#بسم_الرب_الشهدا
#پرواز
قسمت چهارم4⃣
نویسنده:ڪلنا فداڪ{زهرا.ت}
+سلام عشقم...خداروشکر ...عالییییی
-همینطور که #سجاده رو جمع میکنه میگم نه...
جمع نکن......
من میخوام با سجاده تو #نماز بخونم
-باشه😊بعد زودی #حاضر شو که مامان اینا دارن میان
+چشم آقام
-بی بلا خانومم
سریع #وضو میگیرم.
تا الانم زیادی خداجونمو #منتظر گذاشتم ...
با #آرامش نمازمو میخونم و تو #قنوت برای رضا و بچه #دعا میکنم:
خداجون کمکم کن...میدونی از طرفے #ذوق به دنیا اومدن بچمو دارم و از طرفی #نگران رضام😔
تو کمک کن خدایا من به تو نگم به کی بگم خداجونم💔
ممنونتم
.....
+رضاااااااا
-(صدایی نمیاد)
+این روسری سبز پر رنگه خوبه یا اون زرشکیه؟
-(صدایی نمیاد).....
+وا ...رضااااااااااا
+آقا رضاااااااا👀
صدای قدم های یکی رو پشت سرم احساس میکنم😱
+میترسم و جییییییغ میکشم🐺...رضاااااااا😖😱
از پشت سر هراسون میاد سمتم و میگه چیهــــــ؟😳🤯
+هوففف😓قلبم وایساد تو بودی
دستام داره میلرزه نگاه کن🤦♀چرا نمیگی پشت سرمی آخه...
-ببخشید😟خواستم سوپرایز شی
بی حال
میشینم روی زمین و دستمو میزارم رو چشمام🙈
-خانم جان؟ زهرا خانم؟
ببخشید بابا خودت فکر کردی غریبه پشتته
زهرا جان ...خوبی؟
+آره بابا ...
پس کجا بودی من هی صدات میزدم؟
+رفتم از ماشین سوپرایزو بیارم😁اومدم
تو فکر کردی غریبست
+سوپرااایز؟😳
-بلههه.
+خب😎
-این #هدیه مال شماست🎁ان شاءالله که خوشت بیاد
+چی؟😍
ببینمش
هووووورا
-درشو باز میکنم وااااای یه #تسبیح و یه #انگشتر عقیق❤️
-خانم جان هم تسبیح و هم انگشتر رو دور #ضریح بی بی برات متبرڪ کردم😊از صبح میخاستم بهت بدم که...نشد
+وااای ...خدا خوشحالت کنه ...کلی خوشحالم کردی
-وظیفس برادر
+چی؟😐😳
-نه همسر❤️
😂از بس اونجا گفتم برادر شما هم شدی برادر
با صدای در مکالممون پایان یافت و...
+راستی رضا قبل اینکه درو باز کنی بگم ...گفتی بهشون؟؟🙈🙊 (با خجالت سرمو پایین میندازم فکر کنم لپام حسابی سرخه☺️🙈)
-لپمو میکشه و تو راه که داره میره میگه: نه خانم جان ...خودت بگو😉😅
+نهههههه من نمیتونم
من تسلیم🙌
-خودم میگم خجالتی جان😉
در باز میشه و مامان و بابا و خواهر و مامان و بابای رضا میان تو
سلام و احوالپرسی
سلام و تعارفات😇