eitaa logo
رآدیو سکوت .
331 دنبال‌کننده
97 عکس
4 ویدیو
0 فایل
- نجات‌دهنده کجا بود باباجان ؟ ما پناهنده‌ای بیش نبودیم؛ به دو چشمونِ سیاهش، به کنج‌و پستوهای کُتب، چايِ امام‌رضا، قهوه، قلم، امید، دستای مامان، موسیقی، لبخندِ بابا، طلوعِ آفتاب، حسین و حسین و حسین. ` هوای زیستن، یا رب! چنین سنگین چرا باید ؟
مشاهده در ایتا
دانلود
سخن زیاد شد، کلِ کلام این است که عزیزم، خودت را گول نزن و سعی کن آدمِ بهتری باشی، زرورق‌ها را از دورِ نقص‌هاو زشتی‌ها بَرکَنی و چشمانت را باز کنی، تا این دنیای خاکستری و عقب‌مانده را کمی، حتی اندازه‌ی نوکِ سوزنی، سفیدی ببخشایی .
رآدیو سکوت .
مامان می‌بینه ناراحتی و نمی‌تونه کاری بکنه، پا میشه تلویزیونو روشن می‌کنه و فیلم مودعلاقه‌تو پلی می‌
مامان امروز بعدِ روزهای زیادی که هرجا بشقاب گل‌قرمزی می‌دید جمع می‌کرد، بلاخره زدشون به دیوارِ راهرو. دلم می‌خواد کلِ اون گلای قرمز رو از تو بشقابا جمع کنم و بذارم لایِ موهاش انقد که گوگولیه مامان 💘 .
دقیق یادمه وقتی خواهرم سه ساله بود، با اون قدِ کوچولو و کله‌ی مملو از موهای طلاییش و چتری‌هاش که جلوی دیده‌هاشو گرفته بودن یکمی، اومد به صورتِ خیلی جِد تو چارچوبِ در وایساد، دستِ خرسِ قهوه‌ایِ چشم ریزش که پاهاش تا رو زمین کشیده شده بودن رو گرفت و یکم آوردش بالا و فقط دو کلمه گفت: «بیلابیلا.» و معرفِ حضورمون شد آقای بیلابیلا :)))
ناخن‌ها را در دست فرو می‌کنم، تا شاید درد زورش از خاطرات بیشتر باشد. از «او»ی لاکردار بیشتر باشد. از فکر و خیال بیشتر باشد. تا شاید درس را بفهمم، خطوط را بفهمم، صدای معلم را بشنوم، حرف‌ها را بفهمم. اما ناحسابی‌های از خدا بی‌خبر امان نمی‌دهند، گویی دورِ هم مرا به سخره گرفته‌اند. و حال من صدمین بار است که این خطوطِ لعنتی را می‌خوانم. صدمین بار است که با شرم می‌پرسم: «میشه یه بار دیگه توضیح بدین؟»، صدمین بار است از دوستم می‌پرسم که چه می‌گفته، صدمین بار!
بیا و یه بار قانونای بدون‌ضرورت و بی‌دلیلِ زندگیتو بذار زیرِ پا. چی میشه از خط بزنی بیرون؟ چی میشه خطوطِ کتاباتو شیب‌دار و یکم کج‌و کوله خط بکشی؟ چی میشه رنگارو هرجور به نظرت قشنگه بزنی رو بوم؟ اولین پادکستت رو هرجور دلت میگه درست کن. هرجور به نظرت قشنگه. دونه‌های دستبندتو لنگه به لنگه بنداز تو بند، نقاشی‌هاتو بر خلافِ طرحِ اصلی رنگ کن، نوشته‌هات رو بنویس حتی اگه به نظرت افتضاحه، چی میشه مگه؟ چرا انقد تو چیزای بی‌مورد سخت می‌گیری آدمیزاد؟ بذار شخصی‌سازی بکنی. بذار خلاقیت تو زندگیت جوونه بزنه، اولین قدم سرپیچی از کارهای تکراری و شبیهِ بقیه‌ایه که انجام میدی و بهت تحمیل شده. اصلا تو نقاشیات خورشیدو آبی کن و آسمونو زرد ...
عصبانی میشه، داد می‌زنه، درارو می‌کوبه؛ چون وقتی یه جایی شکسته و ناراحت بود، صدای غمش رو نشنیدی. نفهمیدی. ندیدیش. حالا مجبوره داد بزنه‌تش که بشنویش .
رآدیو سکوت .
چه چشمانِ زیبایی داشتی . / «چشم‌دریده، ادبِ نگاه ندارد.» غم بود که من و او را به هم پیوند زده بود.
تنها کاری که از من برمی‌آید این است که جرعتِ دست به قلم بردن را به جان بخرم و بعد، تو را در کتابم بیاورم و تو بمانی. نه به قیمتِ اسیر شدن به غم، آنجا من شادم. تو هم شادی. می خندم و می‌خندی جای تمام اشک‌هایی که به خاک سپردی. غم‌هایمان رفتنی و گذرا و شادی‌هایمان ماندنی‌ست. و، شادی‌ست که ما را به هم می‌رساند .
رآدیو سکوت .
این قلبِ ما کاموایی بود آقای امام حسین، چشمای ما هم چسبیده به دستای رعوفِ شما که گره آخرشو بزنین تا
من حُر بودم، ناشی‌گرانه و بی‌خبر از بازیِ دنیا، بستم مسیرِ آب روونِ عشقتون رو آقای اباعبدالله. میشه به قمرِ بنی‌هاشم بگین، به سقای آبِ زندگی بگین، این طرفام یه سر بزنن؟ یه نیم‌نگاهی، یه قطره آبِ حیاتی برای این دلِ خاک‌گرفته‌ی شرم‌چهره بیارن به ارمغان؟ من یعقوبِ دور شده از یوسفم که می‌ترسه از یاد ببره بوی پیرهنِ یوسف رو. چشمای دلش کوره. میشه باز کنین این دیده‌های کور شده رو؟ آقای اباعبدالله، هنوز آغوشت برا این نوکرِ سیه‌رو و شرمگین بازه؟ برای کسی که وطن رو به یاد آورده و با پا که نه، با تمامِ وجود داره می‌دوه سمتش ؟