هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 نماهنگ | برای طلوع خورشید
🎥 قرائت کامل زیارت آلیاسین به همراه بیانات و ذکر حضرت آیتالله خامنهای از فرازهای آن
✏️ رهبر انقلاب: یاد امام زمان نشاندهندهی این است که خورشید طلوع خواهد کرد، روز خواهد آمد.
🎧 نسخه صوتی زیارت آل یاسین
📥 سایت | آپارات
💻 Farsi.Khamenei.ir
برای امامت- فصل سوم- جلسه اول- نسخه موبایل(1).pdf
535.7K
✍️متن #برای_امامت، فصل سوم ،جلسه اول
📱نسخه موبایل
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۳۶
«کار مهمی پیش اومده، باید برم.»
طبیعی و خونسرد گفتم: «خب عیبی نداره، برو ولی زود برگرد.» صداش مهربانتر شد، گفت: «تو شهر کارم ندارن.» «پس کجا؟!»
«می خوام برم جبهه.»
یک آن داغی صورتم را حس کردم. حسابی ناراحت شدم. تو کوچه که می آمدي، خانه ي ما با آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف، شده بود نقل مجلس!
دور و برم را نگاه کردم. گفتم: «شما می خواي منو با چند تا بچه ي کوچیک، تو این خونه ي بی درو پیکر بگذاري و بري؟!» چیزي نگفت.
«اقالا همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردي.»
طبق معمول این طور وقتها، خندید.گفت:«خودت رو ناراحت نکن، بهت قول می دم که حتی یک گربه روي پشت بام خونه نیاد.» صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر. گفت: «حالادیوار حیاط خرابه که خراب باشه، این که عیبی نداره.»
دلم می خواست گریه کنم. گفتم: «یعنی همین درسته که من تو این خونه ي بی درو پیکر باشم، اونم با چند تا بچه ي قدونیم قد؟»
باز هم سعی کرد آرامم کند، فایده نداشت. دلخوري ام هر لحظه بیشتر می شد. خنده از لبهایش رفت. قیافه اش جدي شد. تو صداش ولی مهربانی موج می زد.
«نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روي پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»
حرفهاي آخرش حواسم را جمع کرد. هرچند که ناراحت بودم، ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم.
«الان هم می گم که تو اگه با سر و روي باز هم بخواي بري بیرون، اصلا کسی طرفت نگاه نمی کنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده اي تو این خونه مزاحم شما نمی شه، چون من مزاحم کسی نشدم، هیچ ناراحت نباش...»
مطمئن و خاطر جمع حرف می زد. به خودم که آمدم، از این رو به آن رو شده بودم، حرفهاش آب بود روي آتش.
وقتی ساکش را بست و راه افتاد، انگار اندازه ي سر سوزن هم نگرانی نداشتم.
چند وقت بعد آمد.نگاهش مهربانی همیشه را داشت. بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته بود که رو کرد به من. یک «خوب» کشیده و معنی داري گفت. پرسید: «تو این چند وقته، دزدي، چیزي اومد؟» با خنده گفتم: «نه.»
خندید. ادامه دادم: «اثر اون حرفتون این قدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم، اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده، دروغ گفتی.»...
خدا رحکمتش کند، هنوز که هنوز است، اثر آن حرفش توي دل من و بچه ها مانده. به قول خودش، هیچ جنبنده اي مزاحم ما نشده است
(شهید برونسی، کم کم به وضع آن خانه سر و سامان داد)
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#خاکهاینرمکوشک۳۷
نذر فی سبیل الله
همسر شهید
همیشه از این نذر و نیازها داشتم. آن دفعه هم یک گوسفند نذر کرده بودم، نذر زنده برگشتن عبدالحسین.
وقتی از جبهه برگشت، جریان را به ش گفتم. خودش دنبال کار را گرفت؛ یک گوسفند زنده خرید و آورد تو حیاط بست.
مادرم وچند تا از درو همسایه هم گوسفند را دیده بودند. کنجکاو قضیه شدند. علتش را که می پرسیدند، می گفتم:«نذر داشتم.»
بالأخره گوسفند را کشتیم.خودش نشست و با حوصله، همه ي گوشتها را تقسیم کرد. هر قسمت را تو یک پلاستیک می گذاشت. حتی جگر و پوست و چیزهاي دیگرش را هم جداجدا، تو چند تا پلاستیک گذاشت. کارش که تمام شد، دستها را شست و گفت: «یه کیسه گونی بزرگ برام بیار.» «گونی می خواین چکار؟»
اشاره کرد به پلاستیکها و گفت: «می خوام اینارو بگذارم توش.» فکر کردم خودش می خواهد سهم فک و فامیل و
همسایه ها را ببرد در خانه هاشان.گفتم: «شما نمی خواد زحمت بکشین، من خودم با بچه ها می برم.» لبخند زد. انگار فکرم را خواند. با لحن معنی داري پرسید: «مگر شما این گوسفند رو «فی سبیل الله » نذر
نکردي؟» «خوب چرا.»
«پس برو یک گونی بیار.»
