✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_الیاس_عليه_السلام
✨#قسمت_پنجم
👈هفت سال زندگی مخفیانه
🌴الياس عليه السلام از دست آنها گريخت و به پشت كوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفيانه زندگى كرد، و از گياهان و ميوه درختها مى خورد و ادامه زندگى مى داد.
🌴در اين ميان پسر شاه به بيمارى سختى مبتلا شد و بيمارى او درمان نيافت. با توجه به اين كه شاه در ميان فرزندانش، او را از همه بيشتر دوست داشت، براى شفاى او به بتها متوسل شدند، ولى نتيجه نگرفتند.
🌴بت پرستان به شاه گفتند: بت بَعل به تو غضب كرده، از اين رو پسرت را شفا نمى دهد، كسانى را به نواحى شام بفرست. در آن جا خدايان ديگرى وجود دارد بايد آنها را نزد بت بَعل واسطه قرار دهى، بلكه بت بعل او را شفا دهد.
🌴شاه گفت: چرا بت بعل به من غضب كرده است؟
🌴بت پرستان گفتند: زيرا تو الياس را كه بر ضد خدايان برخاسته بود، نكشتى و او هم اكنون سالم است و در كوهها زندگى مى كند.
🌴بت پرستان كنار كوهها رفتند و فرياد زدند: اى الياس! نزد ما بيا و شفاى پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!
🌴الياس عليه السلام نزد آنها آمد و به آنها گفت: خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذيريد. خداوند مى فرمايد:
🌴نزد شاه برويد و به او بگوييد؛ من خداى يكتا و بى همتا هستم، معبودى جز من نيست، من بنى اسرائيل را آفريده ام و به آنها روزى مى دهم و آنها را زنده مى كنم و مى ميرانم و نفع و زيان مى رسانم، پس چرا شفاى پسرت را از غير من مى طلبى؟
🌴آنها نزد شاه رفتند و پيام الياس عليه السلام را به او رساندند، شاه بسيار خشمگين شد و به آنها گفت: چرا وقتى كه الياس نزد شما آمد، او را دستگير نكرديد و زنجير بر گردنش نيافكنديد تا او را كشان كشان نزد من بياوريد، او دشمن من است.
🌴بت پرستان گفتند: وقتى كه ما الياس عليه السلام را ديديم رعب و وحشتى از او در قلب ما نشست، از اين رو نتوانستيم كارى كنيم.
🌴سرانجام پنجاه نفر از سركشان و قهرمانان طرفدار شاه، آماده شدند تا به سوى كوه بروند و الياس عليه السلام را دستگير كرده و نزد شاه بياورند. شاه به آنها سفارش كرد كه الياس را با تطميع و نيرنگ، غافلگير كنيد و نزد من بياوريد.
🌴آنها به سوى كوه رفتند، و از پاى كوه به بالا حركت كردند و در آن جا براى پيدا كردن الياس عليه السلام متفرق شدند و به جستجو پرداختند.
🌴در حالى كه فرياد مى زدند: اى پيامبر خدا! نزد ما بيا، ما به تو ايمان آورده ايم.
🌴وقتى كه الياس عليه السلام صداى آنها را شنيد، در ميان غار بود. به ايمان آنها طمع كرد، و به خدا م توجه شد و عرض كرد: خدايا! اگر اينها راست مى گويند، به من اجازه بده به سوى آنها بروم، و اگر دروغ مى گويند، مرا از گزند آنها حفظ كن، و با آتشى سوزان آنها را مورد هدف قرار بده.
🌴هنوز دعاى الياس عليه السلام تمام نشده بود كه از جانب بالا به سوى آنها آتش فرو ريخت و آنها را سوزانيد.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_الیاس_عليه_السلام
✨#قسمت_ششم
👈دیدار منشی مومن با الیاس علیه السلام
🌴شاه از اين حادثه آگاه شد و بسيار ناراحت و خشمگين گرديد. در اين هنگام شاه منشى همسرش را كه مردى حكيم و مؤمن بود (و قبلا از او ياد كرديم) همراه جماعتى به سوى آن كوهى كه الياس عليه السلام در آن جا بود فرستاد، به او گفت: به الياس عليه السلام بگو: اكنون وقت توبه فرا رسيده، نزد ما بيا نزد شاه برويم تا او به ما بپيوندد و ما را به آن چه كه مورد خشنودى خداوند است فرمان دهد، و به قومش دستور دهد كه از بت پرستى دست بردارند، و به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب گردند.
