eitaa logo
رفاقت با شهدا
470 دنبال‌کننده
821 عکس
753 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋روز چهارشنبه را با تلاوت فرازهایی بسیار زیبا از سوره های قرآن کریم با تصاویر مربوطه و دیدنی با صدای مرحوم عبدالباسط عبدالصمد آغاز و به ارواح مطهر امامین جوادین و حضرت علی بن موسی الرضا علیهم السلام تقدیم می نمائیم . #قرآن_کریم #آرامش_باقرآن #قرآن_مسیری_بسوی_نور
🌱«همه‌ شرایط را بسنجید، اما بدانید آنکه به کار ما نتیجه می‌دهد، دست عنایت خداست.»🎋 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
▪️وقتی مبتلا بشیم به عشق امام زمان اون وقتِ که بقول شهید مرادی اگه یه جمعه دعای ندبه رو نخوندی؛ حس کسی رو داری که... شبانه لشکر امام‌ حسین(ع) را ترک کرده... مبتلا شویم. 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
شهید حمیدرضا‌ مدنی‌قمصری: برای درمان به انگلیس اعزام شد خون لازم داشت گفت: خونِ غیرمسلمان نزنید توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت خون یک مسلمان جواب داد پزشکش که دکتر کلیز نام داشت بواسطه‌ی آن مسلمان شد و گفت: یک معجزه است .. 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🔹 دانشمند شهید محسن فخری‌زاده ، کربلا نرفته بودند ... ایشان خیلی دوست داشتند کربلا بروند ، اما به دلیل محدودیت‌های امنیتی که داشتند نمی‌توانستند از کشور خارج بشوند و کربلا و مکه نرفته بودند . یک بار به حاج قاسم گفته بودند امکانش هست ، این‌قدر تو عراق نفوذ دارید ، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم ، یک بار بروم ... حاج قاسم به ایشان گفته بودند : محال نیست ، اما من موافق نیستم ، چون اگر من شهيد بشوم جایگزین دارم ، اما تو معادل نداری ، هیچ کسی نیست که جای تو را پر کند !!!!! 📚 روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر محسن فخری‌زاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
گفت که شهید ِگمنام پلاک نداشت؛ اصلاً هیچ نشونه‌ای نداشت امیدوار بودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه... نوشته بود:اگر برایِ خداست؛ بگذار گمنام بمانم اینجوری عشق بازی میکردن... 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌پیام تبریک فرزند سید حسن نصرالله 🔸فرزند سید حسن نصرالله در کنار ویرانه‌های خانه‌اش:خدا راشکر می کنیم که با اهدای خون پاک شهیدمان و با خانه هایمان ‌که ویران شد. 🔹 در کنار این با ملت مقاوم و شجاع همراهی کرده‌ایم از روز اول جنگ و تا این پیروزی با هم بودیم. ▪️خدایا از ما راضی هستی؟ به هر آنچه که تو راضی هستی از ما بگیری راضی هستیم.مبارک باشد بر همه این پیروزی 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
‏چفیه‌ی یه بسیجی گم شد. داد زد: حوله، لحاف، زيرانداز، روانداز، دستمال، ماسك، كلاه، کمربند، جانماز، سايه بون، کفن، جانونیم، باند زخم، تور ماهیگیریم... همه رو بردن! شادی روح پاكشون كه دار و ندارشون يه چفيه بود صلوات🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
•『🕊️』• ↫ شهید محمود کاوه با کمال رضا به قضای الهی آماده شهادت بود و همیشه وضو داشت و قبل هر عملیات غسل شهادت میکرد،هر نماز را با حضور قلبی میخواند که گویی آخرین نماز زندگیش را میخواند و همیشه احتمال شهادت را برای خود مسجل و حتمی میدانست. ‎‎ 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
