#سلام_امام_زمانم❣
🍀 جز در خانه ی تو در نزنم جای دگر
🍀 نروم جز در کوی تو به ماوای دگر
🌴 من که بیمار غم هجر توأم میدانم
🌴 جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج ❤️
تعجیل درفرج #پنج صلوات
841.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه بگویم سَحَرت خیر
تو خودت صبح جهانی
منِ شیدا چه بگویم
که تو هم این و هم آنی
صبحتون بخیر و خوشی🌻❤️
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۴۹
✍ #بانونیلوفر
دوماه از ربوده شدن عباس می گذشت و پلیس نتوانسته بود هیچ ردی از آن پیدا کند
گل افروز با اصرار من مانده بود و مثل سابق به کارها رسیدگی میکرد و گوش به زنگ خبری از جگر گوشه اش بود
ارمیا دو محافظ خبره و با سابقه استخدام کرده بود که تمام روز را تا آمدنش در حیاط نگهبانی میدادند و بدون راننده ی مخصوص نه من ونه گل افروز از خانه خارج نمی شدیم
_هادیه خانم تلفن با شما کار داره
صدای گل افروز در آستانه ی اتاق مطالعه ام باعث شد دست از نوشتن خاطراتم بردارم
به سالن رفتم و با شنیدن صدای خاله سکینه درآن سوی خط ، با ذوق و خوشحالی وصف ناپذیری گفتم
_سلام خاله جون شمایی ؟
_سلام عزیزم ،خوبی دخترم ؟
_خدارو شکر خوبم خاله ، از کجا زنگ میزنی ؟نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده
_از خونه غلام رضا زنگ میزنم.منم دلم برات یه ذره شده
ازتو چه پنهون مادر دیگه نمیتونم تنهایی به کارام برسم.غلام رضا باکمک احمد رضا برام نزدیک خودش خونه گرفته که دیگه برنگردم خونه خودم
_خوب کاری کردند ،خیلی وقت پیش باید میرفتی پیششون ، پس بگو اول تابستون اومدم نبودی ؟
_نه مادر من تازه چند روزه اومدم اینجا، کی اومدی نبودم ؟
با تعجب جواب دادم
_همون اول تابستون اومدم .ارمیا گفت رفتی خونه پسرات
_حتما اشتباه فهمیده ،چون من از اول سال نیومده بودم خونه پسرا ، خوب حالا عیب نداره حالا که اومدم نزدیکت یه وقتایی به من سر بزن قربونت برم، خوشحال میشم
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۵۰
✍ #بانونیلوفر
بعد از یک ساعت احوال پرسی و درد دل کردن با خاله، گوشی را قطع کردم و به فکر فرو رفتم
چرا ارمیا وقتی به روستا رفته بودیم دروغ گفته بود خاله خانه اش نبوده ؟ارمیا که از خاله سکینه بدش نمی آمد!یادم آمد که در آن سفر چقدر عصبی و پرخاشگر شده بود.
بعد از آمدن ارمیا و سر میز شام تصمیم گرفتم موضوع را مطرح کنم تا جواب سوالم را بگیرم
_برات دوغ بریزم ؟
_ آره ممنون
پارچ دوغ را گرفتم ودر لیوان کمی برایش ریختم.گلویی صاف کردم و در حالی که ماکارانی را دور چنگالم می پیچیدم گفتم
_امروز خاله سکینه زنگ زده بود
نگاه کنکاش گرم را از روی دستهایش که لحظه ای از حرکت ایستاد برداشتم و به خوردن ادامه دادم
_میگفت از اول سال نیومده خونه پسراش....گفت براش خونه گرفتن که از این به بعد نزدیک خودشون زندگی کنه
_خوب خدا رو شکر....توام خیالت راحت شد که دیگه تنها نیست
_چرا وقتی گفتم میخام برم خونه خاله سکینه گفتی نیست ؟خاله گفت از اول سال تا همین دیروز خونه ش بوده و جایی نرفته
کمی بدون جواب نگاهم کرد و بشقاب غذایش را که هنوز تمام نشده بود به جلو هل داد و گفت
پارت اول
https://eitaa.com/Raeha_behshti/6
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انشااللهاینلحـظه
باعشـــــ🫀ــــــق
روزیِهمهٔمجردهایمملکت🪴🙂.
گــُفتپیغمبرِاکــرموسطِخطبهٔعـقـد؛
چِـقَـدَرفــــ🌑ـــــاطمهیمن! بهعـــــــــــ🌕ـــــــــلی میآید! :)))
قهوه و شعر و خیال تو و این باد خنک
باز لبخند بزن، قهوه شکر میخواهد!
#صفورا_یالوردی
☕️⚘️📚