📝
#داستانی_برای_عبرت!
"قسمت؛ دوم"
✍ ...گفتیم دوستان ما از عملیات احضار روح نتیجه نگرفته و به نجف بازگشته! و مراتب را به میرزا گزارش می دهند میرزا بسیار ناراحت شده و با تعجب اظهار میکنند" این غیرممکن است، محمد امین هم در علم، هم در حلم و هم در امانت داری و تقوا از من هم جلوتر بودند و فردی فوق العاده مراقب! این غیرممکن است!" سپس میرزا خطاب به رییس دفتر خود میگوید باید به #دشت_خضراء واقع در یمن! رفته و اعمال خاص دیگری را در آنجا انجام دهد که بازهم تاجرجوان ایرانی، همراه او به یمن می روند! به دشت خضراء که می رسند و اعمال را بجا می آورند و در همان اولین فریاد: "یامحمدامین!" ناگهان، تمام دشت و دره ی خضراء راآتش و انفجار مهیب آن، فرا می گیرد! و آنها متوجه میشوند که در حالیکه آتش، زبانه میکشد در میان زبانه های آتش و فوران آن، محمد امین، در تقلا برای نجات خود است! فرستاده میرزا می پرسد؛ ای محمدامین، بگو سپرده های فلان تاجر ایرانی را کجا و کدام انبار گذاشته ای؟! و بگو چرا به این وضع گرفتار آمده ای؟! آیا این وضعیت تو بخاطر اشتباهت در امانت داری آن تاجر جوان ایرانی ست؟! و... که محمد امین میگوید:"..خدا پدر و مادر آن جوان را بیامرزد؛ هرگز!! به میرزا بگویید اولا" سپرده های تاجر ایرانی را مثلا" فلان صندوق و فلان انبار گذاشته ام. و ثانیا" مرا از دست نفرین های حاج حسین قصاب محل مان، نجات دهد. بعد از آن آتش او را بکام میکشد و ناپدید میشود! و هرچه پیک میرزا اعمال را مجددا" انجام میدهد خبری از محمد امین نمیشود. آنان به نجف باز میگردند و ماجرا را به میرزا گزارش میدهند. و البته اموال تاجر جوان ایرانی، تحویل داده میشود ولی تاجر جوان کنجکاوانه، از میرزا میخواهد که پیگیری موضوع را تا آخر در نجف مانده و دنبال نماید. میرزا در پی حسین قصاب می فرستد و به او پیغام میدهد که عصر همانروز، به خانه اش خواهد رفت! حاج حسین قصاب، که از مومنین نامی نجف در آن دوران بشمار می رفت وقتی چنین خبری را دریافت میکند بهت زده و شوکه می ماند که چه شده است؟! که میرزای شیرازی بزرگ، به خانه محقر فقیری چون او می رود؟! کوچه را آب و جارو میکند و بانتظار برای استقبال آیت الله العظمی شیرازی می نشیند. آخر میرزای بزرگ که با یک #فتوایش کل ایران را به لرزه درآورده و باعث الغای قرارداد استعماری #تنباکو با بریتانیای کبیر شده و سلاطین زمان برای دیدار او، ماهها به انتظار می نشینند!! چه شده است که به خانه ی یک قصاب ساده! می آید؟! تا اینکه عصر، میرزا وارد می شود پس از خیرمقدم و.... قصاب می پرسد..
ادامه داستان را فردا دنبال کنیم لطفا"
#الف_حسن_زاده
97/5/12
http://eitaa.com/Raaze_gole_sorkh