eitaa logo
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
406 دنبال‌کننده
640 عکس
116 ویدیو
52 فایل
﷽ 🍃 وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 🍃اعراف_۵۲ کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان تماس با ما: @Quranetrat_znu_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
{ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ } ختم هفتگی قرآن کریم 🔶️ به نیت تعجیل در فرج ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای اعلام جزء انتخابی خود، به آیدی زیر پیام دهید. @Quranetrat_znu_admin @Quranetrat_znu
حکم اعدام همسر شهید خیلی محتاط بود. رعایت همه چی را می کرد. هر وقت می خواست نوار گوش بدهد، با چند تا از دوستهاي روحانی اش می آمد؛ توارهاي حساسی بود از فرمایشات امام. ما اجاره نشین بودیم و زیر زمین خانه دستمان، صاحبخانه خودش طبقه بالا می نشست. عبدالحسین و رفقاش می رفتند تو اتاق عقبی. به من می گفت :« هرکی در زد، سریع خبر بدي که ضبط رو خاموش کنیم.» اولها که زیاد تو جریان کار نبودم، می پرسیدم: «چرا؟» می گفت: «این نوارها رو از هر کی بگیرن، مجازات داره، می برن زندان.» گاهی وقتها هم که اعلامیه جدیدي از امام می رسید، با همان طلبه ها می رفت توي اتاق تا می توانستند، از اعلامیه رونویسی می کردند. شبانه هم عبدالحسین می رفت این طرف و آن طرف پخششان می کرد. خیلی کم می خوابید، همان کمش هم ساعت مشخصی نداشت. هیچ وقت بدون غسل شهادت پا از خانه بیرون نمی گذاشت. بنایی هم که می خواست برود، با غسل شهادت می رفت.می گفت: « این جوري اگه اتفاقی هم بمیرم، ان شاءالله اجر شهید رودارم.» روزها کار و شبها، هم درس می خواند هم این که شدید تو جریان انقلاب زحمت می کشید. یک شب یادم هست با همان طلبه ها آمدند خانه.چند تا نوار همراش بود. گفت : «مال امامه، تازه از پاریس اومده» طبق معمول رفتند تو اتاق و نشستند پاي ضبط. کارشان تا ساعت یازده طول کشید. هنوز داشتند نوار گوش می دادند. برق سر در حیات روشن بود. زن صاحبخانه باهامان قرار و مدارگذاشته بود که هر شب ساعت ده، برق سر در حیات رو خاموش کنیم. زن عصبانی و بی ملاحظه‌ اي بود.دلم شور این را می زد که سر و صداش در نیاید. تو حیاط می پاییدم که یکهو سر و کله اش پیدا شد. راست رفت طرف کنتور برق. نه برد ونه آورد، فیوز را زد بالا! زود هم آمد دم زیرزمین. «شما می خواین تا صبح نشینین و هر جور نواري رو گوش کنید؟!» صداش بلند بود و نخراشیده. عبدالحسین رسید. گفت: « مگه ما مزاحمتی داریم براتون، حاج خانم؟» سرش را انداخته بود پایین و تو صورت زن نگاه نمی کرد. زن صاحبخانه گفت: « چه مزاحمتی از این بدتر؟!» فکر کردم شاید منظورش روشنایی لامپی سر درحیاط است. رفتم بیرون، گفتم: « عیبی نداره، ما فیوز رو می زنیم بالا و این لامپ رو خاموش می کنیم.» خواستم بروم پاي کنتور، نگذاشت. یکدفعه گفت: « ما دیگه طاقت این کارهاي شما رو نداریم.» «کدوم کارها؟» «همینکه شما با شاه گرفتین. » بند دلم انگار پاره شد. نمی دانم از کجا فهمیده بود موضوع را. عبدالحسین بهم گفت: «بیا پایین.» رفتیم تو. در را بستیم و دیگر چیزي نگفتیم.
AUD-20210415-WA0023.mp3
3.97M
جزء دوم استاد معتز آقائی، تند خوانی؛
4_6037148701481240922.mp3
4.24M
جزء سوم استاد معتز آقائی، تند خوانی؛
وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه کنی، تو را به بخشایشت‏ بازخواست می‏‌کنم. و اگر در دوزخم افکنی، به دوزخیان اعلام خواهم کرد که تو را دوست دارم _مولا علی (علیه السلام) @Quranetrat_znu
حواسمان باشد... تنها یک لایک و یا یک بازنشر ساده به معنای تایید محتوای آن است... چه بسا همین یک تایید می‌تواند باعث رواج یافتن حرامی بشود... و یا باعث ترویج یک اصول اخلاقی مفید باشد. انتخابش با ماست... @Quranetrat_znu