خاطره ای از شهید نوید صفری:کار خوبه خدا درست کنه! 📌همسر شهید نوید صفری روایت می‌کند: یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواج‌مون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده‌ خدا چه کاره است؟!» 🔸سوریه که بود، می‌گفت: «دو سه‌ تا از بچه‌های اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید می‌شوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده‌ خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت می‌شود، شهیدت می‌کند.» 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره حاج محمود کریمی در مجلس روضه فاطمیه از حاج قاسم سلیمانی 📌شخصی آمد و از من درخواست کرد که با زنان بدحجابی که در روضه‌ها شرکت میکنند برخورد کنم 🔸 حاج قاسم هم آنجا نشسته بود..... 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌🕊🌷 ⭕️ این صحبت‌های شهید سید مجتبی علمدار رو دو سه بار بشنوید ‌‌ ‌ ‌‌🕊🌷 | 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁" 🌱 اما وقتی به حیاط رسیدم ..دیدم کسی در حیاط هست، سرم پایین بود اما از کفشاش معلوم بود مردِ برگشتم برم که گفت : _ دختر دایی شمایید ؟ این که نیماست ... به ناچار برگشتم سمتش.. _ بله دیدم چیزی نمیگه و هنوز وایستاده یکم سرم را بالا گرفتم که یه لحظه دیدم مات و مبهوت داره منو نگاه میکنه ولی سریع سرش را پایین انداخت و از کنارم رد شد و منم سریع رفتم سمت سرویس اما قبل از وارد شدنم نگاش کردم هنوز وایستاده بود پشت در ،اما تو نمیرفت ... * به روایت نیما * میخواستم خونه ی مامان جان برم که دیدم زشته ، یه دفعه صدای دایی ها را شنیدم که داشتن پایین میومدن .. دایی محمد _ نیما جان داخل نرفتی ؟ _ نه دایی منتظر بودم شما بیاین با هم بریم دایی محمد _ کار خوبی کردی پسر ....بیا بریم .....یاالله یاالله همه داخل شدیم و بعد تبریک گفتن به محسن و زینب خانم یه جا نشستیم ....کم کم همه مشغول صحبت شدن ولی من تو فکر بودم نمیدونستم چرا وقتی به منصوره فکر میکنم قلبم به تپش میفته....میدونستم به عنوان یه دانشجوی تجربی تیزهوشان سال آخری که این ضربان قلب ربطی به چیزی ندارد ومعناش فقط یک چیز هست اونم ....عشق ..است . درسته من عاشق شده بودم از همان روز اول که میخواستم کشفش کنم و با راه جدیدش آشنا بشم ...یاد چند هفته پیش افتادم... جمعه بود .. و قرار بود به خونه ی مامان جان بریم ولی به جای عصر از صبح رفتیم در کمال تعجب منصوره هم بود ولی دایی و بقیه نبودن و اون تنها اومده بود .. ظهر شد کسی درخونه را زد ..از اونجایی که آیفون خراب بود من رفتم در را باز کردم .. دیدم یه دختر بچه ی ناز هست که لباس های معمولی ای تنش بود .. _ سلام عزیزم خوبی ؟جانم کاری داشتی ؟ _ سلام عمو میشه بگید خاله منصوره بیاد ؟ _ خاله منصوره ؟ _ بله _ باشه .. میای تو ؟ _ نه ممنونم همینجا هستم برگشتم دیدم منصوره داره میاد تو حیاط .. منصوره _ ببخشید میشه بگید کی هست ؟ _ یه دختربچه هست، با شما کار داره . منصوره _ اها ..ممنون 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تو را دوست دارم و این دوست داشتن حقیقتی هست که مرا ، به زندگی دلبسته می کند ✨شاملو ✨ نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁" 🌱 منصوره سریع دم در رفت و منم گوشه ای وایستادم .. منصوره _ سلام محدثه جان ،چرا اینقدر دیر اومدی ؟ _ سلام خاله ببخشید، آخه داشتم میومدم پام خورد به یه چیزی و خوردم زمین . منصوره _ واای جاییت که آسیب ندیده ..بیا تو ..بیا دختر را تو خونه آورد و کنار باغچه نشوند من ندیدم ولی از صداش فهمیدم پای اون دختر زخمی شده .. منصوره _ وای محدثه ..پات زخمی شده بیا بریم تو برات ببندمش بردش خونه و پاش را پانسمان کرد ،هم بهش غذا داد و هم یه کادو که داخلش یه مانتو و روسری قشنگ بود بهش هدیه داد..و راهیه خونشون کرد . از کمک کردنش به نیازمندان خیلی خوشم اومد در واقع حالا می فهمیدم اون داره برای خوشحال کردن خداش و امام زمانش چه کار هایی انجام میده ولی من چی ؟ ...انگار این دختر هر چقدر بخوای بشناسیش بازم کمه .. بعد ها از مادرجان درباره ی این دختر پرسیدم ، برام گفت که خونشون همین چند کوچه پایین تر و اینقدر کوچیکه که انگار در یه اتاق زندگی می کنن ولی هیچی ندارن که بخورن و منصوره به بچشون که فقط همین یه دختر هست کمک می کنه و مادر جان و دایی هم به خانوادش مواد غذایی می دن.. اون روز برای اینکه خودم هم کاری برای رضایت و خوشحالی امام زمانم کرده باشم..