eitaa logo
🕊رفیـق خـوب حَـوراء
1.5هزار دنبال‌کننده
749 عکس
2.4هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓1403/8/24 ✨پـــروردگــارا 🌺دست نيازم را به درگاه تو دراز می کنم و از کسی خواسته هايم را طلب می کنم که هيچ گاه بر سرم منت نمیگذارد. آرزوهايم را به تو می گويم، و عاشق تر از هميشه سر بر آستان ملکوتيت میگذارم و در دل دعا می کنم و از تو می‌خواهم که دورم کنی از ترسها ، نگرانی ها ، خشم ها، کینه ها و حسادت ... ✨الهـــــی 🌺هدایتم کن از جهل به خرد، از بی قراری به صلح، و از خواسته های زیاد به آرامش، و چنان بتاب بر من که چراغ دلم روشن گردد تا آن را فرا راه مردمانت بگیرم و به هر کجا میروم، رایحه ی تو را به ارمغان ببرم. 💫✨💫 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ☀️عجب حال و هوایی دارد این صبح 🍂نشاط و هم صفایی دارد این صبح 🍂توکل کن به هر کاری حسابی 🍂که می دانم خدایی دارد این صبح ســــــــــلامـ صبــح پاییـــزیتــون بخیـــر 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
73.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🤲هر روز قرائت به نیابت از برادر شهیدمان 🥀 جهت تعجیل در فرج ارواحنا فدا 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
🥀🥀🥀 🥀 مدتی که از شهادت ابراهيم گذشت. هرچه مادر از ما پرسيد: چرا ابراهيم به مرخصی نمی‌آید؟ با بهانه‌های مختلف بحث را عوض می‌كرديم و می‌گفتيم: الآن عمليات است، فعلاً نمی‌تواند بياید تهران. مدتی گذشت تا اينكه یک بار ديدم مادرم در داخل اتاق و روبروي عكس ابراهيم نشسته است و اشك می‌ريزد. جلو رفتم و از او پرسیدم: مادر چی شده؟ گفت: «من بوی ابراهيم را حس می‌کنم. ابراهيم الآن توی اين اتاق است، همين‌جا. وقتی گريه اش كمتر شد، گفت: من مطمئن هستم ابراهيم شهيد شده است. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلی با دفعات ديگر فرق كرده بود، هر چه به او گفتم: بيا برویم برایت خواستگاری، می‌گفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنمی‌گردم. نمی‌خواهم چشم گريانی در گوشه خانه منتظر من باشد. چند روز بعد كه مادر دوباره جلوی عكس ابراهيم ايستاده بود و گريه می‌کرد، مجبور شديم به دايی بگویيم به مادر حقيقت را بگوید. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شديد شد و در سی.سی.یو بيمارستان بستری گردید. سال‌های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می‌بردم، بيشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود و به ياد ابراهيم در کنار قبر شهدای گمنام بنشيند، هرچند گريه برای او بد بود، اما عقده دلش را در آنجا باز می‌كرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می‌گفت. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra