eitaa logo
روانشناسی
7.8هزار دنبال‌کننده
496 عکس
2هزار ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 آلـوده هـا، لـبِ حـوض مـی‌نـشـیـنـنـد❗️ ◽️مرحوم استاد علی صفایی حائری، پايان ماه و اول ماه بعد خود را به مشهد مى‌رساندند و مى‌فرمودند: ◽️اگر جسمِ آدمی با دو روز حمام نرفتن بو مى‌گيرد، روح با يك نيتِ بد، سياه و كِدر مى‌شود. ◽️به همين خاطر به امام رضا-سلام الله علیه- پناه مى‌بردند. ایشان می‌فرمودند: در زيارت يكشنبه حضرت زهرا- سلام الله علیها- آمده است: «اِنّا قد طًهُرنا بولايتهم»؛ ما با ولايت آنان تطهير مى‌شويم ◽️و زيارت امام رضا-ع- مثل حمام است. و با اين نياز، به درگاه امام مى‌شتافتند. ◽️روزى يكى از مريدانِ مشهدى‌شان به ایشان گفته بود: بياييد منزل ما، خدمت‌تان باشیم! ايشان از آدرس خانه آن جوان پرسيده، دیده بودند از حرم دور است، ◽️فرموده بودند: نه! دور است. من جايى دور و بَرِ حرم مى‌خواهم! گفته بود:چرا اين‌ قدر نزديك؟ فرموده بودند: آخر آلوده‌ها، لبِ حوض مى‌نشينند! ◽️ایشان آن قدر يقين به رأفت و دستِ گشايش‌گرِ آقا داشتند كه وقتى گدايى در نزديكىِ حرم امام رضا(ع) از او چيزى خواست- با آن همه دست و دل‌بازیش که معروف بود- محل نگذاشتند و اعتنايى نکردند. ◽️وقتى اصرار فقير را ديدند فرمودند: خیلی بى‌سليقه‌اى! آدم در كنار دريا، از يك پيتِ حلبى، آب نمى‌خواهد! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
که با حضور او شیرین می شود قسمت دهم سوختگي پاي من اندازه يك سكه ده توماني بود صورتم وسيع اما سطحي بود با گاز استريل كه مي كشيدم هر روز قبل از نماز قسمتي أز پوستهاي مرده صورتم كنده مي شد به صورتم ويتامين آ مي زدم كم كم ابروهام و مژه هام كاملا در اومد ختم سوم صورتم ورم داشت و لاي چشمام كمي باز بود دختر خالم اومد تو مسجد انقدر دو دستي محكم مي زد توي صورتش الان كه دارم تعريف مي كنم از شدت هيجان صحنه قلبم درد مي گيره و حس از تنم بيرون ميره ديوانه وار ميزد توي صورتش و من چيكار مي تونستم بكنم بدتر غمگين مي شدم و عمق حادثه رو دريافت مي كردم و پنهان كردنش برام سخت مي شد اصلا جلو نرفتم نه اون اومدم سمت من نه من رفتم سمتش گويا براي هر دومون سخت تر بود براي شب هفت ورمها خيلي كم شده بود پوستهاي مرده رو با گاز استريل كنده بودم منتها رنگ پوستم كمي سرخ بود دستم رو دكتر كه پانسمان كرد گفت فردا نيا پس فردا بيا همين باعث عفونت شد وقتي باز كرد عفونتهايي داشت كه سفت بود و پاك نمي شد زن داداش جاريم سوپروايزر بيمارستان بود جاريم گفت زن داداشم برات پانسمان مي كنه دستم رو شست خيلي درد مي كرد.دردي فوق طاقت،عفونتها هم پاك نمي شد تا توي استخوان دستم درد مي كرد دردش براي عفونتش بودموقع شستن در عين حال كه اصلا به روي خودم نياوردم اما درد انقدر شديد بود كه ازش ناراحت شده بودم چرا داره انقدر سفت ميشوره در صورتي كه بايد سفت تر مي شست اگر عفونتها رو مي كند تا به خون برسه گوشت اضافه نمي آورد،نه اينكه كم گذاشت نه،من اصلا طاقت كندن عفونتش رو نداشتم الان متوجه شدم چرا عليرضا رو بي هوش كردند و با برس عفونتهاش رو تميزكردند چون انگار گوشت سفيدبود عفونتي مايع مانند كه فشار بدي بياد بيرون مثل زخمهايي كه اصولا عفونت مي كنه نبودسفت بود دفعه بعد كه ديدمش به طور ناخوداگاه دلم نميخواست بهش سلام كنم أز بس دردش شديد و غير قابل تحمل بود به خودم گفتم بنده خدا لطف كرده زحمت كشيده برات شسته و پانسمان كرده ، سريع سلام و عليك واحوالپرسي و تشكر مجدد بابت زحمات كردم اما لحظات اول دست خودم نبود هر بار مي ديدمش ازش خوشم نمي اومد در صورتي كه قبل از اينكه دستم رو پانسمان كنه ازش خيلي خوشم مي اومد.