشمنان، بدترين رنج براى ايوب عليه السلام 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه ابليس پس از وارد كردن آن همه بلا بر حضرت ايوب عليه السلام، جز صبر و شكر از او نديد، و از گمراه نمودن او مأيوس شد، نزد راهبان و عابدانى كه در غارهاى كوهها مشغول عبادت بودند و قبلاً از اصحاب ايوب عليه السلام به شمار مى آمدند رفت و به آنها گفت: برخيزيد نزد اين عبد مبتلا (ايوب) برويم، و از بلاى او سؤال كنيم. آنها برخاستند و سوار بر مركبها شدند تا نزديك خانه ايوب رسيدند، و در آن جا از مركبها پياده شده، و به حضور ايوب عليه السلام آمدند و در ميان آنها يك نفر نوجوان نيز وجود داشت. به ايوب گفتند: 🌴چه گناهى كرده اى كه به اين بلا گرفتار شده اى، حتما گناهى را مخفيانه انجام داده اى، آن را به ما خبر بده. (و به اين ترتيب شماتت نمودند.) 🌴حضرت ايوب عليه السلام فرمود: سوگند به عزت پروردگارم، او مى داند كه هرگز لقمه غذايى نخورده ام كه يتيم يا فقيرى در كنارم نباشد كه از آن غذا بخورد، و هرگز دو اطاعت بر من عرضه نشد، مگر اين كه آن عبادتى را كه براى بدنم زحمت بيشترى داشت، برگزيدم. 🌴در اين هنگام آن نوجوان به راهبان رو كرد، و گفت: بدا به حال شما با پاى خود نزد پيامبر خدا آمده ايد و او را سرزنش و شماتت و مجبور مى كنيد، تا از عبادت خداوند آن چه را پوشانده آشكار سازد، او جز عبادت خدا كارى انجام نداده است. 🌴ايوب عليه السلام در همين هنگام (دلش شكست) و عرض كرد: 🍃رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الشيطانُ بِنَصبٍ و عَذابٌ🍃 ✨پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.(سوره صاد/آیه41)✨ 🌴خداوند دعايش را مستجاب كرد... ايوب سلامتى خود را بازيافت و درهاى الهى به رويش گشوده شد. 🌴امام صادق عليه السلام افزود: ازحضرت ايوب عليه السلام پس از بهبودى پرسيدند: در اين بلاى بزرگ، بدترين درد و رنج چه بود؟! در پاسخ فرمود:🍃شِماتَةُ الاَعداءِ شماتت دشمنان(بحار، ج 12،ص 351) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈عذاب الهی و هلاکت قوم شعيب 🌴تلاش ها و دعوت هاى شبانه روزى حضرت شعيب عليه السلام موجب شد كه گروه اندكى از مردم ايمان آوردند ولى اكثريت آنها بر اثر غرور و سركشى سزاوار عذاب سخت الهى گشتند. 🌴از امام باقر عليه السلام نقل شده: خداوند به شعيب عليه السلام وحى كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نياكان آنها، و چهل هزار نفر از بدان را. 🌴شعيب عرض كرد: بدان سزاوار عذابند، ولى نياكان چرا؟ 🌴خداوند فرمود: 🍃داهَنُوا اَهلَ المَعاصِى وَ لَم يَغضِبُوا لِغَضَبِى🍃 ✨براى اين كه آنان با گناهكاران مداهنه و سازش كردند، و به خاطر خشم من نسبت به آنها، خشم به آنها نكردند (و نهى از منكر ننمودند).(فروع كافى، ج 5،ص 56) 🌴خداوند در قرآن مى فرمايد: 🍃وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ🍃 ✨و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرو گرفت، و در ديار خود، به رو افتادند و مردند.✨ ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈موسی علیه السلام در آغوش مادر 🌴طولى نكشيد كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نياز به شير دارد، به دستور آسيه و فرعون، مأمورين به دنبال يافتن دايه حركت كردند، اما عجيب اين كه چندين دايه آوردند، ولى نوزاد پستان هيچيك از آنها را نگرفت، مأمورين همچنان در جستجوى دايه بودند كه ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد كردند كه گفت: من خانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين كودك را شير دهند و سرپرستى كنند. 🌴آن دختر، خواهر موسى بود، مأمورين كه او را نمى شناختند با راهنمايى او نزد مادر موسى عليه السلام رفتند و او را به كاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شير دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتياق تمام، پستان او را گرفت و شير خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسى عليه السلام آفرين گفتند. از آن پس مادر موسى، موسى عليه السلام را به خانه اش می برد و به او شير داد. (يا به كاخ فرعون رفت و آمد مى كرد و به موسى شير مى داد.) 