🌴منشى مؤمن به اجبار همراه جماعتى اين مأموريت را انجام دادند، و بالاى كوه رفته و سخن خود را به سمع الياس عليه السلام رساندند.
🌴الياس عليه السلام صداى آن منشى مؤمن را شناخت، و از طرف خدا به الياس عليه السلام وحى شد كه نزد برادر صالحت برو و به او خوش آمد بگو و از او احوالپرسى كن.
🌴الياس عليه السلام نزد آن منشى مؤمن رفت، مؤمن گفت: اين طاغوت (شاه) و اطرافيانش، مرا نزد تو فرستاده اند كه چنين بگويم كه گفتم، و من ترس آن دارم كه اگر همراه من نيايى، شاه مرا بكشد.
🌴در همين هنگام خداوند به الياس عليه السلام وحى كرد: همه اينها نيرنگى از سوى شاه است كه تو را دستگير كرده و اعدام كند، من با شديد نمودن بيمارى پسر شاه و سپس مرگ او، كارى مى كنم كه شاه و اطرافيانش از منشى مؤمن غافل گردند، به مؤمن بگو باز گردد و نترسد.
🌴منشى با ايمان با همراهان بازگشت. ديد بيمارى پسر شاه شديد شده و همه سرگرم او هستند تا اين كه پسر شاه مُرد. شاه و اطرافيانش بر اثر اشتغال به مصيبت آن پسر، مدتى همه چيز را فراموش كردند. پس از گذشت مدتى طولانى، شاه از منشى با ايمان پرسيد: مأموريت خود را به كجا رساندى؟
🌴منشى مؤمن گفت: من از مكان الياس عليه السلام آگاهى ندارم.
🌴سپس الياس عليه السلام مخفيانه از كوه پايين آمد و به خانه مادر حضرت يونس عليه السلام رفت و شش ماه در آن جا مخفى شد... سپس به كوه بازگشت و خداوند پس از هفت سال زندگى
مخفيانه او، به او وحى كرد: هر چه مى خواهى از من تقاضا كن.
🌴الياس عليه السلام عرض كرد: مرگم را برسان و مرا به پدرانم ملحق كن، كه من براى تو بنى اسرائيل را خسته كردم و به خشم آوردم، و آنها مرا خسته كردند و به خشم آوردند.
🌴خداوند فرمود: اكنون وقت آن نرسيده كه زمين و اهلش را از وجود تو خالى كنم، بلكه قوام و استوارى زمين و اهلش به وجود تو است، تقاضا كن تا بر آورم.
🌴الياس عليه السلام عرض كرد: انتقام مرا از آن كسانى كه مرا آزردند و عرصه را بر من تنگ كردند بگير. باران رحمتت را از آنها قطع كن به طورى كه قطرهاى آب باران نيامد مگر به شفاعت من.
🌴خداوند سه سال قحطى را بر بنى اسرائيل مسلط كرد. گرسنگى و قحطى آنها را در فشار سختى قرار داد. بلازده شدند و دچار مرگ هاى پى در پى گشتند، و فهميدند كه همه آن بلاها بر اثر نفرين الياس عليه السلام است. با كمال شرمندگى و حالت فلاكت بار خود را نزد الياس عليه السلام رساندند و گفتند: همه ما مطيع تو هستيم، به داد ما برس.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_الیاس_عليه_السلام
✨#قسمت_هفتم
👈گفتگوی شاه و الياس عليه السلام
🌴الياس عليه السلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليه السلام رخ داد:
🔹شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى.
🔸الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود.
🔹شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند.
🔸وقتى نيمه هاى شب فرا رسيد، الياس عليه السلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مى بينى.
🔹او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مى نگرم.
🔸الياس عليه السلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد.