اين توضيحات رو مي دم براي درك سوختگيهاي وسيع عليرضا و عفونتهاش بود و درد موقع شست و شو،درد او هزاران برابر درد من بود وطاقتش به مراتب كمتردستم يه باريك به پهناي دو سانت و طول ١٠ سانت بود كه سه چهار سانتش عفونت كرده بود و همه ي درد مربوط به همين منطقه عفوني بودعليرضا بعد أز هر بار شست و شو نيم ساعت أز درد مي لرزيد بيمارستان خصوصي نبود فقط ساعت ملاقات بايد مي رفتيم،خواهرشوهرم ظهرها مي رفت و بهش ناهار مي داد من نمي شد برم بيمارستان،همسرم سركار بود و اون سالها تاكسي تلفني خيلي باب نبود شايدم مي ترسيدم البته من اصلا ازش نخواستم اما اگر موافق بود نمي گفت تونميخواد بياي هر روز.من كه روحم براي پسرم پرپر مي زد بينمون فاصله اوفتاده بود و نمي دونم چرا نگفت بريم خونه ي خواهرشوهرم ؟ميشد اگرملاحظه مخارج رو مي كرد خريد كنه و اگر ملاحظه زحماتمون رو ، من تو كار خونه كمك كنم نه اصلا روی چنین درخواستی رو نداشت عليرضا بدون من جايي نمي رفت چيزي نمي خريد و حتي با پدرش بدون من حاضر نبود پارك يا خريد و حتي دكتر بره اما نمي دونم چرا انقدر بي عرضه بودم براي بيمارستان رفتن البته ساعات ملاقات رو به ندرت شد كه نرم اما منظورم تحت عنوان ناهار دادن هست .البته مسافت دور بود ما جنت آباد بالاي همت بالاي ٣٥ متري گلستان بوديم و بيمارستان نزديك ميدان توحيد ،خواهر شوهرم منزلشون خيلي نزديك بود ايشون مي رفت منزلشون ستارخان نزديك مسجد ابوالفضل،چندين روز كه در مراقبتهاي ويژه بود، داماد برادرم هم خيلي مي اومد ملاقات عليرضا،يه روز ديدم براش كباب درست كرده اورده با پلو دوغ و ماست و خيار با ماست چكيده و نعنا،اما خيلي كم خورد و برگردوندعلاوه بر اينكه براي عليرضا ناراحت شدم براي داماد برادرم كه انقدر زحمت كشيده بود و اينطوري شد هم ناراحت بودم ،خواهرشوهرم پارسال ماه رمضان يدفعه دل درد گرفت و بردن بيمارستان و عمل كردند گفتند روده ش سياه شده بوده و باعمل ميكروب پخش شده و به همين سادگي فوت كرد،چند روز قبلش همگي منزلشون دعوت بوديم.دو سه روز بعدخاله ي همسرم دعوت كرده بودخواهرشوهرم نيومده بود گفتند مريضه،همون شب بستري شده بود ،من فكر مي كردم يه عمل ساده ست ،خواهرشوهرم خيلي مهربون بودانقدر كه هرچند وقت يكبار كاملا خلاء ش رو احساس می کنم و انگار جایگزینی برایش نیست ،موقع سلام علیک هم مثل همه الکی بوس نمی کرد دستش رو میگذاشت پشتم ودر آغوش میکرفت، احساس دستاش برام همیشه لذتبخش بود لطفا برای شادی بانوی مهربان فاتحه ای قرائت کنید روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند باویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تمرین کنی میتونی مثل اولیاء الهی خدا رو با چشمانت ببینی! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
13.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ غزه و سوریه به ما چه؟ چرا سرمایه و جوونای ما باید برن واسه یه کشور دیگه بجنگن؟ به کانال روشنگری باکلیپهای مستند معتبرباارسال کم بپیوندید👇 @Roshangaree1
15.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا هر کس نداره بهش بده از اون با ایمان ها که سرباز امام زمان بشه
والدين قرار نيست اختلاف نداشته باشند، دعوا نكنند و هميشه با هم موافق باشند. كودك قرار است از والدينش روش درست را بياموزد. قرار است ببيند پدر و مادرش با دو عقيده مختلف چگونه بر سر يك مسئله به تفاهم می رسند. قرار است ببينند با داشتن اختلاف، عشق و محبت به پايان نمی رسد. والدين قرار است به فرزندشان نشان دهند انسان حتی با خودش هم تفاهم ندارد چه برسد به ديگری، اما با احترام، ابراز درست عقايد، با گوش دادن به هم می توان يك جايی به رسيد و مشكلات را حل كرد، و قرار است از هر اختلافی هر دو نفر پيروز بيايند نه تنها يك نفر. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘دل باید پاک باشه خدا ارحم الراحمینه و می‌بخشه... کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 دهم 🚥 بعد از غسل مادر ، پدر دوباره بیرون رفت 🚥 تا چند نفر را ، برای دفن خبر کند 🚥 ولی باز هم تنها برگشت . 🚥 مادر را ، درون گاری گذاشتیم 🚥 و از خانه خارج شدیم 🚥 تا به طرف قبرستان برویم 🚥 اما یک عده مانع ما شدند 🚥 و از همه جا به طرف جنازه مامان ، 🚥 سنگ و شیشه و چوب ، پرتاب کردند 🚥 عده ای از جلو پرت می کردند 🚥 عده ای از بالای پشت بام 🚥 و عده ای از سمت راست و چپ ... 🚥 آنقدر سنگ به مادرم زدند ، 🚥 که کفنش پاره پاره شد 🚥 پدر ، معصومانه و مظلومانه ، 🚥 به آنها التماس می کرد تا دشمنی را تمام کنند 🚥 اما آنها همچنان ، به کار خود ادامه می دادند 🚥 پدر ، روی جنازه مامان خوابید 🚥 تا سنگ به جنازه او نخورد 🚥 ولی سنگها و شیشه ها ، 🚥 به خودش بر می خوردند 🚥 و او را ، غرق در خون کردند . 🚥 چندتا از سنگها نیز ، به من خوردند 🚥 ولی سنگی که به پیشانی من خورد 🚥 از همه بدتر بود 🚥 خون از پیشانی من ، به چشمم افتاد 🚥 و دید چشمانم را کور کرد 🚥 دیگر نمی توانستم جایی را ببینم 🚥 گریه کردم و پدرم را صدا زدم 🚥 او نیز با عجله مرا بغل کرد 🚥 و با جنازه مامان ، به خانه برگشتیم 🚥 پدر با دست و صورت خونی ، 🚥 مرا مدوا کرد تا کمی حالم بهتر شد 🚥 ولی در آن شب ، 🚥 ترس ، تمام وجودم را گرفته بود . 🚥 دو روز جنازه مامان روی زمین بود 🚥 تا مجبور شدیم 🚥 او را در خانه خودمان دفن کنیم . 🚥 نیمه های شب ، 🚥 بابا مرا بیدار کرد و خواهرم را در بغل گرفت 🚥 در کوچه های تاریک و وحشتناک ، 🚥 آروم و بی سر و صدا ، می رفتیم 🚥 از خونه خودمان ، خیلی دور شدیم 🚥 تا اینکه داخل یک خانه رفتیم . 🚥 چند نفر غریبه ، 🚥 از دیدن ما ، خیلی خوشحال شدند . 🚥 من و خواهرم را ، در یک اتاق گذاشتند 🚥 من از بس خسته بودم ، زود خوابم برد 🚥 خوابی زیبا و پر از آرامش 🚥 خوابی که بوی امنیت می دهد 🚥 خوابی که سرشار از عطر عشق بود . 🚥 تا ظهر خواب بودم 🚥 با صدای اذان ظهر ، از خواب بیدار شدم 🚥 تعجب کردم که خود را در خانه مردم دیدم . 🚥 با خودم گفت من کجا هستم 🚥 اینجا کجاست ؟! 🚥 پس خانه ما کجاست ؟! 🚥 سپس یادم آمد 🚥 که شب قبل از خانه خودمان فرار کردیم 🚥 و به این خانه ، پناه آوردیم . 🚥 پا شدم و از اتاق بیرون رفتم 🚥 دیدم چندتا دختر جوان ، 🚥 با خواهر کوچکم ، بازی می کردند . 🚥 خیلی وقت بود که بازی ندیده بودم 🚥 وقتی مرا دیدند ، خانم ها و آقایان ، 🚥 با خوشحالی به طرف من آمدند . 🚥 با استقبال بسیار گرمی روبرو شدم 🚥 یکی از زنها ، با مهربانی مرا بغل کرد 🚥 در آغوش او ، به یاد مادرم افتادم 🚥 ناخودآگاه ، اشکم ریخت . 🚥 آن زن ، با مهربانی گفت : 💎 چی شده پسرم ؟!! 🚥 با گریه گفتم : 🔮 دلم برای مادرم تنگ شده 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرف کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁دلیل بی پولی برخی افراد بعد از ازدواج، نداشتن تفکر درست درباره اقتصاد است. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️تربیت فرزند (۱) 👈به فرزندانتون نگید باهوش! کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. میتونست یه دعوای شدید بشه ولی تبدیل یه هندونه خوری باحال شد🥰 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee