eitaa logo
🇵🇸‹!‍راه‍‌ج‍‌ن‍‌ون›
202 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1هزار ویدیو
6 فایل
شرط عشق جنون است ما که ماندیم مجنون نبودیم...💔 کپی ؟فقط پستهایی که منبع ندارند. شنوای حرفاتون: https://daigo.ir/secret/5724587480
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
♥️ ـ ـ ــــبراۍ‌شما‌مُحصلین‌آینده‌ساز؛(: شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که‌تحت هیچ‌شرایطی‌آن را تغییرنمی‌داد برایـش فرقــۍ نمی‌کـرد سـه روز یا سـه‌ ساعت بـه امتـحان مانده باشد کـتاب را می‌خـواند. بعد خلاصه نویــسی می‌کـرد همان خلاصه نویسی‌ها را مطالعه‌می‌کرد "درتبادل اطلاعات‌درسی خلاصه نویسی هایش را دراختیار دیگران قرار می‌دادبه این شیوه‌مطالعه علاقه‌داشت برای‌درس خوانــدن حرص نمـی‌خورد و با آرامــش رفتار می‌کرد. " محمدرضادهقان‌امیری 🌱|@khadem_shohadajahrom
💔 گفتم حاجی رویِ امر به معروف هم دیگه نمیشه حساب کرد، چون تأثیر نداره! گفت ولی دشمن روی سکوت تو حساب ویژه‌ای باز کرده 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
درس نمی‌خواندیم. به خیال خودمان فکر می‌کردیم مبارزه کردن واجب‌تر است. محمد نصیحتمان می‌کرد؛ می‌گفت: «این چه حرفیه افتاده توی دهن شماها؟ یعنی چی درس خوندن وقتمان رو تلف می‌کنه؟ باید هم درس بخونید هم مبارزتون رو بکنید. آدم بی‌سواد که به درد انقلاب نمی‌خورد.» محمدعلی‌رهنمون
اهل رفاقت بود. با آدم های زیادی رفیق بود. هوای رفقایش را داشت. تا جایی که می‌توانست کمکشان می‌کرد و نسبت به حرمتی که بین رفقایش بود، حساسیت نشان می‌داد و با‌ معرفت بود. حتی نسبت به دوستان دوستانش ارزش و احترام قائل بود.
شب اول ماه رمضان بود که دبیرستانمان برنامه افطاری داشت. به بچه های هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد، آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشی از آن ها نداشت. اما با همه اوصاف کسی نبود که کینه ای باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روی گشاده و دلی صاف با آن ها برخورد کرد.
لحظاتی بود که با دوستان بیرون می‌رفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه‌ریزی می‌کردیم. او هم همراه بود اما اگر خانواده‌اش چیز دیگری می‌گفتند، دعوت ما را رد می‌کرد و با آن ها می‌رفت. به شدت مطیع حرف پدر و مادرش بود. هر چه که آن ها می‌گفتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقتمان را با آن ها بگذرانیم.
حالات معنوی‌اش را حفظ می‌کرد و اصلا اهل بروز دادن نبود. معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می‌کرد. اگر مواقعی بود که می‌فهمید طرف مقابلش می‌خواهد از اوضاعِ معنوی‌اش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی‌گفت مگر این که خودش حرف بزند. 🆔️ @shahidemeli
با دوستش به هیئتی که می‌شناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت. از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را می‌شناسند. از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و به خاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می‌کرد. 🆔️ @shahidemeli
هدایت شده از روضه فکر
هر کس که شیفته‌ی یک است رسالتی دارد شبیه «رسالت‌تکمیل‌نشده‌‌‌آن‌شهید» گویی خود شهیــــــــد، تکمیل‌کننده‌های رسالت‌اش را مبعوث می‌کند! [ @ruzefekr ±∞ ] روضه‌فکر 🌱
هَر که خدا را بیش از خود دوست بِدارَد، بی‌شَک خواهد شد...!
00:03 رفیق برای شدن هنر لازم است؛ هنرِ رد شدن از سیم‌خاردار نفس هنرِ تهذیب هنرِ به خدا رسیدن تا هنرمند نشی، نمیشی!
عبدالحسین برونسی: کنار یکی از زاغه های مهمات سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها، با خود گفتم: حتما از این خانمهایی که میان جبهه! اصلا حواسم  به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند انگار آن خانم را نمی دیدند قضیه عجیب برام سؤال شده بود موضوع عادی به نظرم نمی رسید کنجکاو شدم بفهم جریان چیست؟! رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کرده و خیلی با احتیاط گفتم: خانم جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین رویش به طرف من نبود به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ یک آن یاد امام حسین(؏) افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد خدا به من لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم خانم همانطور که رویشان آن طرف بود فرمودند: هرکس یاور ما باشد البته ما هم یاری اش می کنیم .. _ کتاب خاک های نرم کوشک