🌴خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليه السلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند.
🌴ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليه السلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند.
🌴الياس عليه السلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيت هاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليه السلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.(بحار، ج 13،ص 393 - 396)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_الیاس_عليه_السلام
✨#قسمت_هشتم
👈راز گريه جانسوز الياس عليه السلام
🌴مطابق بعضى از روايات، الياس عليه السلام از زندگان است و همانند خضر عليه السلام زنده مى باشد، و خداوند اين زندگى ابدى را به خاطر عشق و علاقه اش به مناجات با خدا به او داده است، در اين راستا به روايت زير توجه كنيد:
🌴روزى عزرائيل نزد الياس آمد تا روحش را قبض كند. الياس به گريه افتاد. عزرائيل گفت: آيا گريه مى كنى، با اين كه به سوى پروردگارت باز مى گردى؟
🌴الياس گفت: گريه ام براى مرگ نيست، بلكه براى فراق از شبهاى (طولانى) زمستان و روزهاى (گرم و طولانى) تابستان است كه دوستان خدا اين شبها را به عبادت مى گذرانند، و در اين روزها روزه مى گيرند. و در خدمت خدا هستند و از مناجات با محبوبشان، خدا لذت مى برند، ولى من مى خواهم از صف آنها جدا گردم و اسير خاك شوم.
🌴خداوند به الياس چنين وحى كرد: تو را به خاطر آن كه علاقه به مناجات دارى و مى خواهى در خدمت مردم باشى، تا روز قيامت مهلت دادم، تا زندگى را ادامه دهى، و از صف اولياى خدا جدا نگردى، و با آنها به مناجات و راز و نياز، مأنوس باشى.(المخازن، علامه سيد عباسى كاشانى، ج 1،ص 286)
💥پايان داستان زندگى حضرت الياس عليه السلام
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_اول
👈مختصری درباره حضرت سلیمان علیه السلام
🌴حضرت يونس عليه السلام يكى از پيامبران و رسولان خداست، كه نام مباركش در قرآن، چهاربار آمده، و يك سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است.
🌴يونس عليه السلام از پيامبران بنى اسرائيل است كه بعد از سليمان ظهور كرد، و بعضى او را از نوادگان حضرت ابراهيم عليه السلام دانسته اند،و به خاطر اين كه در شكم ماهى قرار گرفت، با لقب ذوالنون (نون به معنى ماهى است) و صاحب الحوت خوانده مى شد.
🌴پدر او متَّى از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر الهى بود، به همين جهت خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحى كرد كه همسايه تو در بهشت، متى پدر يونس عليه السلام است.
🌴داوود عليه السلام و سليمان به زيارت او رفتند و او را ستودند (چنان كه داستانش در ضمن داستان هاى حضرت داوود عليه السلام ذكر شد.)
🌴به گفته بعضى، او از ناحيه پدر از نواده هاى حضرت هود عليه السلام، و از ناحيه مادر از بنى اسرائيل بود.(تاريخ انبياء، عمادزاده،ص 686)
🌴ماجراى حضرت يونس عليه السلام غم انگيز و تكان دهنده است، ولى سرانجام شيرينى دارد. آن حضرت به اهداف خود رسيد و قومش توبه كرده و به دعوت او ايمان آوردند، و تحت رهنمودهاى او، داراى زندگى معنوى خوبى شدند.
ادامه دارد....
@a_l_mim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_دوم
👈يونس عليه السلام در ميان قوم خود در نَينَوا
🌴به گفته بعضى يونس عليه السلام در حدود 825 سال قبل از ميلاد، در سرزمين نينوا ظهور كرد. نينوا شهرى در نزديك موصل (در عراق كنونى) يا در اطراف كوفه در سمت كربلا بود. هم اكنون در نزديك كوفه در كنار شط، قبرى به نام مرقد يونس عليه السلام معروف است.
🌴شهر نينوا داراى جمعيتى بيش از صد هزار نفر بود. چنان كه در آيه 147 سوره صافات آمده: و يونس را به سوى جمعيت يك صدهزار نفرى يا بيشتر فرستاديم.
🌴مردم نينوا بت پرست بودند و در همه ابعاد زندگى در ميان فساد و تباهى ها غوطه مى خوردند. آنان نياز به راهنما و راهبرى داشتند تا حجت را بر آنها تمام كند و آنان را به سوى سعادت و نجات دعوت نمايد. حضرت يونس عليه السلام همان پيامبر راهنما بود كه خداوند او را به سوى آن قوم فرستاد.
🌴يونس عليه السلام به نصيحت قوم پرداخت و با برنامه هاى گوناگون آنها را به سوى توحيد و پذيرش خداى يكتا، و دورى از هر گونه بت پرستى فراخواند.
🌴يونس همچنان به مبارزات پى گير خود ادامه داد، و از روى دلسوزى و خيرخواهى مانند پدرى مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولى در برابر منطق حكيمانه و دلسوزانه چيزى جز مغلطه و سفسطه نمى شنيد. بت پرستان مى گفتند: ما به چه علت از آيين نياكان خود دست بكشيم و از دينى كه سالها به آن خو گرفته ايم جدا شده و به آيين اختراعى و نو و تازه اعتقاد پيدا كنيم.
🌴يونس عليه السلام مى گفت: بتها اجسام بى شعور هستند و ضرر و نفعى ندارند، و هرگز نمى تواند منشأ خير گردند چرا آنها را مى پرستيد؟...
🌴هر چه يونس عليه السلام آنها را تبليغ و راهنمايى مى كرد، آنها گوش فرا نمى دادند، و يونس عليه السلام را از ميان خود مى راندند و به او اعتنا نمى كردند.
🌴يونس عليه السلام در سى سالگى به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سى و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هيچكس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكى از آن دو نفر دوست قديمى يونس عليه السلام و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام روبيل بود و ديگرى، عابد و زاهدى به نام تنوخا بود كه از علم بهره اى نداشت.
🌴كار روبيل دامدارى بود، ولى تنوخا هيزم شكن بود، و از اين راه هزينه زندگى خود را تأمين مى كرد.
ادامه دارد....
@a_l_mim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_سوم
👈تقاضای عذاب از درگاه خداوند
🌴يونس عليه السلام از هدايت قوم خود مأيوس گرديد و كاسه صبرش لبريز شد، و شكايت آنها را به سوى خدا برد و عرض كرد: خدايا! من سى ساله بودم كه مرا به سوى قوم براى هدايتشان فرستادى، آنها را دعوت به توحيد كردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولى آنها مرا تكذيب كردند و به من ايمان نياوردند ، رسالت مرا تحقير نمودند و به من اهانت ها كردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم كه مرا بكشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زيرا آنها قومى هستند كه ايمان نمى آورند.
🌴يونس عليه السلام براى قوم عنود خود تقاضاى عذاب از درگاه خدا كرد، و آنها را نفرين نمود، و در اين راستا اصرار ورزيد، سرانجام خداوند به يونس عليه السلام وحى كرد كه:
🌴عذابم را روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد بر آنها مى فرستم، و اين موضوع را به آنها اعلام كن.
🌴يونس عليه السلام خوشحال شد و از عاقبت كار نهراسيد و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراى عذاب و وقت آن را به او خبر داد.
🌴سپس گفت: برويم اين ماجرا را به مردم خبر دهيم. عابد عليه السلام كه از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: آنها را رها كن كه ناگهان عذاب سخت الهى به سراغشان آيد، يونس گفت: به جاست كه نزد روبيل (عالِم) برويم و در اين مورد با او مشورت كنيم، زيرا او مردى حكيم از خاندان نبوت است. آنها نزد روبيل آمدند و ماجرا را گفتند.
🌴روبيل از يونس عليه السلام خواست به سوى خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد كه عذاب را از قوم به جاى ديگر ببرد، زيرا خداوند از عذاب كردن آنها بى نياز و نسبت به بندگانش مهربان است.
🌴ولى تنوخا درست بر ضد روبيل، يونس عليه السلام را به عذاب رسانى تحريص كرد، روبيل به تنوخا گفت: ساكت باش تو يك عابد جاهل هستى.
