eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
509 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 ‌🔸️ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت می کرد. 🔹️اما شب ها معمولا قبل از بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد. بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و معرفی کرده اند. 📚منبع کتاب سلام بر ابراهیم @rastegarane313
میرزا جواد آقا رحمة‌الله‌علیه: ⭐️ خدا را شاهد می‌گیرم که من از متهجدین و کسی را می‌شناسم که به هنگام صدای فرشته‌ای که او را بیدار می‌کند، می‌شنود. فرشته با لفظ «آقا» به او خطاب می کند و آن شخص با این سخن بیدار می شود و به می ایستد 📘سرگذشت عارفان به نقل از اسرار الصلوة ص٢٣۶ 🇮🇷 @rastegarane313
یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر می‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود ♥️شهید معزز مسعود شعر بافچی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در زندگی به اهمیت زیادی می‌داد و برای اعمال نظم مشخصی داشت . اهل و اول وقت بود . دعای و زیارت و تسبیحات را ترک نمی کرد و حضور همیشگی در مسجد داشت . شادی روح و بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹رستگاران 🌹
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 فقط یادمان باشد که این کسی است که هنوز به نرسیده ولی نگران است که از او سر زده... بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله : از این که کردم... از این که به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم... از این که زیبایی را به رخ کسی کشیدم... از این که در غذا خوردن به یاد نبودم.... از این که را فراموش کردم.... از این که در راهت کردم.... از این که زبانم را به لغات بیهوده آلودم..... از این که در سطح افراد جامعه زندگی نکردم.... از این که منتظر بودم تا دیگران به من کنند.... از این که شب برای بیدار نشدم.... از این که دیگران را به کسی ، غافل از این که خنده دارتر از همه هستم.... از این که لحظه ای به ابدی بودن و تجملاتش فکر کردم.... از این که در مقابل متکبرها، و در مقابل اشخاص متواضع، نبودم.... از این که شکمم سیر بود و یاد نبودم.... از این که گفت بفرمایید ولی گفت نفرمایید. از این که نشان دادم هستم، خدا کند که پست و مقام نکند.... از این که ایمانم به بیشتر از ایمانم به بود.... از این که منتظر تعریف و تمجید بودم، از این که بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری..... ‌از این که در سخن گفتن و راه رفتن دیگران را درآوردم.... از این که پولی و دلم خواست از من کنند.... از این که از گفتن غیر لازم خودداری نکردم و کردم.... از این که کاری را که باید می کردم ، نفع شخصی ، مصلحت یا رضایت را نیز در نظر داشتم.... از این که را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار در نماز شدم.... از این که بی دلیل و کمتر سعی کردم باشم و یا هر کسی را کردم.... از این که را در همه کارهایم دخالت ندادم.... از این که کسی زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به زدم... .... و اما .... به حال من و امثال من خدای من 💠 بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 در زندگی به اهمیت زیادی می‌داد و برای اعمال نظم مشخصی داشت . اهل و اول وقت بود . دعای و زیارت و تسبیحات را ترک نمی کرد و حضور همیشگی در مسجد داشت . شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم پس از گذشت سالها از پایان تحمیلی و دفاع جانانه ملت ، هر سال در نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند. اشتباه نشه ، دلم هوای نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای ها لبریز از ، همدلی ، و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط بود و . راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا و جوان بسیجی در منطقه سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر که بعدها در عملیات رمضان شد را روشن دیدم. گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره می خونه یا و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود. سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟ گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم که باید خودش را گرم می کرد خیس آب شده ، هرچه اصرار کردم برو بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را کنی. خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون ممکنه از بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر نشست. حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش بود و شیرینی، و و حرف اول و آخر را می زد. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313