eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
10.1هزار ویدیو
325 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یڪ‌روایت‌عاشقانہ 💍 عطر همسرم را در زندگیَم‌ حس مےکنم!🎈 وقتے سر مزارش مےروم یاد حرفهاش میُفتم! کہ
💍 ¹²سـال از زندگے ما گذشت ولے آنقدر مشغلہ شـاد و زیبا داشتیم کہ متوجہِ گذر آن زمان نبودیم☺️ خانہ ما طورے بود کہ بہ جرأت مے‌توانم بگویم شاید ²روزِ آن هم با هم مساوے نبود حتے آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچ‌گاه غـم در آن جا داشتہ باشد🧡 راویتے از همسرِ↓ شهید مُحسنِ فرامرزے گُرگانے
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ 💍 ¹²سـال از زندگے ما گذشت ولے آنقدر مشغلہ شـاد و زیبا داشتیم کہ متوجہِ گذر آن
💍 پس از شروع زندگےِ مشترکمآن یک میهمانے گرفتیم☺️ و عده‌اے از اقوام را بہ خانہ‌مان دعوت کردیم این اولین میهمانے بود کہ بعد از ازدواج‌مان مے‌گرفتیم و بہ قولے هنرآشپزےِ عروس خانم مشخص مےشد👩🏻‍🍳 اولین قاشق غذا را کہ چشیدم، شورے آن حلقم را سوزاند! از این کہ اولین غذاےِ میهمانے‌ام شور شده بود ، خیلے خجالت مے‌کشیدم😢 سفره را کہ پهن کردیم محمد رو بہ میهمان گفت: قبل از این کہ غذا بخورید، باید بگویم این غذا دست پخت داماد است البتہ باید ببخشید کہ کمے شور شُده😂 آن وقت مقدارے نان پنیر سر سفره آورد و با خنده ادامہ داد: البتہ اگه دست پختم را نمے‌توانید بخورید ، نان‌وپنیروهم‌پیدا مے‌شود💕 ↓ شهید سیدمحمدعلے عقیلے
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍 پس از شروع زندگےِ مشترکمآن یک میهمانے گرفتیم☺️ و عده‌اے از اقوام را بہ خانہ‌م
. . در سوریہ ایمان بہ دوستانے کہ مداحے میکردند میگہ برایم روضہ حضرت ابوالفضل بخونید و بهشون میگہ برایم دعا کُنید♥️ اگر قرار هست بشم یا بہ روش آقا ابوالفضل یا بہ روش سرورمون آقا امام‌حسین یا بہ روش خانم فاطمہ‌زهرا ایمان بہ سـہ³روش شهید شد:↓ دستے کہ عبارت یا رقیه روےاش نوشتہ شده بود مثل آقا ابوالفضل قسمتے از گردنش مثل سرورمون امام‌حسین🌙 و قسمت اصلے جراحت ایمان پهلو و شکم بود مثل خانم فاطمہ‌زهرا کہ بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجہ مےشوند یڪ قسمت از بدنش جا مانده کہ آن را همان جا در سوریہ تپہ العیس دفن میڪنند یعنے یـک¹ قسمت از وجود مَن در خاڪ سوریہ جا ماند🙃🥀 پآیآن. .
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ . . در سوریہ ایمان بہ دوستانے کہ مداحے میکردند میگہ برایم روضہ حضرت ابوالفضل ب
🔻نامه‌های عاشقانه شهید حسن تهرانی مقدم به همسرش در دوران جنگ 🔺بعضی اوقات در روایت‌هایمان از جنگ، جوری صحبت کردیم که انگار رزمنده‌ها هیچ احساس و تعلقی به خانواده خودشون نداشتن 👈این جور عاشقانه‌ها میتونه الگوی زوج‌های جوون باشه...