🌴به اين ترتيب خداوند به وعده اش وفا كرد كه به مادر موسى عليه السلام فرموده بود: او را به دريا بيفكن، ما او را به تو بر مى گردانيم.(چنان كه اين مطلب در آيه 13 قصص آمده است) به گفته بعضى غيبت موسى از مادرش بيش از سه روز طول نكشيد. 🌴جالب اين كه روزى در دوران شيرخوارگى در آغوش فرعون بود، با دست خويش ريش فرعون را گرفت و كشيد مقدارى از موى ريش او كنده شد، و سيلى محكمى به صورت فرعون زد، و به گفته بعضى با چوب كوچكى بازى مى كرد با همان چوب بر سر فرعون كوبيد. 🌴فرعون خشمگين شد و گفت: اين كودك، دشمن من است، همان دم به دنبال جلادان فرستاد تا بيايند و او را بكشند. 🌴آسيه به فرعون گفت: دست بردار، اين نوزاد است و خوب و بد را نمى فهمد، براى اين كه حرف مرا تصديق كنى، يك قطعه ياقوت و يك قطعه ذغال آتشين نزدش مى گذارى، اگر ياقوت را برداشت معلوم مى شود كه مى فهمد و اگر آتش را برداشت، معلوم مى شود نمى فهمد، آن گاه آسيه همين كار را كرد، موسى دست به طرف ياقوت دراز كرد، ولى جبرئيل دست او را به طرف آتش برد، موسى ذغال آتشين را برداشت و به دهان گذاشت، زبانش سوخت، آن گاه خشم فرعون فرونشست و از كشتن او منصرف شد. (بحار، ج 13،ص 56) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈گفتگوی شاه و الياس عليه السلام 🌴الياس عليه السلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليه السلام رخ داد: 🔹شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى. 🔸الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود. 🔹شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند. 🔸وقتى نيمه هاى شب فرا رسيد، الياس عليه السلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مى بينى. 🔹او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مى نگرم. 🔸الياس عليه السلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد. 🌴خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليه السلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند. 🌴ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليه السلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند. 🌴الياس عليه السلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيت هاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليه السلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.(بحار، ج 13،ص 393 - 396) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين 🌴از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده: هنگامى كه حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مى كرد به درياى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به درياى مصر رفت، سپس از آن جا به درياى طبرستان رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد. 🌴قارون كه در عصر موسى عليه السلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشته اى از سوى خدا مأمور شده بود كه او را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان، در زمين فرو برد. 🌴يونس عليه السلام در شكم ماهى، ذكر خدا مى گفت و استغفار مى كرد. قارون در اعماق زمين، صداى زمزمه يونس عليه السلام را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندكى به من مهلت بده، من در اين جا صداى انسانى را مى شنوم! 🌴خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (يونس) نزديك شد و گفت: تو كيستى؟ 🔸يونس: انَا المُذنِبُ الخاطِىءُ يُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهكار خطاكار يونس پسر متى هستم. 🔹قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى چه خبر؟ 