🌴سپس روبيل نزد يونس عليه السلام آمد و تأكيد بسيار كرد كه از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولى يونس عليه السلام پيشنهاد او را نپذيرفت و همراه تنوخا به سوى قوم رفتند و آنها را به فرا رسيدن عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال، هشدار دادند.
🌴مردم با تندى و خشونت با يونس و تنوخا برخورد كردند، و يونس عليه السلام را با شدت از شهر نينوا اخراج نمودند. يونس همراه با تنوخا از شهر بيرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولى روبيل در ميان قوم خود ماند.
ادامه دارد....
@a_l_mim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_چهارم
👈ترك اولى يونس، و قرار گرفتن او در شكم ماهى
🌴حضرت يونس عليه السلام حق داشت كه ناراحت گردد زيرا 33 سال آنها را دعوت كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلى از آنها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آنها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد، ولى اگر او در ميان قوم ميماند و باز آنها را دعوت مى كرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاى آخر، ايمان مى آوردند، ولى يونس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولى باعث شد كه دچار غضب سخت الهى گرديد.(بحار، ج 14،ص 393)
🌴يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتى مسافربرى فرا رسيد. آن كشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما يونس عليه السلام از ملوان كشتى تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتى شد و كشتى حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهى بزرگى سر راه كشتى را گرفت، در حالى كه دهان باز كرده بود، گويى غذايى مى طلبيد، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مى رسد گناهكارى در ميان ما است كه بايد طعمه ماهى گردد. بين سرنشينان كشتى قرعه زدند، قرعه به نام يونس عليه السلام اصابت كرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس عليه السلام اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهى بزرگ او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود. (سوره صافات، آیات 139تا141)
🌴ماهى يونس عليه السلام را به دريا برد، طبق روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
🌴يونس عليه السلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوى دريا، هفت روز در شكم ماهى، هفت روز پس از خروج از دريا زير درخت كدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نينوا.(بحار، ج 14،ص 398)
🌴در مورد اين كه: يونس عليه السلام چند روز در شكم ماهى بود، روايات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و اين موضوع به خوبى روشن نيست.
🌴يونس در درون تاريكى هاى سه گانه: تاريكى درون دريا، تاريكى درون ماهى و تاريكى شب قرار گرفت، ولى همواره به ياد خدا بود، و توبه حقيقى كرد، و مكرر در ميان آن تاريكى ها مى گفت:
🍃لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ🍃
✨اى خداى بزرگ معبودى يكتا جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مى باشم.(سوره انبیاء/آیه87)✨
🌴سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا يونس عليه السلام را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
🌴آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت، و در غير اين صورت، همچنان در شكم ماهى ماند، چنان كه در آيه 143 و 144 سوره صافات مى خوانيم:
🍃فَلَو لا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثُونَ🍃
✨و اگراز تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.✨
ادامه دارد....
@a_l_mim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_پنجم
👈نقش دانشمند حكيم در نجات قوم از بلاى حتمى
🌴يونس عليه السلام به قوم خود گفته بود كه عذاب الهى در روز چهارشنبه نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد نازل مى شود، ولى قوم، او را دروغگو خواندند و او را از خود راندند و او نيز همراه عابد (تنوخا) از شهر بيرون رفت، ولى روبيل كه عالمى حكيم از خاندان نبوت بود در ميان قوم باقى ماند. هنگامى كه ماه شوال فرا رسيد، روبيل بالاى كوه رفت و با صداى بلند به مردم اطلاع داد و فرياد زد:
🌴اى مردم! موعد عذاب نزديك شد، من نسبت به شما مهربان و دلسوز هستم، اكنون تا فرصت داريد استغفار و توبه كنيد تا خداوند عذابش را از سر شما برطرف كند.
