#مثل_یک_مرد
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وچهارم
گفت: خانمم شما هم اگر برات مقدور بود همونجا می موندی خیلی از نظر فکری راحت تر بودی که خدای نکرده ناقل نباشی منتها شرایط شما با وجود بچه ها فرق می کرد خوب طبیعتا اجرتون هم بیشتره دیگه با این همه استرس میای و میری!
نگاهش کردم وگفتم: امیررضا سخته چهارده روز اون هم ایام عید!
دستش را گذاشت روی شونم و گفت: می دونم ولی مطمئنم تو می تونی!
گفتم: هر روز بیای خونه من خیالم راحت تره همین که ببینمت خودش خیلیه!
گفت: می دونم ولی اینجوری من معذب میشم سمیه! خانم خوشگلم قبول کن دیگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم فقط به شرط اینکه خیلی مراقب باشی مرتب ضد عفونی و الکل استفاده کنی..
خندید و گفت: چشم حتما اصلا می خوای روزی یه شیشه الکل بخورم قشنگ ضدعفونی بشم وبلند زد زیر خنده...
گفتم: لازم نیست آقااااا همینجوریشم تو مست و من دیوانه! ما را که برد خانه...
ولی جدی میگم امیررضا می دونم که بهتر از من می دونی اما برا تاکید میگم باور کن با سهل انگاری چیزیت بشه شهید حساب نمی شیا!
زد روی پام وگفت اصلا نگران نباش بادمجون بم آفت نداره خانوم!! خیالت راحت!!
بعد با لبخند پیشونیم روبوسید و با ریتم شعر من مست و تو دیوانه...
از کنارم بلند شد...
تا دیر وقت بیدار بودم اما تایپ نمی کردم با خودم فکر می کردم...
چه چیزی باعث میشه با اینکه امیررضا ممکن درگیر بیماری بشه باز دست نمیشه! آیا زندگی کردن را دوست نداره یا من و بچه هایش را! نه اصلا این نبود از رفتارش معلومه زندگیش براش مهمه پس چی...
شاید هم عاشق کسی هست که بیشتر از زندگی و زن و بچه اش دوستش دارد!
و همین درست بود! همان دوست داشتنی تمام نشدی!
صبح خواب آلود بیدار شدم خسته بودم انگار خستگی تمام یکسال جمع شده بود در همین یک روز آخر سال من!
بعد از کارهای همیشگی منتظر مرضیه موندم تا گوشی زنگ خورد از امیررضا خداحافظی کردم و رفتم...
مرضیه مثل همیشه نبود خسته به نظر می رسید! گفتم: نکنه تو هم مثل من دیشب دیر خوابیدی! چرا اینقدر قیافت زار و خسته است!
لبخندی زد که از زیر ماسک فقط حالت چشمهایش حس لبخند را به من منتقل کرد و گفت: نمی دونم از دیروز خیلی بی حالم فک کنم ضعف کردم!
گفتم: یه خورده به خودت برس مثلا چند وقت دیگه عقدت هست! شوهرت اینجوری ببینتت جان به جان آفرین تسلیم می کنه! گفت ای خواهر کو شوهر ! شوهر پی عشق و حالشه!
متعجب نگاهش کردم و گفتم: یعنی چی مرضیه!
فهمید نگران شدم آروم خندید طوری که صداش را راننده متوجه نشه وگفت: نه فکر بد نکن! من بی شوهر نمی مونم آقا مهدی مون گفتن چهارده روز عید میخوان نیروی جهادی برن کمک کفن و دفن!
متعجب تر نگاهش کردم و گفتم: جدی میگی!
نگاه خاصی بهم انداخت و گفت: تو چرا اینجوری میگی! چرا مگه! خوب خانم جونشم مشغول همین کاره دیگه!
گفتم: آخه امیررضا هم می خواد این چهارده روز بره کمک...
چشمهایش چهارتا شد و گفت: نه! مرضیه آخه آقات....و بقیه ی حرفش را خورد!
هوای درون سینه ام را دادم بیرون و نه از روی ناراحتی که با نگرانی گفتم: حرفش اینه که آدم با هر شرایطی برای خدا قدم برداره هیچ وقت ضرر نمی کنه!
مرضیه ساکت شد بعد برای اینکه حال من را عوض کنه گفت: کاش می پرسیدی با بچه های کدوم تیم هستن شاید با شوهر من همراه باشه!
گفتم: خجالت بکش دختر بذار عقد کنین بعد بگو شوهرم... شوهرم ...
ولی راست می گی اگه آقات باشه حداقل اینجوری خیالم راحت تره!
چشمکی زد و گفت چکار کنیم که خراب رفیقیم! بعد با هیجان ادامه داد اگه با هم باشن لحظه به لحظه آمار وضعیت را برات رد می کنم...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
@shohadarahshanedamadarad🌷
#مثل_یک_مرد
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وپنجم
رسیدیم غسالخانه...
روز آخر سال است و همیشه این روز اینجا پر از جمعیت بود اما امسال با این شرایط فقط خانواده هایی که متوفی دارند حضور داشتند...
