سلام تپش های قلب زمین🌎
🏴به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"
🏴به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"
🏴به چادری که شده پرچم عزاداری
🏴به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی" 🙏
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
⚜@Raeha_behshti⚜
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا رب . . .
از پنجــــــــره ی روزگار،
به درختِ عمــــــــر که مینگرم ،
خــــــــوشتر از ياد و نامِ زیبایــــــــت ثمری نيست ...
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
طلوع آغاز هفته تون به نور و روشنی👌🌞
سلام صــبـــح🌤ــــــــتون بخیر
⚜@Raeha_behshti⚜
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام 😊✋
صبح زیباتون بخیر☕️🍂
امروز را با يڪ لبخند😊
آرامش خيال 😇
و قلبے سرشار از ياد خدا
آغاز كن
شڪ نكن روزت زيبــاست...
صبح شنبه تون پر از امید🍁☕️
⚜@Raeha_behshti⚜
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۵۵۰
✍ #بانونیلوفر
ماشین وارد شهر نشده، روبه روی یک خانه باغ که از بیرون تماشایی و نوستالژی به نظر میرسید متوقف شد.
انگار خانه در دور ترین نقطه از شهرقرار گرفته بود و خانه باغ هایی که با فاصله زیادی از هم به چشم میخورد، نشان میداد این اطراف افراد زیادی زندگی نمی کنند.
یعنی بازهم راهی برای فرار نبود؟باز زندانی بودم؟
_شما پیاده نشین، این اطراف کسی زیاد رفت و آمد نمیکنه اما بازم باید احتیاط کرد
داوود با گفتن این حرف از ماشین پیاده شد وخیلی سریع از دیوار کاهگلی آن بالا رفت و داخل حیاط پرید.
طولی نکشید با صدای قیژ ناهنجاری در بزرگ و آهنی باز شد و داوود از آن بیرون آمد،تند و تیز پشت فرمان نشست و سمت داخل خانه حرکت کرد.
هر چه جلو میرفتیم انگار وارد یک مکان نوستالژیک و بکر می شدیم. فکر نمیکردم هنوز چنین مکان های دست نخورده و در عین حال زیبا وجود داشته باشد.
سارا باذوق برای دیدن منظره خودش راسمت من کشید و گفت
_وای اینجا چقدر قشنگه! آدم یاد خونه مادربزرگه میافته
ماشین کنار باغچه خشک شده ای ایستاد و همه جز من پیاده شدند.
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۵۵۱
✍ #بانونیلوفر
دیدن این منظره یادآور زیبایی خانه خودم، جاده ی سروناز، باغ بی نهایت زیبای پشت عمارت و تنهایی اکنون هادیه در آن بودکه دوباره چشم هایم را نم کرد.
آنها چه میدانستند اگر اینجا بهشت روی زمین هم که باشد برای من جذابیتی نداشت.
_نسرین برو بهش بگو بیاد پایین، صبرم داره تموم میشه...ظرفیت اینو دارم داخل همین باغچه زنده زنده چالش کنم
_خیلی خوب آروم باش، توام یه ذره درکش کن، بارداره، از خونوادش جدا شده... بهش حق بده نتونه به این زودیا با شرایط کنار بیاد
_غلط کرده واسه من خط و نشون میکشه
ادایم را در آوردوگفت
_نفرینت میکنم
انگار تازه عمق حرفم برایش تاثیر گذاشته بود که با غیض سمت ماشین پاتند کرد و داوود هم نگران دنبالش دوید.
_چی کار میکنی داداش؟
سیاوش اهمیتی به داوود نداد و با ضرب در ماشین را باز کرد،دستش را برای بیرون کشیدنم به سمتم دراز کرد که با جیغ خودم را عقب کشیدم و فریاد زدم
_دستت به من بخوره پشیمون میشی!
از جمله ام حیرت زده نگاهم کرد و ناگهان شروع کرد بلند خندیدن
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۵۵۲
✍ #بانونیلوفر
_داوود این چی میگه؟
_ولش کن بابا ترسیده یه چیز بلغور کرد
با حرص دستی به موهایش کشید و لبهایش از خنده جمع شد.در حالی که نگاه خیره اش را از من برنداشته بود با لحن جدی به داوود گفت
_شما برید داخل
_برای چی؟ من میگم تو و دخترابـ...
_داوود...!گفتم برید داخل،نترس کاریش ندارم، میخوام یه چیزایی رو براش روشن کنم
داوود بی توجه به حرف سیاوش رو به نسرین گفت
_نسرین، بیا این کلید و بگیر برین داخل ماهم میام
_نشنیدی چی گفتم؟همتون برین تو
با وجود غرش سیاوش داوود باز نافرمانی کرد و نامحسوس به نسرین و سارا اشاره کرد تا سمت در ورودی کلبه بامزه حرکت کنند
_نه داداش....تو الان به خاطر مرگ حمیرا و بهروز، گیر افتادن ندا ناراحتی، دیواری کوتاه تر از این بدبخت پیدا نکردی میخوای دق و دلی بیژنو سر این خالی کنی... تو برو من میارمش
این بشر چه زود رنگ عوض میکرد!انگار نه انگار چند لحظه پیش از شدت عصبانیت سرخ شده بود!
خونسرد کف دست هایش را روی کاپوت ماشین گذاشت و کمی سمت من خم شد
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۵۵۳
✍ #بانونیلوفر
_این آخرین باره بهت هشدار میدم که حواستو جمع کنی...حتی فکرشم نمیتونی کنی من چه آدمایی رو کشتم و از سر راه برداشتم ، کشتن تو میتونه برام یه تجربه ی تازه باشه،چون تا حالا زن و بچه نکشتم، پس جلوی اون زبونتو بگیر که صبر منو محک نزنه
اهمیتی به نطق تهدید آمیزش ندادم و تمام مدت به روبه رو خیره بودم وقبل از اینکه حرفش تمام شود ،از سمت دیگرماشین پیاده شدم و به طرف کلبه حرکت کردم
_وایسا ببینم،مگه بهت اجازه دادم بری ؟
صدای پای سیاوش را که پشت سرم راه افتاده بود شنیدم و باز بی اهمیت به در کلبه نزدیک شدم
نمیدانم چرا حسی نمیگذاشت از او و تهدید هایش بترسم!
قبل از داخل شدنم باصدای داوود متوجه شدم مانع نزدیک شدنش به من شده است
_بسه دیگه توام با این ضعیفه افتادی تو لج،بزار بره تو ببینیم چکار باید کنیم.
با ورودم به داخل کلبه دیگر صدایشان را نشنیدم. نگاهم به نسرین و سارا افتاد که مانتو هایشان را در آورده بودند و روی تشک هایی که سینه دیوار چوبی انداخته شده بود دراز کشیده بودند.
سرم را به اطراف چرخاندم و وسایل ساده آنجا را از نظر گذراندم تا اتاقی برای تعویض چادر کثیفم پیدا کنم
پارت اول
https://eitaa.com/Raeha_behshti/6
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
᪥رایحه بهشتی᪥
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۵۵۳ ✍ #بانونیلوفر _این آخرین باره بهت هشدار میدم که حواستو جمع
پارتهای صلواتی امروز تقدیم به خانم ام البنین علیها سلام💝
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🌱🌸 روز شنبه تون بخیر
امروزتون ختم به زیباترین خیرها
🌱🌸امیدوارم امروز حاجت دل پاک و
مهربانتون با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد
آرامش نصیب حالتون 🌸🌱
🤲 الهی به امید تو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