🌴مردم تحت تأثير سخنان روبيل قرار گرفته و نزد او رفتند و گفتند: ما مى دانيم كه تو فردى حكيم و دلسوز هستى، به نظر تو اكنون ما چه كار كنيم تا مشمول عذاب نگرديم؟
🌴روبيل گفت: كودكان را همراه مادرانشان، به بيابان آوريد و آنها را از همديگر جدا سازيد، و همچنين حيوانات را بياوريد و بچه هايشان را از آنها جدا كنيد، و هنگامى كه طوفان زرد را از جانب مشرق ديديد، همه شما از كوچك و بزرگ، صدا به گريه و زارى بلند كنيد و با التماس و تضرع، توبه نماييد و از خدا بخواهيد تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد...
🌴همه قوم سخن روبيل را پذيرفتند هنگام بروز نشانه هاى عذاب، همه آنها صدا به گريه و زارى و تضرع بلند كردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه ديدند هنگام طلوع خورشيد، طوفان زرد و تاريك و بسيار تندى وزيدن گرفت، ناله و شيون و استغاثه انسانها حيوانات و كودكانشان از كوچك و بزرگ برخاست و انسانها حقيقتاً توبه كردند.
🌴روبيل نيز شيون آنها را مى شنيد و دعا مى كرد كه خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبه آنها را پذيرفت و به اسرافيل فرمان داد كه طوفان عذاب آنها را به كوههاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم ديدند عذاب از سر آنها برطرف گرديد به شكر و حمد خدا پرداختند.
🌴روز پنجشنبه يونس و عابد، جريان رفع عذاب را دريافتند، يونس به سوى دريا رفت و از نينوا دور شد و سرانجام سوار بر كشتى شده در آن جا ماهى بزرگ او را بلعيد (كه در داستان قبل ذكر شد) و تنوخا (عابد) به شهر بازگشت و نزد روبيل آمد و گفت: من فكر مى كردم به خاطر زهد بر تو برترى دارم، اكنون دريافتم كه علم همراه تقوا، بهتر از زهد و عبادت بدون علم است. از آن پس عابد و عالم رفيق شدند و بين قوم خود ماندند و آنها را ارشاد نمودند.(بحار، ج 14،ص 379 به بعد؛ تفسير برهان، ج 4،ص 35 - 37)
ادامه دارد....
@a_l_mim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_ششم
👈نجات يونس و بازگشت او به سوى قوم خود
🌴آرى، حضرت يونس عليه السلام وقتى كه در شكم ماهى بزرگ قرار گرفت در همان جا دل به خدا بست و توبه كرد، خداوند به ماهى فرمان داد، تا يونس را به ساحل دريا ببرد و او را به بيرون دريا بيفكند.
🌴يونس همچون جوجه نوزاد و ضعيف و بى بال و پر، از شكم ماهى بيرون افكنده شد، به طورى كه توان حركت نداشت.
🌴لطف الهى به سراغ او آمد، خداوند در همان ساحل دريا، كدوبُنى رويانيد يونس در سايه آن گياه آرميد و همواره ذكر خدا ميگفت و كم كم رشد كرد و سلامتى خود را بازيافت.
🌴در اين هنگام خداوند كرمى فرستاد و ريشه آن درخت كدو را خورد و آن درخت خشك شد.
🌴خشك شدن آن درخت براى يونس، بسيار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود. خداوند به او وحى كرد: چرا محزون هستى؟ او عرض كرد: اين درخت براى من سايه تشكيل مى داد، كرمى را بر آن مسلط كردى، ريشه اش را خورد و خشك گرديد.
🌴خداوند فرمود: تو از خشك شدن يك ريشه درختى كه، نه تو آن را كاشتى و نه به آن آب دادى غمگين شدى، ولى از نزول عذاب بر صد هزار نفر يا بيشتر محزون نشدى، اكنون بدان كه اهل نينوا ايمان آورده اند و راه تقوى به پيش گرفتند و عذاب از آنها رفع گرديد، به سوى آنها برو.
🌴و به نقل ديگر: پس از خشك شدن درخت، يونس اظهار ناراحتى و رنج كرد، خداوند به او وحى كرد: اى يونس! دل تو در مورد عذاب صدهزار نفر و بيشتر، نسوخت ولى براى رنج يك ساعت، طاقت خود را از دست دادى.