🔸يونس: موسى عليه السلام مدتى است كه از دنيا رفته است. 🔹قارون: از هارون برادر موسى عليه السلام چه خبر؟ 🔸يونس: او نيز از دنيا رفت. 🔹قارون: از كلثُم (خواهر موسى) كه نامزد من بود چه خبر؟ 🔸يونس: او نيز مرد. 🌴قارون، گريه كرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خويشانش سوخت و براى آنها گريست) 🌴فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذالِك؛ همين دلسوزى او (كه يك مرحله اى از صله رحم است) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگرى روزى به اندازه يك قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود) 🌴و در حديث امام باقر عليه السلام آمده: هنگامى كه آن ماهى به درياى مسجور رسيد، قارون كه در آن جا عذاب مى شد زمزمه اى شنيد، از فرشته موكلش پرسيد: اين زمزمه چيست؟ فرشته گفت: زمزمه يونس عليه السلام است... 🌴آن فرشته به التماس قارون، او را نزد يونس آورد، قارون احوال خويشانش را از يونس عليه السلام پرسيد، وقتى دريافت آنها از دنيا رفته اند، گريه شديدى كرد، خداوند به آن فرشته فرمود: 🍃اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقيةَ الدُّنيا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَته🍃(تفسير قمى،ص 694/ بحار، ج 14،ص 391 و 400) ادامه دارد.... @a_l_mim
👈زره بافى حضرت داوود عليه السلام 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد: 🍃نِعم العَبدُ اَنتَ الّا اَنَّكَ تَأكُلُ مِن بَيتَ المالِ🍃 ✨تو نيكو بنده اى هستى، جز اين كه هزينه زندگى خود را از بيت المال تأمين مى كنى.✨ 🌴حضرت داوود عليه السلام چهل روز گريه كرد، و از خداوند خواست كه وسيله اى براى او فراهم سازد كه از بيت المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن يك زره مى ساخت، و آن را مى فروخت، به طورى كه در سال 360 زره بافت، و از بيت المال بى نياز گرديد.(تفسير مجمع البيان، ج 8،ص 381) 🌴آرى، قبل از آن عصر، جنگجويان وقتى به جنگ مى رفتند، لباسهاى آهنى مى پوشيدند كه پوشيدن اين لباسها به خاطر سنگينى و انعطاف ناپذيرى، بسيار دشوار و خسته كننده بود. 🌴داوود عليه السلام كه به مسأله جهاد و دفاع، اهميت بسيار مى داد، در اين فكر بود كه وسيله دفاعى رزمندگان در عين اين كه آنها را حفظ مى كند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همين مطلب را از خداوند خواست. 🌴خداوند آهن را مانند شمع و موم براى داوود عليه السلام نرم كرد، و از اين موهبت كمال استفاده را در زره سازى نمود. ادامه دارد.... @a_l_mim
👈ردّ هدهد بلقيس از جانب سليمان عليه السلام 🌴بلقيس در كنار تخت خود نامه اى يافت كه پس از خواندن آن دريافت كه نامه از طرف شخص بزرگى براى او فرستاده شده است و مطالب پرارزشى دارد. بزرگان كشور خود را به گرد هم آورد و با آنها در اين باره مشورت كرد. آنها گفتند: ما نيروى كافى داريم و مى توانيم بجنگيم و هرگز تسليم نمى شويم. 🌴ولى بلقيس اتخاذ طريق مسالمت آميز را بر جنگ ترجيح مى داد و اين را دريافته بود كه جنگ موجب ويرانى مى شود، و تا راه حلى وجود دارد نبايد آتش جنگ را برافروخت. او پيشنهاد كرد كه: هديه اى گرانبها براى سليمان مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند.(سوره نمل/آیات 29 تا 35) 🌴بلقيس در جلسه مشورت گفت: من با فرستادن هديه براى سليمان، او را امتحان مى كنم. اگر او پيامبر باشد ميل به دنيا ندارد و هديه ما را نمى پذيرد، و اگر شاه باشد، مى پذيرد. در نتيجه اگر دريافتيم او پيامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او نخواهيم داشت و بايد تسليم حق گرديم. 🌴بلقيس گوهر بسيار گرانبهايى را در ميان حُقّه (ظرف مخصوصى) نهاد و به فرستادگان گفت: اين گوهر را به سليمان مى رسانيد و اهداء مى كنيد.(بحار، ج 14،ص 111) 🌴فرستادگان ملكه سبا به بيت المقدس و به محضر حضرت سليمان عليه السلام آمدند و هداياى ملكه سبأ را به حضرت سليمان عليه السلام تقديم نمودند، به گمان اين كه سليمان از مشاهده آن هدايا، خشنود مى شود و به آنها شادباش مى گويد. 