eitaa logo
🕊رفیـق خـوب حَـوراء
1.4هزار دنبال‌کننده
673 عکس
2.1هزار ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓1403/11/2 ✨پــروردگــارا 🌺هرگاه گناهانم را می‌بینم بی‌تاب می‌شوم و هرگاه کرمت را مشاهده می‌کنم، به طمع می‌افتم، پس اگر از من درگذری بهترین رحم‌کننده‌ای و اگر عذابم کنی ستم نکرده‌ای، ✨خــــدایــــا 🌺آرزویم بزرگ شده و کردارم زشت، پس به اندازه آرزویم از عفوت به من ببخش، و دعایم بشنو و به زشت‌ترین کردارم مرا سرزنش مکن، زیرا کرمت برتر از کیفر گنه‌کاران و بردباری‌ات بزرگ‌تر از مکافات تبهکاران است. ✨خــدای خـــوبـــمـ 🌺به بزرگیت سوگند مرا از آنچه بی‌قرارم کرده، از کار دنیا و آخرتم کفایت کن و از من شایستگی آنچه را که به من لطف کردی، مگیر و از فضلت روزیِ حلال نصیبم کن. 💫✨💫 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
73.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🤲هر روز قرائت به نیابت از برادر شهیدمان 🥀 جهت تعجیل در فرج ارواحنا فدا 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ☀️بیدار شو، عطر زندگی‌ را استشمام‌ کن، و بیش از پیش به زندگی امیدوار باش.‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎ امروز روز توست، با اراده‌ات‌ معجزه کن. 💫 ســـــــــــــــــلامـ ☺️ صبـــح بخیـــــر 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀 🥀با موتور در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود. از خياباني رد شديم. ابراهيم يکدفعه گفت: امير وايسا! با تعجب گفتم: چي شده؟! گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا! گفتم: باشه،کار خاصي ندارم. با ابراهيم داخل يك خانه شديم. چند بار ياالله گفــت و وارد يك اتاق شديم. چند نفر نشسته بودند. پيرمردي با عباي مشکي بالاي مجلس بود. به همراه ابراهيم سـلام كرديم و درگوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکي از جوان ها تمام شد. ايشان رو کرد به ما و با چهره اي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردي، چه عجب اينطرف ها! ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نميکنيم خدمت برسيم. همينطور که صحبت ميکردند فهميدم كه ايشان، ابراهيـم را خوب ميشناسد. حاج آقا کمي با ديگران صحبت کرد، وقتي اتاق خالي شد رو کرد به ابراهيم و با لحني متواضعانه گفت: »آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت کن!« ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد. خواهش ميکنم اينطوري حرف نزنيد. بعد گفت: ما آمده بوديم شــما را زيارت کنيم. ان شـاءالله در هفتگي خدمت ميرسيم. بعد بلند شديم، خداحافظي کرديم و بيرون رفتيم. در بين راه گفتم: ابرام جون، تو هم به اين بابا يه كم نصحيت ميکردي، ديگه سرخ و زرد شدن نداره! باعصبانيت پريد توي حرفم و گفت: چي ميگي امير جون، تو اصلاً اين آقا رو شناختي!؟ گفتم: نه، راستي کي بود !؟ جواب داد: اين آقا يکي از اولياي خداست. اما خيلي ها نميدانند. ايشون بودند. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
🥀🥀🥀 🥀وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra
🥀🥀🥀 🥀سازش و صلح با کفر حرام است. با کفر بر سر میز نشستن خصلت قاسطین و مارقین و ناکثین است. ما هیچ چاره‌ای نداریم مگر جنگ و جهاد در راه خدا که سفارش شده. امام عزیز دستور فرموده الی بیت المقدس. باید تا جنگید. 🌱https://eitaa.com/Refigekhoobehavra