به زینب و بچه ها که می رسیم حال و احوال گرمی می کنند اما مرضیه همچنان بی حال است، زینب کمی سر به سرش می گذارد!
مرضیه ولی حس و حال جواب دادن ندارد با لبخندی مشغول تعویض لباس می شود...
نرگس از آن طرف می گوید کاش امروز فوتی نداشته باشیم من هم همراهیش می کنم می گویم بلند بگو الهی آمین...
زینب نفس عمیقی می کشد و چشمهایش را به طرف آسمان خیره می کند...
کمی که از صبح می گذرد صدای آمبولانس بلند می شود بچه ها سریع دست بکار می شوند.
نیروهای جدید هم آماده اند تا روال کار را یاد بگیرند بینشان از همه تیپ و قشری دیده می شود...
چند نفری ترس در چهره شان موج می زند اما بعضی دیگر چهر ه ای مصمم دارند!
زینب با ریز جزئیات روال کار را توضیح می دهد، مثل همیشه صدای ذکر و دعا لحظه ای قطع نمی شود...
بعد از اتمام کار خبری از شیطنت های روحیه دهنده ی مرضیه نیست آرام گوشه ای نشسته!
کمی نگرانش می شوم زینب هم انگار نگران مرضیه شده! این همه سکوت و آرامش از دختر پر جنب و جوشی مثل مرضیه نگران کننده است...
زینب به شوخی به مرضیه می گوید خورشید از کدوم طرف طلوع کرده مرضیه خانم دختر خوبی شدی؟!
مرضیه با همان رنگ پریده و خستگی گفت: جور روزگار چنینم کرد وگرنه من همانم که بودم! خندم گرفت گفتم: مرضیه تن شاعر توی قبر لرزید!
حالت خوب نیست قبول!
چرا شعر را متلاشی می کنی!
کمال هم نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم...
زینب گفت: آفرین این بیشتر به رنگ رخسارش می خوره بالاخره همنشینی با ما اثر خودش را گذاشت به این میگن تاثیر گذاری مفید...
مرضیه خیلی بی حال شربت عسلی که دستش بود را خورد و گفت: اینجوری شما می گید من همان خاااااکم که هستم! زینب دستهاش را برد بالا و گفت: خوب الهی شکر حالش خوبه! جدی جدی داشتم نگرانش می شدم...
فردا روز اول سال اما آخر کار ما در این مکان بود زینب با تاکید به من و مرضیه و چند نفر دیگر گفت: فردا حتما میاین که؟ چون روز عید هست خیلی از بچه ها نمی تونن بیان!
سری تکان دادم و گفتم: ان شاالله اما ذهنم درگیر سجاد و ساجده هم بود
سر سفره ی هفت سین نبودنم ناراحتشون می کرد ولی نه، حتما امیررضا از پسش بر می آمد! نمی گذارد به بچه ها بد بگذرد!
شاید اوج تلاشم باید همان روزی باشد که خیلی ها نیستند!
می دانستم کسی دوست ندارد شروع سالش را در مکانی مثل غسالخانه آغاز کند ولی برای من غسالخانه ای که بوی حسینه می داد و به وجودم حیات بخشیده بود حتما سال خاصی را رقم می زد...
موقع برگشت مرضیه همراهم نیامد گفت: می ماند کمک زینب که دست تنها نباشد...
خانه که رسیدم تمام وسایل سفره ی هفت سین را آماده کردم و مرتب چیدم برای فردا...
به امیررضا هم تاکید کردم که چند ساعتی نیستم وقت سال تحویل حسابی به بچه ها خوش بگذرد و از قبل هم برایشان هدیه گرفته بودم که با آمدنم سورپرایز شان کنم...
همه چی خوب پیش می رفت تا اینکه صبح هر چی منتظر مرضیه شدم خبری نشد! هر چقدر هم با گوشیش تماس گرفتم جواب نداد!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
@shohadarahshanedamadarad🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زین الدین
شب جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد سیدالشهدا (ع) یاد میکنند
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
☘☘☘
@shohadarahshanedamadarad🌷
یکی از جمعه ها
جان خواهد آمد
به درد عشق
درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه
مهمان خواهد آمد . . .
🍁 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🍁
#آدینه_تون_مهدوی♥️✨
@shohadarahshanedamadarad🌷
روزتون شهدایی🌱
شهید سید مجتبی علمدار 🍃
ذکر روز جمعه
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
@shohadarahshanedamadarad🌷
آیت ﺍﻟﻠﻪ العظمے بهجت (ره) فردمودند
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.
ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ،
ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ
و ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻣﻼﮎ ﻧﻴﺴﺖ،
🔶ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺍﺳﺖ :
1⃣ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
2⃣دوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
3⃣سوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﺍﻱ امام حسین و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ و عمل صالح انجام دادند ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :
ﺍﻱ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﭘﺲ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﭼﻪ؟
🔹ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻨﺪ :
ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ،
ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﮐﺠﺎﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ؟
"اللهم ﺍﺭﺯﻗﻨﺎ ﺷﻬﺎﺩﺓ ﻓﻲ ﺳﺒﻴﻠﮏ🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🌷