🌴اما همين كه با سليمان روبرو شدند، صحنه عجيبى در برابر آنان نمايان شد. سليمان عليه السلام نه تنها از آنها استقبال نكرد، بلكه به آنها گفت: آيا شما مى خواهيد مرا با مال خود كمك كنيد در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است، بلكه آن چه خداوند به من داده از آن چه به شما داده برتر است. مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و هدايت دارد، اين شما هستيد كه به هداياى خود شادمان مى باشيد. 🍃فَما آتانِىَ اللهُ خَيرٌ ممَّا آتاكُم بَل انتُم بِهَديَّتِكُم تَفرَحُون🍃 ✨آرى اين شما هستيد كه مرعوب و شيفته هداياى پر زرق و برق مى شويد، ولى اينها در نظر من كم ارزشند. 🌴سپس سليمان عليه السلام با قاطعيت به فرستاده مخصوص ملكه سبأ فرمود: 🌴به سوى ملكه سبأ و سران كشورت باز گرد و اين هدايا را نيز با خود ببر، اما بدان ما به زودى با لشگرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند، و ما آنها را از آن سرزمين آباد (يمن) خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود.(سوره نمل/ آیات 36 و 37) ادامه دارد.... @a_l_mim
👈سلام خضر عليه السلام به على عليه السلام به عنوان چهارمين خليفه 🌴اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام كه همواره همراه و همراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود مى گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از راه هاى مدينه در حركت بوديم، ناگاه با پيرمرد بلندقامت چهارشانه اى كه محاسن و ريش پرى داشت، ملاقات نموديم. او با كمال احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو كرد، و گفت: 🍃السَّلامُ عَلَيكَ يا رابعَ الخَليفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ🍃✨سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمين خليفه!✨ 🌴در اين هنگام متوجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد و گفت: آيا چنين نيست؟ 🌴رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد. 🌴آن گاه پيرمرد، از نزد ما به سويى رفت (عجبا! اين چه منظره اى بود، او كه از چهره تابناكش، شكوه و شخصيتش آشكار بود، به راستى چرا مرا چهارمين خليفه خواند؟ و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد؟) 🌴اى رسول خدا! اين گفتارى كه آن پيرمرد گفت، چه بود؟ 🌴پيامبر: او حرف درستى زد،به راستى تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.) 🌴خداوند در قرآن (به فرشتگان) مى فرمايد:✨من در زمين پديد آورنده خليفه هستم.(بقره، 30)✨ 🌴اولين خليفه و جانشينى كه خداوند در زمين براى خود قرار داد، حضرت آدم عليه السلام است. 🌴در مورد ديگر مى فرمايد:✨اى داوود! ما تو را در زمين خليفه نموديم، طبق ميزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن.از اين رو داوود خليفه دوم است.(سوره صاد‌/آیه 26)✨ 🌴در جاى ديگر مى فرمايد:✨موسى عليه السلام به برادرش هارون عليه السلام گفت: در ميان قوم من جانشين من باش! و امور آنان را اصلاح كن!بنابراين هارون خليفه سوم است.(سوره اعراف/آیه142)✨ 🌴و بالاخره مى فرمايد:✨اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظيم اسلامى (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بيزارند.(سوره توبه/آیه 3)✨ 🌴اعلان كننده و مبلغ از ناحيه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزير و اداكننده وام من هستى! تو همان گونه مى باشى كه هارون براى موسى عليه السلام بود(گرچه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد)روى اين اساس همان گونه كه آن پيرمرد بلندقامت تو را خليفه چهارم خواند، چهارمين خليفه هستى! 🌴آيا مى خواهى بدانى او چه كسى بود؟ 🌴على عليه السلام: آرى، مى خواهم. 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: او برادر تو خضر عليه السلام بود.(عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2،ص 11) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈ياد مكرر امام حسين عليه السلام از يحيى عليه السلام 🌴زندگى يحيى عليه السلام از جهاتى شباهت به زندگى امام حسين عليه السلام داشت، مانند اين كه: 🌴نام حسين عليه السلام همچون نام يحيى بى سابقه بود، و مدت حمل آنها به هنگامى كه در رحم مادر بودند، شش ماه بود، و هر دوى آنها قربانى هوس هاى طاغوت زمانشان شدند و سرشان بريده شد. 🌴امام سجاد عليه السلام فرمود: ما در سفر كربلا همراه امام حسين عليه السلام بيرون آمديم، امام در هر منزلى كه نزول مى فرمود، و يا از آن كوچ مى كرد، از يحيى عليه السلام و شهادت او ياد مى كرد و مى فرمود: 🍃وَ مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللهِ اءنّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكريّا اُهدىَ اِلى بَغِىّ مَن بَغايا بِنِى اسرائِيلَ🍃 ✨از پستى و بى ارزشى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه به سوى فرد ستمگر و بى عفتى از ستمگران و بى عفت هاى بنى اسرائيل بردند.(تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 324)✨ 🌴آرى، امام حسين عليه السلام با اين بيان مى خواست اشاره به شهادت خود كند، كه همچون يحيى عليه السلام به خاطر نهى از منكر، سرش را جدا مى كنند و آن را نزد طاغوت هوسباز، يزيد پليد مى برند. 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: مرقد حسين عليه السلام را زيارت كنيد و به او جفا نكنيد كه او سيد و آقاى شهداى جوان، و سيد جوانان بهشت است، و شبيه يحيى عليه السلام است كه آسمان و زمين براى مظلوميت حسين و يحيى عليهماالسلام گريستند.(بحار، ج 14،ص 168 و 358) 🌴نيز روايت شده: جبرئيل به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: خداوند هفتادهزار نفر از منافقان را در مورد قتل يحيى عليه السلام (توسط بخت النصر) كشت، و به زودى هفتادهزار نفر از متجاوزان را به خاطر قتل پسر دختر حسين عليه السلام بكشد.(بحار، ج 45،ص 314) ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈گنجى كه عيسى عليه السلام پيدا كرد (بخش اول) 🌴روزى عيسى عليه السلام با حواريون به سير و سياحت در صحرا پرداختند، و هنگام عبور به نزديك شهرى رسيدند. در مسير راه نشانه گنجى را ديدند. 🌴حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: به ما اجازه بده در اين جا بمانيم، و اين گنج را استخراج كنيم. 🌴عيسى به آنها اجازه داد و فرمود: شما در اين جا براى استخراج گنج بمانيد، و به گمانم در اين شهر نيز گنجى هست، من به سراغ آن مى روم. 🌴حواريون در آن جا ماندند و حضرت عيسى عليه السلام وارد شهر شد، در مسير راه هنگام عبور، خانه ويران شده و ساده اى را ديد به آن خانه وارد شد و ديد پيرزنى در آن جا زندگى مى كند، به او فرمود: امشب من مهمان شما باشم؟ 🌴پيرزن پذيرفت. عيسى به او گفت: آيا در اين خانه جز تو كسى زندگى مى كند؟ 🌴پيرزن: آرى، يك پسرى دارم خاركن است، به بيابان مى رود و خارهاى بيابان را جمع كرده و به شهر مى آرد و مى فروشد، و پول آن، معاش زندگى ما تأمين مى گردد. 🌴آن گاه پيرزن عيسى عليه السلام را - كه نمى شناخت - در اطاق جداگانه اى وارد كرد و از او پذيرايى نمود. طولى نكشيد كه پسرش از صحرا آمد. مادر به او گفت: امشب مهمان ارجمندى داريم كه نورهاى زهد و پاكى و عظمت از پيشانيش مى درخشد، خدمت و همنشينى با او را غنيمت بشمار. 🌴خاركن نزد عيسى عليه السلام رفت و به او خدمت كرد و احترام شايان نمود. در يكى از شبها عيسى عليه السلام احوال خاركن را پرسيد و با او به گفتگو پرداخت و دريافت كه خاركن يك انسان خردمند و باهوش است. ولى اندوه جانكاهى، قلب او را مشغول نموده است. به او فرمود: چنين مى نگرم كه غم و اندوه بزرگى در دل دارى. 🔹خاركن: آرى در قلبم اندوه و درد بزرگى هست كه هيچكس جز خدا به برطرف نمودن آن قادر نيست. 🔸عيسى: غم دلت را به من بگو، شايد خداوند عوامل برطرف نمودن آن را به من الهام كند. 