eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.6هزار دنبال‌کننده
508 عکس
616 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ... 🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان می‌دمد و بساط کفر را برای همیشه برمی‌چیند. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
من نیز چو‌خورشید دلم زنده به عشق است🌸🍃 راه دل خود را نتوانم،که نپویم هر صبح که در آیینهٔ جادویی خورشید چون می نگرم او همه من، من همه اویم.. فریدون_ مشیری درود و مهریاران جان   صبحتون به درخشندگی آفتاب امروزتون سرشار از شادی🌸🍃 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰 ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _بابا عمو که بد نمیگه ، اینجوری میتونیم سهام شرکت آذرخش رو هم بخریم با صحبت ارمیا درحالی که روی کاناپه نشسته بودم و به هانیه شیر میدادم، نگاهی به صورت در هم رفته ی یوسف خان انداختم _یه چیزی رو بهت میگم آویزه ی گوشت کن هرگز فکر شراکت با بیژن به سرت نزنه این همه سال به من پیشنهاد شراکت نداده، چون میدونه من میدونم اون با کسی شریک نمیشه، مگه بخاد نابودش کنه. _من نمیفهمم بابا ،عمو چرا بایدبخاد شما رو نابود کنه ؟ اون که وضعش خیلی خوبه و با ما دشمنی نداره _منم موندم چرا بعد این همه سال این پیشنهاد و داده ولی بیژن آدم خطرناکیه بابا جان.چیزایی که من از اون میدونم اگه میدونستی هیچ وقت به پیشنهادش فکر نمیکردی ،بلکه نگرانم میشدی صحبت های یوسف خان نا خواسته باعث نگرانی ام شد. از همان روز اول حس خوبی به این آدم نداشتم و حالا چیزی درون مغزم تکرار میکرد، که او نقشه ای برای زندگی آرامم کشیده است
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 چند روز بود بی دلیل حالم خراب بود.مدام کابوس های وحشتناک میدیدم و قلبم تند میزد حالا با دعوت بیژن و درخواست مرجان خانم حال خرابم دوچندان شده بود _اصلا حرفشم نزن ....من حتی نمیتونم یه لحظه از هانیه جدا بشم، بعد تو میگی یه شب ازم دور باشه ؟ _خوشگلم، قربون حرص خوردنت برم که فوری صورتت قرمز میشه ،آروم باش بهت قول میدم کله سحر ماهم حرکت میکنیم تا ساعت نه ده اونجاییم مامان قلبش مریضه....به هانیه خیلی وابسته اس، یه ذره اضطراب و نگرانی براش سمه _گفتم نه دیگه بحث نکن با اخم ارمیا درمانده ادامه دادم _خوب منم باهاشون میرم تو که کارت تموم شد خودتو برسون ویلا _نمیشه عزیزم، قرار کاری خانوادگی برگزار میشه ، من که نمیتونم شب تنها برم سر قرار _خوب چی میشه صبر کنیم باهم بریم، بخدا دلم شور میزنه ارمیا _این طبیعیه چون اولین باره هانیه ازت جدا میشه عمو اصرار داره بابا تا شب خودشو برسونه رامسر مهمونی _من حس خوبی به عموت ندارم ،شاید ناراحت بشی ولی از روز اول ازش خوشم نیومد میگفت مامان منو می شناسه و پشت سر مامانم حرفای مفت میزد. ارمیا.... بیا از این قرار کاری منصرف شو باهم بریم. دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز یکشنبه تون بخیر 🌺🌱
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمَنْصُورُ عَلَی مَنِ اعْتَدَی... 🌱سلام بر تو و آن هنگام که ظلمت هزاران ساله ی جور و ستم را تنها بارقه ای از خورشید نگاهت، صبح می کند. 🌱سلام بر تو و بر مطلع الفجرِ آمدنت که پایان تمامی ستمگری هاست... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح بهاریتون زیبا و با طراوت🌼 باز شدن چشمای خوشگلت در هر روز صبح یعنی خدا دوست داشتنت رو تمدید کرده پس قدرش رو بدون! 🌸🍃 دوشنبه تون شاد و پراز انرژی، 🥰.. صبحتون در سایه نگاه خداوند💚 ممنونم که همراهی 🌱 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰 ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 باتمام مخالفت هایم جگر گوشه ام را از من جدا کردند با اینکه میدانستم مرجان خانم شاید بهتر از من هوای هانیه ام را داشته باشد دلهره و اضطرابی عجیب در وجودم پیچیده بود که از مهمانی وقرار کاری که همراه ارمیا رفته بودم چیزی نفهمیدم به خانه که رسیدیم ارمیا خسته از یک روز کاری پر مشغله فوری به خواب رفته بود اما من چشم هایم لحظه ای قرار نداشت و بی تابی عجیبی گریبان گیرم شده بود. به طوری که لحظه به لحظه حالم خراب تر میشد. با وجود هوای سرد به بالکن بیرون از اتاق رفتم تا شاید سردی هوا نفس کشیدن را برایم آسان تر کند. به ماه کامل و زیبا خیره شدم. انگار چهره ی تک تک عزیزانی که از دست داده بودم را در آن می دیدم یک سال بود که دنیا روی خوشش رانشانم داده بود میترسیدم قانون پس گرد دنیا برایم اثبات شود. دلم قرآن خواندن خواست. مگر خودش نگفته بود با یاد من دلها آرام میگیرد. به اتاق باز گشتم و وضو گرفتم. قرآن مصری میراث بی بی ام را برداشتم.به سالن برگشتم و شروع کردم به خواندن آیات آرام بخش و زیبایش کم کم دلم آرام شد.