رفتم آوردم. همه ي پلاستیکها را که قسمت کرده بود، ریخت توي گونی، حتی یک سیر گوشت هم براي خودمان نگه نداشت. کیسه را گذاشت پشت موتورش. گفت: «تو فامیل و همسایه هاي ما، الحمدالله کسی نیست که به نون شبش محتاج باشه.» خداحافظی کرد و رفت
نمی دانم گوشتها را کجا برد و به کی ها داد، ولی می دانم که یک ذره از آن گوشتها را نه ما دیدیم و نه هیچ کدام از فامیل و در و همسایه. چندتایی شان می خواستند ته و توي قضیه را در بیاورند.
«گوسفند رو کشتین؟»
«آره.»
وقتی این را می شنیدند، چشمهاشان گرد می شد. «چه بی سرو صدا!»
حتما انتظار داشتند سهمی هم به آنها برسد. شنیدم بعضی شان با کنایه می گفتند:«گوسفند رو براي خودشون کشتن!»
بعدها هم اگر گوسفندي نذر داشتم، همین کار را می کرد. هرچی هم می پرسیدم: «گوشتها رو کجا می برین؟» نمی گفت. هیچ وقت هم نگذاشت کسی بفهمد.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
برای امامت- فصل سوم- جلسه اول- نسخه موبایل(1).pdf
535.7K
✍️متن #برای_امامت، فصل سوم ،جلسه اول
📱نسخه موبایل
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
هدایت شده از ربیع القلوب
#دوره_کمنظیر
#ثبتنام
🔸دوره "انسانِمدیر؛ انسانِسعادتمند"
(مدیریت از پنجره قرآن کریم)
🔹بصورت آنلاین و اعطای گواهی معتبر
▫️زمان برگزاری دوره:
📌 روزهای شنبه تا چهارشنبه
اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
ساعت ۲۰ الی ۲۲:۳۰ (به مدت ۱۰ شب)
✅ جهت ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی @dele_bahari پیام ارسال بفرمایید.
https://eitaa.com/joinchat/2586378832C291df762f0
#انسانِ_مدیر_انسانِ_سعادتمند
#مدیریتِ_قرآنی
بسم الله الرحمن الرحیم
مسابقات تولید محتوای دیجیتال "ریاح"
با محوریت بهار طبیعت🌱🌸
همراه با جوایز نقدی
برای کسب اطلاعات بیشتر به کانال قرآن و عترت دانشگاه زنجان مراجعه نمایید.
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
توضیحات کلی مسابقات تولید محتوای ریاح
از تمامی فعالان تولید محتوای دیجیتال، دعوت به عمل مینماید تا در مسابقات "ریاح" شرکت داشته باشند.
🔸️عکس نوشته
برای شرکت در این بخش، یک عکس از زیباییهای طبیعت مورد نیاز است. محتوای متنی عکس نوشته که برداشتی از آیه ۹ سوره فاطر میباشد، در اختیار شرکتکنندگان قرار خواهد گرفت.
انتخاب برترینهای عکس نوشته، به صورت نظرسنجی و در کانال کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان، رقم خواهد خورد.
🔹️کلیپ
ویدئویی از بهار و زیباییهای طبیعت مورد نیاز است. محتوای صوتی، که صوت آیه ۹ سوره فاطر میباشد، طبق سلیقه اعضا، از قاری مورد علاقه شان باید استفاده شود
انتخاب برترینهای بخش کلیپ، توسط داوران کانون قرآن و عترت انجام خواهد شد.
🔸️پادکست
تولید محتوای صوتی، با محوریت ترجمه آیه ۹ سوره فاطر، بخش بعدی مسابقات ریاح میباشد.
همچنین تنظیم متن پادکست، به سلیقه شرکت کننده بستگی دارد.
اما باید از چند کلمه کلیدی
"بهار، ریاح، طراوت، زندگی"
استفاده نمایند.
داوری این بخش، توسط تیم داوری کانون قرآن و عترت صورت میگیرد.
🔹️موشن گرافیک
برای این بخش، شرکت کنندگان گرامی باید از محتوای زنده شدن زمین و سرسبز شدن دوباره آن استفاده نمایند و آن را در قالب موشن گرافیک به اجرا دربیاورند.
انتخاب برترین آثار این بخش، توسط داوران کانون صورت میگیرد.
برای شرکت در مسابقه، نام و نام خانوادگی و بخش مورد انتخاب خود را به
@Quranetrat_znu_admin
ارسال نمایید.
برای کسب اطلاعات بیشتر، به روابط عمومی کانون مراجعه فرمایید.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
﷽
محفل انس قرآن کریم هدی
✨️عاشقانه های خدا با من✨️
🕰یکشنبه ۹ اردیبهشت ساعت ۱۶
🕌مسجد باقرالعلوم دانشگاه زنجان
آیات ۱۴۹ تا ۱۵۱ سوره مبارکه بقره
موضوعات:
- مطالب دیگری پیرامون قبله (قسمت 2)
- پیامبر موعود در عهدین (عتیق و جدید) (قسمت 2)
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیرا خداوند بر هرکاری تواناست...
