eitaa logo
᪥رایحه بهشتی᪥
1.6هزار دنبال‌کننده
508 عکس
616 ویدیو
1 فایل
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیتِ تو... که به پایان برسد ظلم شبِ غیبت تو... 🌱 ای خوش آن دم که رسد رایحه‌ی نابِ وصال... به مشامم برسد عطر خوش قامتِ تو... ྎ به کانال خودتون خوش آمـدین ྎ
مشاهده در ایتا
دانلود
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _خواهش میکنم ارمیا _هادیه جان .... اصرار نکن ،تازه یکم حالت بهتر شده ،میری اونجا می افتی به ناله و گریه حالت دوباره بد میشه بذار یه مدت بگذره سر پاشی بهت قول میدم سر فرصت میبرمت _ارمیااا....من حالم خوبه ،میخام برم سر خاک مامانم و هادی، از وقتی ازدواج کردیم منو نبردی سرخاکشون،همش امروز و فردا کردی تا الان چرااین روزها تا کمی ناراحت میشدم بغض لعنتی سراغم می آمد؟ _ببین ....ازالان بغض کردی وای به حالی که بخای بری سرخاک چیزی نگفتم و با لبهای برچیده به دستهای قلاب کرده ام خیره ماندم ارمیا از صندلی میز کارش بلند شد و روبه رویم ایستاد،قلاب دستهایم را از هم باز کرد و مرا سمت خودش کشید _متاسفانه میدونی نقطه ضعف من چیه بغض میکنی تا حرفتوبه کرسی بشونی. جهنم و ضرر، بذاریکم کاراموسرو سامون بدم چشم خوشحال ازاینکه بعد ازقریب یک سال ونیم به زادگاهم بر میگشتم و علاوه بر سرخاک رفتن عزیزانم، میتوانستم به خاله سکینه هم سر بزنم آخ جونی گفتم وبا کف زدن مثل بچه ها بالا و پایین پریدم از این حالت و ذوقم ارمیا هم بلند خندید و گفت _هادیه قبول کن هنوز بچه ای ،البته منم دلم برای همین شیطنت و انرژیت ضعف میره و آرزومه همیشه خوشحال باشی پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد. @makrmordab⚜.
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب شد💙💫 دلها به فردا امیدوار شد؛ چشم ها پر از خواب شد، همه میگویند که زندگی سر بالایی و سرازیری دارد اما من می گویم: زندگی هر چه که هست، جریان دارد؛ می گویم: تا خدا هست و خدایی می کند، امید هست؛ فردا روشن است؛ شبتون آرام،فردایتان روشن 💙💫 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @Raeha_behshti 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
هدایت شده از ᪥رایحه بهشتی᪥
بســـــــمـ الله الرحمـــــــن الرحیــــمـ
حلال‌تمام‌مشڪلاتےا؎عشق تنهاتوبهانہ‌؎حياتےا؎عشق برگردڪہ‌روزمرّگےماراڪشت الحق‌ڪہ‌سفينة‌النجاتے ا؎عشق
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 آخر خرداد بود و هواروبه گرمی میرفت.خیره به جاده ای بودم که انتهایش جایی بود که تکه ای ازقلبم ،ریشه و اصلم در آنجابود. دلم میخواست فصل بهار مخصوصاً اردیبهشت آنجا میرفتم و با عطر گل های دشت مست میشدم. هرچند حالا هم میتوانستم به یاد قدیم از درخت توت بی بی بالا بروم و نظاره گر زمین های پر از تاک انگور باشم به جعفر تپه که رسیدیم ،خاطرات تلخ و شیرین مثل نقل ونبات بر سرم هجوم آوردند و چشم هایم را نم کردند فکرم حوالی سرنوشت هانیه چرخ می خورد.هانیه ی خودم،دختر معصومم از دنیا رفته بود و خیالم راحت بود در آرامش کامل خوابیده است اما ازاینکه نمیدانستم خواهرم در چه وضعیتی به سر میبردو از سرنوشتش آگاه نبودم بیشتر آزارم میداد. _رسیدیم ،ولی گفته باشم، ببینم خودتو آزار میدی زود بر میگردیم دزدانه اشکهایم را پاک کردم و نگاه پراز محبتم را به ارمیا دادم _خیالت راحت ،اتفاقا اینجا یه تعلق خاطری دارم که با تمام خاطرات بدو خوب اینجابودن حالمو خوب میکنه _ببینیم و تعریف کنیم
