eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
508 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🕊🌹🌴🌹🕊💐 مناجاتی از سلام بر ، منجی انسانها ای آقایم ، ای سرورم ، ای رهبرم و ای امیدم آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم و جز به تو دل نبسته ام . آقاجان ، آن شب در حمله تو را دیدم . آقا من عاشقم . آقا من گم کرده دارم . آقایم ، مولایم ، تو را به جان خودت ، تو را به ناله های زینب ، بار دگر بگذار تا تو را ببینم . دعایم این ست که خدایا تا مهدی را ندیده ام مرا از دنیا مبر . آقایم ، مولایم ، خدا شاهد است در آزاد سازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم ، تو بودی آقا. آقا با چه رویی تو را صدا کنم و با کدامین آبرو تو را بخوانم . جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و @rastegarane313
۲۸ دی ۱۴۰۱
💐🌺🌹🕊🌹🌺💐 کفنش کرد بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر... یابن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرادر کفن کن از بس این به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی... روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند... در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر این بوده است: یا بن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شده است باید او را غسل دهی وقتی که می خواستم این را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این را کفن کنم. من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدم این کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود. از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم... منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" حجه الاسلام سید مسعود پور آقایی بگذارید👇👇 @rastegarane313
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 اولین روزهای سال 63 بود . نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد . سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی ؟ گفتم : تا ببینم کی باشه! گفت : ، گفتم این آقا کی هست ؟ لبخندی زد و گفت : خودم هستم . نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی ؟ گفت : بعضی وقت ها می خونم . گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون! همانجا نشست و کمی مداحی کرد . سوز درونی عجیبی داشت . صدایش هم زیبا بود . اشعاری در مورد (سلام الله علیها) خواند . علت حضورش را در این گردان سؤال کردم . فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده . کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است . گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد . مدتی گذشت . با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها . گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی . قبول کرد . این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد . بچه ها خیلی دوستش داشتند . همیشه تعدادی از نیروها اطراف بودند . چند روز بعد گفتم م باید معاون گروهان شوی . قبول نمی کرد ، با اسرار به من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی ! با تعجب گفتم : چطــور؟ با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس ! قبول کردم و معاون گروهان شد . مدیریت خیلی خوب بود . 🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
🌹💐🕊🥀🕊💐🌹 می گفتی آمده ایم که محقق مولامون بشویم . اگر بگوییم و برای آماده نشویم ، آخرالزمانیم . خوشا به احوالت تو هم زندگی ات و هم رفتنت برای مولا بود . 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
۱۰ آذر ۱۴۰۲
💐🕊🌹🌴🌹🕊💐 مناجاتی از سلام بر ، منجی انسانها ای آقایم ، ای سرورم ، ای رهبرم و ای امیدم آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم و جز به تو دل نبسته ام . آقاجان ، آن شب در حمله تو را دیدم . آقا من عاشقم . آقا من گم کرده دارم . آقایم ، مولایم ، تو را به جان خودت ، تو را به ناله های زینب ، بار دگر بگذار تا تو را ببینم . دعایم این ست که خدایا تا مهدی را ندیده ام مرا از دنیا مبر . آقایم ، مولایم ، خدا شاهد است در آزاد سازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم ، تو بودی آقا. آقا با چه رویی تو را صدا کنم و با کدامین آبرو تو را بخوانم . جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
۲۹ دی ۱۴۰۲
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 مناجاتی از سلام بر ، منجی انسانها ای آقایم ، ای سرورم ، ای رهبرم و ای امیدم آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم و جز به تو دل نبسته ام . آقاجان ، آن شب در حمله تو را دیدم . آقا من عاشقم . آقا من گم کرده دارم . آقایم ، مولایم ، تو را به جان خودت ، تو را به ناله های زینب ، بار دگر بگذار تا تو را ببینم . دعایم این ست که خدایا تا مهدی را ندیده ام مرا از دنیا مبر . آقایم ، مولایم ، خدا شاهد است در آزاد سازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم ، تو بودی آقا. آقا با چه رویی تو را صدا کنم و با کدامین آبرو تو را بخوانم . سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
🌹🕊🍀💐🍀🕊🌹 پدر و مادر عزیزم! ما هر لحظه ‏ای امام زمان (عج) را می‏ بینیم و هر قدمی که بر می ‏داریم با یاری امام زمان(عج) بر می ‏داریم. اگر بیایی و ببینی که چطور فرزندان امام زمان(عج) با یزیدان، مبارزه می ‏کنند و سربازانی همچون حبیب بن مظاهر و همچون علی اکبر و علی اصغر در سنگرها جان می ‏دهند و با هر قطره ‏ای از خونشان، می ‏گویند: لبیک یا خمینی... پدر جان! ما در هر حمله ‏ای که شرکت می ‏کنیم، دست خدا و امام ‏زمان(عج) با ماست و کسی که دست خدا با او باشد، پیروز است. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
💐🌺🌹🕊🌹🌺💐 کفنش کرد بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر... یابن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرادر کفن کن از بس این به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی... روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند... در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر این بوده است: یا بن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شده است باید او را غسل دهی وقتی که می خواستم این را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این را کفن کنم. من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدم این کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود. از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم... منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" حجت الاسلام سید مسعود پور آقایی 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
۱۶ شهریور ۱۴۰۳