🌴يونس متوجه خطاى خود شد و عرض كرد:
🍃يا رَبّ عفوَكَ عَفوَكَ؛🍃
✨پروردگارا، عفو تو را طالبم، و در خواست بخشش مى كنم.✨
🌴يونس به سوى نينوا حركت كرد، وقتى كه نزديك نينوا رسيد، خجالت كشيد كه وارد نينوا شود، چوپانى را ديد نزد او رفت و به او فرمود:
🌴برو نزد مردم نينوا و به آنها خبر بده كه يونس به سوى شما مى آيد.
🌴چوپان به يونس گفت: آيا دروغ مى گويى؟ آيا حيا نمى كنى؟ يونس در دريا غرق شد و از بين رفت.
🌴به درخواست يونس، گوسفندى با زبان گويا گواهى داد كه او يونس است، چوپان يقين پيدا كرد، با شتاب به نينوا رفت و ورود يونس را به مردم خبر داد.
🌴مردم كه هرگز چنين خبرى را باور نمى كردند، چوپان را دستگير كرده و تصميم گرفتند تا او را بزنند، او گفت: من براى صدق خبرى كه آوردم، برهان دارم، گفتند: برهان تو چيست؟ جواب داد: برهان من اين است كه اين گوسفند گواهى مى دهد. همان گوسفند با زبان گويا گواهى داد.
🌴مردم به راستى آن خبر اطمينان يافتند، به استقبال حضرت يونس عليه السلام آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نينوا نمودند و به او ايمان آوردند و در راه ايمان به خوبى استوار ماندند و سالها تحت رهبرى و راهنمايى هاى حضرت يونس عليه السلام به زندگى خود ادامه دادند. (تفسير برهان، ج 2،ص 200 - 202/ بحار، ج 14،ص 384)
ادامه دارد....
@a_l_mim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_یونس_عليه_السلام
✨#قسمت_هفتم
👈ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين
🌴از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده: هنگامى كه حضرت يونس عليه السلام در شكم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مى كرد به درياى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به درياى مصر رفت، سپس از آن جا به درياى طبرستان رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد.
🌴قارون كه در عصر موسى عليه السلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشته اى از سوى خدا مأمور شده بود كه او را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان، در زمين فرو برد.
🌴يونس عليه السلام در شكم ماهى، ذكر خدا مى گفت و استغفار مى كرد. قارون در اعماق زمين، صداى زمزمه يونس عليه السلام را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندكى به من مهلت بده، من در اين جا صداى انسانى را مى شنوم!
🌴خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (يونس) نزديك شد و گفت: تو كيستى؟
🔸يونس: انَا المُذنِبُ الخاطِىءُ يُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهكار خطاكار يونس پسر متى هستم.
🔹قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى چه خبر؟
🔸يونس: موسى عليه السلام مدتى است كه از دنيا رفته است.
🔹قارون: از هارون برادر موسى عليه السلام چه خبر؟
🔸يونس: او نيز از دنيا رفت.
🔹قارون: از كلثُم (خواهر موسى) كه نامزد من بود چه خبر؟
🔸يونس: او نيز مرد.
🌴قارون، گريه كرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خويشانش سوخت و براى آنها گريست)
🌴فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذالِك؛ همين دلسوزى او (كه يك مرحله اى از صله رحم است) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگرى روزى به اندازه يك قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود)
🌴و در حديث امام باقر عليه السلام آمده: هنگامى كه آن ماهى به درياى مسجور رسيد، قارون كه در آن جا عذاب مى شد زمزمه اى شنيد، از فرشته موكلش پرسيد: اين زمزمه چيست؟ فرشته گفت: زمزمه يونس عليه السلام است...
🌴آن فرشته به التماس قارون، او را نزد يونس آورد، قارون احوال خويشانش را از يونس عليه السلام پرسيد، وقتى دريافت آنها از دنيا رفته اند، گريه شديدى كرد، خداوند به آن فرشته فرمود:
🍃اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقيةَ الدُّنيا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَته🍃(تفسير قمى،ص 694/ بحار، ج 14،ص 391 و 400)
ادامه دارد....
@a_l_mim