از خودم ممنونم که این چندی سال علاوه بر دیگران، زیرِ فشارهایی از طرفِ خودش بود، و هنوز چهارستونِ بدنِ روحش کمو بیش سالمه. ممنون که صبور بودی عزیزِ من، مچکرم که هنوز شمشیر [چای] رو تو دستای زخمیت نگه داشتی. زادروزت در کنارِ غمت که از بدو تولد در دامنت پنهان شده بود نیز خجسته باد .
چندبار باید کنارِ لالهی گوشت فریاد بزنم که "آدم که فقط مالِ خودش نیست!" تا خود را نکُشی، نزنی. نروی، ترک نکنی، تلخ نشوی، خاطرات را پاک نکنی، چشم نَدَری، دل نشکَنی و بد نشَوی ؟
یادمه یه جا خوندم که توی ایرانِ باستان، به زن میگفتن مهربانو و به مرد مهربان. مهربانو یعنی کسی که مهر خلق میکنه و مهربان یعنی نگهبانِ اون مهر. ادبیاتِ دوستداشتنی و باریشهی ایران، برام قندِ روزهای تلخ و دواگُلیِ رو زخماست. چقدر دوسداشتنی، با اصالت، پر نور، نوازشگرِ روح و دلدزد هستی تو ایران خانم .
اتفاقا برعکس عزیزِ ندیده؛ کتابها کامل، عاقل، دوستداشتنی، عزیز و محترمند و بسیار زنده. آنهایی که نیازمندِ خواندنند ماییم. آنهایی که نیازمندِ زنده شدن از سوی برگههای پر کلماتند ماییم. کتابها حرفهایی را در قالب کلمات در چشمانمان مینشانند که محتاجشان هستیم، چون بیانگرِ حرفها و حقایقی هستند که ما از بیانشان عاجزیم. ما نیازمندِ زنده شدن هستیم، ما.
رآدیو سکوت .
امن و امان باش. کسی باش که اگر افتضاحترین کار دنیارو هم انجام دادن، بتونن به آغوشت پناه بیارن. تو ا
از آدمهایی که وقتی کنارشونی چهار ستون روح و بدنت میلرزه که اگه فلان حرفو زدی، ناامیدش میکنی چون از «سطحِ انتظار» ِ اون پایینتره، مدام خودتو سانسور میکنی که 'نکنه ازم ایراد بگیره و تو جمع بهم بیمحلی کنه'، ایرادهای بنیاسراعیلی میگیرن و مثلِ آدمهای کمفهم به جای اینکه کاستیهات رو درست بیان کنن توهینوار میزنن تو دهنت، و تمامِ این خصوصیات رو پوئنی مثبت برای خودشون تلقی میکنن؛ متنفرم. متنفرم. انزجار میورزم. گریزانم. فراریم.
رآدیو سکوت .
«دلم میخواهد هرچه خوشحالت میکند فهرست کنی و من هم در آن فهرست باشم.» شعلهورم کن`
دین گفت، "وقتی کنار تو هستم، ستارهها، ستارهترند و میناها، بنفشتر."
امیلی و صعود`
رآدیو سکوت .
مامان امروز بعدِ روزهای زیادی که هرجا بشقاب گلقرمزی میدید جمع میکرد، بلاخره زدشون به دیوارِ راهرو
من یادم میره چی میخواستم و نیاز داشتم، اما مامان؟ وسطِ بازار و کلی فکر که توی سرش اینور اونور لم دادن، یادشه که من چی نیاز داشتم و میخواستم و میخره برام. «بیا ازینا که می خواستی برات خریدم، اینم سوهان ناخن. دیدم قبلیِ شکسته بود.» اینه زبونِ عشقِ مامان.
رآدیو سکوت .
غ م ، د ز د ی د ه _ غمدزدیده/هر آنچه بود غم به غارت برد ، اندوهبار ، وضعیتِ پس از یک ضربهی عاطفیِ
غمدیده، غمچشیده، غمدزدیده، غمدان [ایوای از غمدان که برای دیگران قندانه]، غمفهم، غمدوست، غمآغوش، غمیشده، غمآور، غمخوار، غموار، غمراه، غمپرور. امیدوارم غمدور، غمکَم و غمنچشیده باشین اما غمدیده تا به وقتِ غمیشدن چیزی در چنته برای مقابله داشته باشین. غمدان باشین نه آنقدر که از خود غافل بشین، اما آنقدر که کمی هم بر حسبِ وظیفه قندان باشین برای عزیزان.
غمدیده، غمهای مختلفی رو با دیدهی دل دیده و یکم از تجارب دیگران رو تو پستوهای آستینش خوابونده، تا به وقتِ «غمیشدن»، بدونه چه کار باید بکنه، هرچند به مقدارِ قطرهای در مقابلِ اقیانوسی. غمدان غمهارو توی خودش فرو میریزه تا دیگران رو سبکتر بکنه و در نهایت یه جا بالاخره این غمدان پر میشه و سدِ اشکها تکهتکه؛ اما غمفهم غمها رو درک میکنه، میفهمه، و راهحل میده. غمخوار براش مهم نیست چه بلایی داره سرِ روحش میاره اما هی میخواد غمهای دیگران رو بخوره و رو زخماشون بوسه بزنه، احتمالا تا وقتی که یکی میاد سراغشو میگه بس کن آدمیزاد، تیکهتیکه شد روحت و شدی یه غمِ متحرک. غمآغوش به درکِ این رسیده که غم هرازگاهی مهمونِ دلشه و آغوششو حسابی هر سری برای این مهمونِ ناخونده و بدموقع باز میکنه، اما غمدوست وقتی مهمونش میخواد بره پایینِ دامنشو میچسبه چون وابسته شده بهش. غموار هم که... تصدقِ دلِ زخمیزخمیت و دستات که دنبالِ مرهمن عزیزِ من، غموار بودن یعنی متداولا اندوه پیشِت، رو کاناپه و اونورِ میز، پلاس باشه. غمراه هم کسیه که ممتد و هی سر چهارراه و اونور پیچ میبینه که عه! یه دوستِ قدیمی به نامِ "غم"، دگرباره همراه و همسفرش شده. غمپرور غمهای خودش رو دهها برابر بزرگتر میکنه، هی سطلسطل آب میریزه پایِ گلِ غم. انقدر بزرگش میکنه که دیگه خودشم از پسش بر نمیاد.
خلاصه که عزیزِ ندیده، سخنِ آخر اینکه امیدوارم [لطفا] هیچوقتِ هیچوقت غمآورِ هم نباشین نه به عمد و نه به تصادف. هیچوقت .
رآدیو سکوت .
من یادم میره چی میخواستم و نیاز داشتم، اما مامان؟ وسطِ بازار و کلی فکر که توی سرش اینور اونور لم دا
- چاره چیه؟
+ مامان. مامان. مامان.