📛#داستــــان_زیبــا
💢#پاداش_ترک_گناه_جنسی😳😰
🔞 @khoderzaii
📝سید محمد اشرف علوی مینویسد:
« در سفری به مصر، آهنگری 🔨را دیدم که با دست خود آهن گداخته💥🔥 را از کوره آهنگری بیرون میآورد و روی سندان میگذاشت 😱و حرارت آهن به دست وی اثر نمیکرد. 🙄با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست.✨ ازاینرو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم:
«تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن.»🙏 مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: «ای برادر! من آنگونه نیستم که تو گمان کردهای.»گفتم: «ای برادر! این کاری که تو میکنی، جز از مردمان صالح سر نمیزند.» 😢
گفت: « گوش کن تا داستان عجیبی را دراینباره برای تو شرح دهم. روزی در همین دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا💃 که تا آن روز کسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت:
🙎« برادر! چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟»
من که شیفته رخسارش 😋شده بودم، گفتم: «اگر حاضر باشی با من به خانهام بیایی و خواسته مرا اجابت کنی😈، هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»😶
زن با ناراحتی گفت: «به خدا سوگند، من زنی نیستم که تن به این کارها بدهم.😔» گفتم: «پس برخیز و از پیش من برو.» 😒
زن برخاست و رفت🚶♀ تا اینکه از چشم ناپدید شد. پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: «نیاز و تنگدستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار کرد.» 😢
🔞 @khoderzaii
من برخاستم و دکان را بستم و وی را به خانه بردم. چون به خانه رسیدیم، گفت: «ای مرد! من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذاشتهام و بدینجا آمدهام😓. اگر چیزی به من بدهی تا برای آنها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبت کردهای.»🙏
من از او پیمان گرفتم که باز گردد.😋😈 سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم.
🔞 @khoderzaii
زن گفت: «چرا چنین میکنی؟»😰 گفتم: «از ترس مردم.» زن گفت: «پس چرا از خدای مردم نمیترسی؟» گفتم:
«خداوند، آمرزنده و مهربان است.»😕
این سخن را گفتم و به طرف او رفتم.😋دیدم که وی چون شاخه بیدی میلرزد و سیلاب اشک بر رخسارش روان است. 😰به او گفتم: «از چه وحشت داری و چرا اینگونه میلرزی؟ » زن گفت: «از ترس خدای عزوجل.» سپس ادامه داد: «ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم کنی، ضمانت میکنم که خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند.» 🔥❌من که وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: «ای زن! این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو که من تو را به خاطر خداوند متعال رها کردم.» ☺️😇
🔞 @khoderzaii
زن برخاست و رفت. اندکی بعد به خواب رفتم‼️ و در خواب بانوی محترمی🌸 که تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: «من مادر همان زنی هستم که نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. 🚷خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.»❌♨️ پرسیدم: «آن زن از کدام خاندان بود؟» 🙄فرمود: «از ذریه و نسل رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم).🌺» من که این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شکر کردم که مرا موفق داشت و از گناه حفظم کرد😍 و به یاد این آیه افتادم که خداوند میفرماید:
🍃«إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»
🍃خدا میخواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.» (احزاب: 33) سپس از خواب بیدار شدم😌 و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمیسوزاند😇 و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند».😃
📗پی نوشت :
1. نک: فضائل السادات، صص 240 و 241.
برگرفته از : کتاب «گناه گریزی» / سیدحسین اسحاقی / نشر دفتر عقل
•┈┈┈•✦ ✿ ✦•┈┈┈•
💈ترڪ گــــ📛ــــناهاڹ و
مشکــــ🤕ـــلات جنسے💦
🆑 @khoderzaii 🌱