آنچه در محفل انس هدیٰ، یکشنبه، ۲اردیبهشت گذشت
#استاد_مفیدی
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_و_اجتماعی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
هدایت شده از معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه زنجان
✅ تجمع دانشجویان و اساتید دانشگاه های زنجان در حمایت از مردم فلسطین و محکومیت دستگیری دانشجویان و اساتید آزادی خواه حامی فلسطین
🔸دانشگاهیان در حمایت از مردم مظلوم فلسطین و خیزش ضد صهیونیستی دانشجویان دانشگاه های آمریکا تجمع خواهند کرد.
🔹از عموم جامعه فرهیخته دانشگاهی استان زنجان برای شرکت در این تجمع دعوت به عمل میآوریم.
📆 زمان: روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ماه
⏰ ساعت ۱۰:۳۰
📍مکان: دانشگاه زنجان، روبروی کتابخانه مرکزی
♻️ با ما همراه باشید
️@Znu_farhangi
#خاکهاینرمکوشک۳۸
نمره ي تک
ابوالحسن برونسی (فرزند ارشد شهید)
از درس ما هیچ وقت غافل نمی شد. هر بار می آمد مرخصی از مدرسه ي همه مان خبر می گرفت، قبل از بقیه هم می آمد مدرسه ي من. خاطره ي آن روز هنوز مثل روشنایی خورشید توي ذهنم می درخشد.
نشسته بودیم سرکلاس. معلم دیکته گفته بود و حالا داشت ورقه ها را تصحیح می کرد. ورقه اي را برداشت و نگاهی به من انداخت. پیش خودم گفتم: «حتماً مال منه!»
دلم شروع کرد به تند زدن. می دانستم خیط کاشتم. هرچه قیافه اش تو هم تر می رفت، حال و اوضاع من بدتر می شد. یکهو صداي در کلاس، حواس همه را پرت کرد. معلم با صداي بلندي گفت: «بفرمایید.»
در باز شد. از چیزي که دیدم قلبم می خواست از جا کنده شود، پدرم درست دم در ایستاده بود! معلم به خودش تکانی دادو زود بلند شد. پدرم آمد جلو. با هم احوالپرسی کردند.
«اتفاقاً خیلی به موقع رسیدین حاج آقاي
برونسی.» پدرم لبخندي زد. پرسید:
«چطور؟»
«همین حالا داشتم دیکته ي حسن رو صحیح می کردم، یعنی پیش پاي شما کارش تموم شد.»
با هم رفتند پاي میز. ورقه ي مرا نشان پدرم داد. یکدفعه چهره اش گرفت. نگاه ناراحتش آمد تو نگام. کمی خودم را جمع و جور کردم. دهانم خشک شده بود و تنم داغ. سرم را انداختم پایین و چشم دوختم به کفشهام.حواسم ولی نه به کفشهام بود و نه به هیچ جاي دیگر. فقط خجالت می کشیدم.از لابلای حرفهاي معلم فهمیدم نمره ي دیکته ام هفت شده.
«این چه نمره ایه که شما گرفتی؟»
صداي پدرم مرا به خود آورد. سرم را گرفتم بالا. ولی بهش نگاه نکردم. «چرا درس نمی خونی؟ آقاي معلم می گن درسات ضعیفه.»
حرفی نداشتم بگویم. انگار حال و احوال مرا فهمید. لحنش آرامتر شد. گفت: «حالا بیا خونه تا ببینم چی می شه.» با معلم خداحافظی کرد و رفت.
زنگ تفریح، بچه ها دورم را گرفتند. هر کدام چیزي می گفتند. یکی شان گفت: «اگر بري خونه، حتماً یکدست کتک مفصل می خوري.»
بهش خندیدم. گفتم: «بابام اهل زدن نیست، دیگه خیلی ناراحت باشه، دعوام می کنه، حالا کتک هم بزنه عیبی نداره، چون خیلی دوستش دارم.»
زنگ تعطیلی مدرسه خورد. دوست داشتم از کلاس بیرون نروم. یاد قیافه ي ناراحت پدر مرا به هزار فکر و خیال می انداخت. هر جور بود راهی خانه شدم.
بالأخره رسیدم خانه. پیش بقیه نرفتم. تو اتاق دیگري نشستم و کز کردم. همه اش قیافه ي ناراحت پدرم تو ذهنم می آمد که دارد دعوام می کند. یکهو دیدم دم در ایستاده. نگاهش کردم. بهم لبخند زد! آمد جلو. دست کشید روي سرم و مرا بلند کرد. گفت: «حالا بیا، ایندفعه عیبی نداره، ان شاءالله از این به بعد خوب درس بخونی.»
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽ محفل انس قرآن کریم هدی ✨️عاشقانه های خدا با من✨️ 🕰یکشنبه ۹ اردیبهشت ساعت ۱۶ 🕌مسجد باقرالعلوم
رسولاکرم(ص):
قرآن بخوانید، زیرا قرآن در روز قیامت برای یاران خود شفاعت میکند.