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 _نگفتم حالت بد میشه ؟آخه چرا حرف گوش نمیدی ؟ به کمک ارمیا جسم فرو افتاده ام را از سر مزار مامان زینب بلند کردم نگاهم دوباره به قبر کناری اش افتاد. برادر جوان مرگم ،هادی عزیزم هرگز داغش سرد نمیشد. _میگم ، حالا که تا اینجا اومدی نمی خای سر خاک باباتم بری؟ چهره ام از یاد آوری کاری که پدرم با من و هانیه کرده بودجمع شدو با صدای گرفته وخشمگین جواب دادم _هیچ وقت پامو اونجا نمیذارم ،من قسم خوردم نبخشم ،نه بابامو، نه هرکسی که مسبب جدایی من از هانیه بوده اخم های ارمیا درهم رفت و گفت _خیلی خوب ،گفته بودم خودتو اذیت کنی زود برمیگردیم .فاتحتو بخون شب خونه مامان ثری میمونیم و صبح اول وقت بر میگردیم خونه _ولی .... _ولی نداره ....یه کلمه گفتم بر میگردیم برای یه بارم شده بگو چشم پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☕️سلام 🌸روزتون به زیبایی گل ☕️به صافی هـوا، 🌸به روشنی آب ☕️به زلالی 🌸قلبهای مهربونتون ☕️و به پاکی 🌸خـداونـد بلند مرتبه 🌸امیدوارم روزی پراز خیرو برکت داشته باشید💐
☕️⚘️📚
᪥رایحه بهشتی᪥
☕️⚘️📚
دو تا چایی ریخت، گفت: بیا بشین اینجا باهم غصه تو رو بخوریم؛ نگفت ناراحت نباش ! نگفت حالا دیگه پیش اومده چیکار میشه کرد نگفت اینم میگذره ، کلیشه تحویلم نداد. آدم باید یکیو داشته باشه بشینه باهاش غصه بخوره ☕️⚘️📚
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 فریادبلند ارمیا برایم غیر منتظره بود و باعث شد یکه ای بخورم و با تعجب نگاهش کنم این حجم از عصبانیت ناگهانیش برایم عجیب بود و میخواستم علت آن رابدانم اما ترجیح دادم فعلا آرام و مطیع به حرفش گوش کنم تا منزل ثریا خانم مرحوم هیچ کلامی بینمان رد و بدل نشد و همچنان اخم های درهم ارمیا برایم سوال بود. در خانه که گشوده شد وضع آشفته و نا مرتب حیاط اولین چیزی بود که به ذوق میزد. چقدر این حیاط را دوست داشتم.چه روزهایی در آن بازی کرده بودم و مامان زینب را حرص داده بودم درختچه هایی که با دست خودم کاشته بودم قد کشیده بودند. حوض بزرگ وسط حیاط که خاطره ی اولین دیدارم با ارمیا بودحالا لجن زاری بیش نبود. _چقدر اینجا بهم ریخته شده .واقعا حیفه مانباشیم اینجا تو این وضعیت بمونه ارمیا در حالی که در بزرگ و زنگ زده ی حیاط را می بست کلافه گفت _میگی چکار کنم ؟نکنه میخای اونجارو ول کنم بیام اینجا زندگی کنم ؟ ناراحت از برخورد ارمیا کلید در سالن را از کیفم بیرون کشیدم وبدون جواب که از من این صبوری بعید بود واردسالن شدم پارت اول https://eitaa.com/Raeha_behshti/6 کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.@makrmordab⚜.
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و خوب می دانی هر جایِ دنیا که باشی حواسِ دلم پرتِ توست گریزی نیست از عشق از حسِ خواستنت از من... اینچنین که دوستت دارم شبتون آرام♥️ ✨🍃