🔹خاركن: در يكى از روزها كه هيزم بر پشتم حمل مى كردم، از كنار كاخ شاه عبور نمودم. به كاخ نگاه كردم چشمم به جمال دختر شاه افتاد، عشق او در دلم جاى گرفت و هر روز به اين عشق افزوده مى شود. ولى كارى از من ساخته نيست و اين درد، درمانى جز مرگ ندارد. 🔸عيسى: اگر خواهان آن دختر هستى، من وسايل وصال تو با او را فراهم مى كنم. 🌴خاركن ماجرا را به مادرش گفت، مادر گفت: پسرم به گمانم اين مهمان، مرد بزرگى است و اگر قولى داده حتما به آن وفا مى كند. نزد او برو و هرچه گفت از او بشنو و اطاعت كن. 🌴صبح آن شب، خاركن نزد عيسى عليه السلام آمد، عيسى به او گفت: نزد شاه برو و از دخترش خواستگارى كن. 🌴خاركن به طرف كاخ شاه رفت. وقتى كه به آن رسيد، نگهبانان سر راه او را گرفتند و پرسيدند: چه كارى دارى؟ گفت: براى خواستگارى دختر شاه آمده ام، آنها از روى مسخره خنديدند و براى اين كه شاه را نيز بخندانند، او را نزد شاه بردند و با صراحت گفت: براى خواستگارى دخترت آمده ام! 🌴شاه از روى استهزاء گفت: مهريه دختر من، فلان مقدار كلان از گوهر، ياقوت، طلا و نقره است. كه مجموع آن در تمام خزانه كشورش وجود نداشت. 🌴خاركن: من مى روم و بعداً جواب تو را مى آورم. 🌴خاركن نزد عيسى عليه السلام آمد و ماجرا را گفت. عيسى عليه السلام با او به خرابه اى كه سنگ هاى گوناگون در آن بود، رفتند. عيسى عليه السلام به اعجاز الهى آن سنگها را به طلا، نقره، گوهر و ياقوت تبديل كرد، به همان اندازه كه شاه گفته بود و به خاركن فرمود: اينها را برگير و نزد شاه ببر. 🌴خاركن آنها را به كاخ برد و به شاه تحويل داد. شاه و درباريانش شگفت زده و حيران شدند و به او گفتند: اين مقدار كافى نيست به همين مقدار نيز بياور. خاركن نزد عيسى عليه السلام آمد و سخن شاه را بازگو كرد، عيسى عليه السلام فرمود: به همان خرابه برو و به همان مقدار از جواهرات بردار و ببر. 🌴خاركن همين كار را كرد و آن جواهرات را نزد شاه آورد. شاه با او به گفتگو پرداخت و دريافت كه همه اين معجزات از ناحيه مهمانى است كه در خانه خاركن است و آن مهمان جز عيسى عليه السلام شخص ديگرى نيست. به خاركن گفت: به مهمانت بگو به اينجا بيايد و عقد دخترم را براى تو بخواند. ادامه دارد.... 📚دانشنامه قرآن کریم https://eitaa.com/Qoranekarim
👈دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 🌴پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند. نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليه السلام بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود. 🌴به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد: 🍃فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ🍃 ✨آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره كنندگان حفظ خواهيم كرد.✨ 🌴استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى نمودند. نام آنها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند. 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود: 🌴اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مى كنم، و شما را از شبيه سازى براى خدا و پرستش تنها نهى مى كنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد. 🌴مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند: 🌴اى ابوطالب! برادرزاده ات، ما را بى خرد مى خواند، و از خدايان ما بدگويى مى كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مى كنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مى كنيم. 🌴ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد. 🌴پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمى توانم از فرمان خدا سرپيچى كنم. 🌴ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر ما حكومت كن. 🌴ابوطالب پيشنهاد آنها را قاطعانه رد كرد وهمان گونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود. ادامه دارد.... @a_l_mim