eitaa logo
••راهیـان نـور (خوزستـان)••
23 دنبال‌کننده
11 عکس
27 ویدیو
10 فایل
"سفـــࢪبھ‌سࢪزمیـݩ‌آسمانےھا" ⚘قــدمـ‌با‌احٺــࢪام‌، آھســٺہ‌بࢪداࢪ اندࢪاین‌ۅادےببۅس‌‌؛ این‌خاڪ‌ࢪابۅڪــݩ؛ ڪـہ‌؏ــطࢪگݪ‌فشاݩ‌ایݩجـــاسٺ خادݦ‌ ڪاناݪ:↶ Hadisssssssss12 ˼ایݩجــــابِیْتُــــــــ‌الشُّھَـــداسٺ⸀
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت نهم9⃣ نویسنده:‌ڪلنا فداڪ{‌زهرا‌.ت} چند روزی بود رضا تو بود... نمیدونستم چشه اما با من همیشه بود... رفتار معصومه هم یه جوری شده بود... چشماش داشت .... +‌رضا جان -‌جان +‌نمیخوای بگی چی شده؟ -چیزی نیست آخه گلم +‌من میفهمم حالتو ... بهم بگو دیگه ... -‌بلند شد و دستشو کشید تو موهاش....هر موقع تو فکر بود این کارو میکرد... +‌گفتم : چی شده خب؟ به من بگو -‌هیچی ....هیچی ...بعد هم رفت اتاق .....شب بود.... یه صداهایی به گوشم میخورد... چشمامو یکم باز کردم👁 بله....درست حدس زده بودم.. رضا داشت ساکشو برمیداشت😞 پس بخاطر این تو فکر بود... چشمامو نیمه باز نگه داشتم تا بتونم ببینمش .... اشکام شروع کردن به اومدن🐃... سخت بود جدایی ازش ... خیلی سخت😞 اما ...من راضی بودم ...خودم همیشه بندِ پوتیناشو میبستم .. خودم این رو انتخاب کرده بودم... من خودمم حاضر بودم فدایی حضرت زینب بشیم...ولی... الان نه...توروخدا الان نه💔 چشمامو بستم....و اشکام بی صدا روون شدن😭 وقتی بیدار شدم سردرد بدی داشتم. خیلی بد🤕 حتما مال گریه های دیشبه.... چشمامو بستم...یه لحظه هم فکر کردن بهش سخت بود... من آرزو داشتم با رضا برم خرید واسه بچمون....اما....💔 هوفف اومدم بلند شم که سرگیجه😵‍💫باعث شد بخورم زمین... رضا بیدار شده بود و نگام میکرد ... خیلی ترسیده😨 بود و نگران شده بود بدو اومد سمتم... پاهام اینقدر بی جون بود که حالِ بلند شدن هم نداشتم😞 سرم هنوز درد میکرد و گیج میرفت🤕... از طرفی هم با افتادن روی زمین بچه ها مدام لگد میزدن و دل درد گرفته بودم .... چهره درهمی داشتم رضا  : ‌ -‌چیشده؟ زهرااااا جاااااان پاشو ببینم ... +‌نمیتونم...بلند شم...😖 -- خیلی خب... دستامو گرفت که بلند کنِ یه لحظه ول کرد ... نگام کرد و گفت تو چرا اینقدر یخی؟😨 سرم پایین بود و دل درد امونمو داشت میبرید... تقریبا داد زدم آییییییی🐺 ‌‌بلندم کرد و گذاشتم رو تخت ... زنگ زد اورژانس.... دیگه هیچی یادم نمیاد........ چشمامو باز کردم ... رضا پیشم نبود.... نکنه رفته😱😳 اومدم بلند شم که دستم کشیده شد و سوخت .... سِرم کنده شد😒 خون داشت میومد که یه دستمال از کنار تخت برداشتم گذاشتم روش.. رضاااااااا رضااااااااااا +‌سلام....بله؟ چیزی شده ؟ خوبی؟ -‌هوفف آره😞 خیالم راحت شد... نرفته بود کنارم نشست ...اومد دستمو بگیره که دستمال خونیو دید... +‌چرا به من نگفتی بیام؟😡 این چه وضعشه آخه(به دستم اشاره کرد👈) یه چسب زخم آورد و زد روش ... بعد از اینکه دستاشو شست اومد پیشم.... سرم رو گذاشتم رو بالش ...هنوزم سردرد داشتم ... رضا گیره ی موهامو باز کرد و شروع کرد به نوازش کردن...... یه قطره...دوقطره...دیگه نتونستم و سرمو گذاشتم رو سینش شروع کردم به بلند بلند گریه کردن😭 با گریه گفتم : +رضا کی میخوای بری؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