هزینه ای به مادر جان دادم تا بهشون بده .. با ورود منصوره به خونه از فکرم خارج شدم .. دیدمش کامل صورتش پاک شده بود و هیچ اثری از آرایش چند دقیقه پیشش که دیدم نبود ..بالبخندی سرم را پایین انداختم ،درسته اینم از شناخت بعدی ..هرچی بیشتر این منصوره جدید را کشف می کنم ...بیشتر بهش علاقه مند میشم ..♡ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم ✨ سعدی✨ نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁" 🌱 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° سه روز مونده بود به محرم ، حالا که در این چند ماه تونستم علاوه بر اینکه خدا را بشناسم ،کمی درباره ی اهل بیت( ع) هم بدونم و با زندگیشون آشنا بشم خوشحال بودم .. وقتی فهمیدم اهل بیت( ع) چقدر ناجوان مردانه شهید شدن خیلی ناراحت شدم . فهمیدم اون ها در واقع نمی خواستن با کسی بجنگن اما دشمنان اون زمان حسابی از بودن " حق و عدالت "در سرزمینشون خوف و ترس داشتن که امامانمون را به شهادت رساندن .... وقتی به طفل امام حسین ( ع) فکر می کنم که چجوری به شهادت رسید قلبم به درد می یاد ، اون ها چطور تونستن یه بچه مظلوم و بی دفاع که فقط آب میخواست را اینجوری با تیر سه شعله به شهادت برسونن ..😔 امروز هم مثل روز های دیگه کلاس امامت شناسی داشتم و با ماشین راه افتادم تا سریع برسم ، از همین حالا هم می تونستم پرچم هایی مشکی بر سر خونه ها ببینم یا موکب هایی که در حال برپا شدن بودن .. خیلی دلم میخواست امسال کاری برای امام حسینی که تازه شناخته بودم بکنم و محرم را درک کنم .هرچند بچه که بودم با مادر در دسته های عزاداری شرکت می کردم ولی شناختی از صاحب عزا نداشتم . به سرکوچه رسیدم ماشین را پارک کردم و به سمت کانون رفتم ،به داخل که رسیدم بچه ها اومدن سمتم ..به همشون سلام کردم و دست دادیم که صدای علی از پشت سراومد .. علی _ به سلام داداش نیما ، چه خبر ؟ _ سلام،سلامتی .. علی آقا کم پیدایی ؟ به هم دست دادیم ‌. علی _ اره دیگه داریم یه موکب می زنیم با سعید و حمید .. سرمون حسابی شلوغه _ کمک نمیخواین ؟ سعید _ چرا اتفاقا .. _ خیلی خوبه اتفاقا دلم میخواست امسال کاری بکنم برای امام حسین ( ع) حمید _ دستت درد نکنه داداش اجرت با امام حسین ( ع)😊 علی _ راستی محسن دیگه نمیاد ؟ _ نمیدونم سعید _ باید بهش زنگ بزنیم اونم بدونه دوباره موکب برپاست حتما میاد _ باشه من بهش خبر میدم علی _ بچه ها بریم که الان کلاس شروع میشه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 چادر مشکی به سر دارد شب مهتاب من روی ماهت را بنازم ماه من محجوب است ( ناشناس) نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 " 🌱 * به روایت منصوره * بلاخره محرم از راه رسید و ما رخت مشکی بر تن کردیم .. امروز قرار بود با صبا و زینب ( همسر محسن) بریم حرم اونم پیاده .‌‌.. ظهر بود ،عبای مشکی رنگم که سر آستین و کمی قسمت بالاش با طرحی سفید و کرمی طراحی شده بود را با شلوار مشکیم پوشیدم و روسری مشکیم را سرم کردم و باگیره یا زینبم آن را محکم بستم .. صبا حاضر بود و داشت چادرشو سرش می کرد صبا _ منصوره آماده ای ؟ _ اره بریم چادر مشکیم را برداشتم سرم کردم و با صبا از خونه بیرون رفتیم تا اول دنبال زینب بریم .. رسیدیم دم خونشون و دیدم زینب جلوی در وایستاده .. زینب _ سلام دخترا ، بریم ؟ _ سلام ..اره صبا _ سلام راه افتادیم سمت حرم... چند ساعتی بود راه افتاده بودیم و تقریبا در حال رسیدن به حرم بودیم که زینب گفت : زینب _ دخترا یه موکب همین نزدیک هست که مال بچه های کانونِ ، محسن گفت یه سری بریم اونجا _ اها... کانون خودمون ؟ زینب _ اره .. راستی محسن گفت کانون صبح ها مال خانوم هاست و عصر به بعد برای آقایون درسته ؟: _ اره کلاس های خوبی هم داره زینب _ حتما یه سری میام اه بچه ها اونجا را ببینید اینم موکب از دور موکبی دیده میشد که پرچم هایی مشکی دورش را پوشانده بود به سمتش رفتیم .. به نزدیک موکب که رسیدیم .. محسن دیدم که داشت لیوانای یکبار مصرف را در سینی می چید اما کسی دیگه اونجا نبود ! صداش را شنیدیم که داشت با کسی صحبت می کرد .. محسن _ پس بچه ها کجا موندن ؟ قندها را پیدا نکردی ! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد 🌷 نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ ✨🍁 🍁 🍁" 🌱 زینب با لبخند نزدیک شد .. زینب _ سلام آقا محسن محسن سرش را بالا گرفت و با خوشحالی گفت : محسن _ سلام زینب بانو من و صبا هم سلام کردیم . محسن _ بفرمایید خانوما چایی بردارید تا قندشم برسه هر کدوم چایی برداشتیم ،شاید توی گرمی تابستون چای مثل مواقع دیگه نچسبه اما وقتی با عشق امام حسین ( ع)اون چایی دم کشیده و ریخته بشه مزه ای دیگه داره ... محسن با صدای بلند گفت : _ نیما ،اون پایین قند پیدا نکردی ؟ یکدفعه نیما از پایین بلند شد ..ترسیدم چند قدمی عقب رفتم و سرم را پایین انداختم .. نیما با دستپاچگی که از صداش معلوم بود گفت : نیما _ چرا پیدا کردم ..بیا و یه بسته بزرگ قند را به محسن داد .. نیما _ سلام همه سلام کردیم و بعد مشغول چایی خوردن شدیم ..کمی سرم را بالا گرفتم ..نیما با لباس مشکی که پوشیده بود ، داشت اونجا را جارو می کرد .. نمیدونستم نیما اینقدر تغییر کرده ..چند ماه پیش وقتی فهمیدم در کانون کلاس ثبت نام کرده نمیدونستم اینقدر سریع دل می بنده به امام حسین ( ع) و با تمام وجودش به امامش خدمت می کنه ...پس حرف مادر جان درست بود که می گفت " نیما قلب پاکی داره " چایی هامون را خوردیم و با یه خداحافظی از اونجا دور شدیم و به سمت حرم حرکت کردیم .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گفته بودم چو بیایی غم دل باتو بگوییم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیای نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷 کپی رمان بدون ذکر نام نویسنده حرام است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏』 بِسْمِ رَبِّ نـٰآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز مےڪُنَد ؛ یـٰابقیَة‌اللّٰه..؛🌿🤍ˇˇ! السلام علیک یاصاحب الزمان عجل الله السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام ــــــ ــ اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمَّدِوَآل‌ِمُحَمَّد وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🤍🌿ッ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیایبن الحسن ای نوردلها بیاخورشیدعالم تاب زهرا سلام الله همه مستضعفان دل برتوبستن بخواه امرفرج ازحق تعالا اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ علیکُم یا اهلَ بَیتِ النُّبوَّة ✨️ختم 14 شاخه گل صلوات✨️ برای سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕊*اَللّهُمَ*🕊        🤍*صَلَّ*🤍             🕊*عَلی*🕊                 🤍*مُحَمَّد*ٍ 🤍                    🕊 *وَآلِ*🕊                      🤍*مُحَمَّد*🤍                       🕊*وَعَجِّل*🕊                      🤍*فَرَجَهُم*🤍                   🕊*وَ اَهلِک*🕊               🤍*عَدُوَّهُم...*🤍          🕊*اَللّهُــــمَّ...*🕊      🤍*عَجـِّل لِوَلیِّکَ*🤍 🕊*الفَـرَج*🕊 *🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋روز پنجشنبه را با تلاوت فرازهایی بسیار زیبا از سوره های حج، بلد و واقعه، با تصاویر دیدنی و مربوطه با صدای مرحوم عبدالباسط عبدالصمد آغاز و به ارواح مطهر امامین عسکریین علیهما السلام و ارواح شهدا و درگذشتگان تقدیم می نمائیم . #قرآن_کریم #آرامش_باقرآن #قرآن_مسیری_بسوی_نور