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ 🔻نامه‌های عاشقانه شهید حسن تهرانی مقدم به همسرش در دوران جنگ 🔺بعضی اوقات در
💍 تازه نامـزد کرده بود اومد پیش فرماندشـ👮🏻‍♂ گفت : سردار گفتش : جانم؟ گفت: سردار! اجازمو بده برم سوریہ سردارگفتش : میزارم ولے الان نہ! گفت : سردار دارم زمین گیر میشم🥺 سردار بـذار برم! "مے‌ترسید عشق بہ خانومش باعث شہ نره براے ‌دفاع از حرم♥️"
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍 تازه نامـزد کرده بود اومد پیش فرماندشـ👮🏻‍♂ گفت : سردار گفتش : جانم؟ گفت: سردا
💍 اگہ ‌یہ وقت ‌مهمون داشتیم‌👨‍👩‍👧‍👦 ونزدیڪ ترین مغازه بہ ‌خونہ بستہ بود جاے دیگہ نمےرفت براے‌ خرید مےگفت این بنده‌ خدا بہ ‌گردنِ‌ما حق‌ داره حق همسایہ‌ رو باید بجا ‌بیاریم و از ایشون وسیلہ بخریم‌.. چون ‌نزدیڪ‌ منزل‌ ما هستن بعد از شهادتش ‌هروقت ‌بخوام ‌براے نذرے چیزے بخرم ‌نگاه ‌میکنم‌ و نزدیک‌ترین مغازه ‌رو بہ مزارِ شُهدا انتخاب ‌میکنم ‌کہ حقِ ‌همسایگـیِ همسرمو بہ‌ جا بیارم..🥰🥀 روایتے از همسرِ↓ شهید سیاهکالے مُرادے
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
. . اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلے جالب بود بدانم ایمان مےخواهد براے من چه ڪار ڪند؛ ²²
💍 گاهے پیش مے‌آمد کہ پیش خودم فکر مے‌کردم کاش شرایط طورے چیده نمےشد کہ : محمدحسین بخواهد برود🙃 اما بہ محض این کہ این فکر بہ سرم مےآمد بہ خودم مے‌گفتم : خب اینکہ خودخواهے است از اول هـم قرار بود براے کارهایش پایہ باشے قرار نبود کہ ترمز باشے!! با این حرف‌ها خودم را آرام مے‌کردم بهم مے‌گفت : همسرت کہ حسینے باشد تو را زهیر مے‌کند💚🥰 روایتے_از_همسرِ↓ شهید محمدحسین محمدخانے
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍 گاهے پیش مے‌آمد کہ پیش خودم فکر مے‌کردم کاش شرایط طورے چیده نمےشد کہ : محمدحسی
💍 دیپلمم را تـازه گرفتہ بودم کہ آمدند خواستگارے💐 شرط‌ها و معیـارهایمان را گفـتیم اما هر کدام با یڪ محور اصلے شرط اصلےِ من ماندنش در سپآه بود آن هم نہ بصورت مقطعے! او هم شرط کرد کہ باید بہ حضرت امام (ره) اعتقاد داشتہ باشے😇 و مطیع بے چون و چراےِ باشے البتہ این از شرط‌هاےِ خود مـن هم بود . . .💙 روایتے از همسرِ↓ شهید حاج‌حسنِ بهمنے
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍 یادم هست سر سفره عقد کہ نشستہ ‌بودیم بهم گـفت : الان فقط منُ تو توے این آینہ مشخ
💍 ناهار خونہ پدرش بودیم همہ دور تا دور سفره نشستہ بودن و مشغول غذا خوردن رفتم تا از آشپزخونہ چیزے براے سفره بیارم چند دقیقہ طول کشید وقتے برگشتم دیدم همہ نصف غذایشان را خورده اند ولے آقا مهـدی دست بہ غذا نزده تا من برگردم و باهم شروع کنیم..🙃❤️🙃 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍 ‌سر‌ سفره ‌عقد ‌نشستہ ‌بوديم عاقد ‌کہ ‌خطبہ‌ را‌ خواند صداے ‌اذان ‌بلند ‌شد حسين
💍 در زدند ، پیك بود نامہ آورده بود قلبم ریخت فکر کردم شهید شده وصیت نامہ اش را آورده اند نامہ را گرفتم باز کردم یك انگشتر عقیق برایم فرستاده بود از جبهہ نوشته بود این انگشتر را فرستادم بہ پاس صبرها و تحمل هاے تو بہ پاس زحمت‌هایے کہ کشیده اے این را بہ تو هدیہ کردم آرام شـدم🙃💜 یادگاران ج¹¹، ص³⁷ به روایت همسر شهید ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍 در زدند ، پیك بود نامہ آورده بود قلبم ریخت فکر کردم شهید شده وصیت نامہ اش ر
💍 کت و شلوار دامادے‌اش را تمیز و نو در کمد نگہ داشتہ بود بہ بچہ‌هاےِ سپاه مے گفت : براے این کہ اسراف نشود هر کدام از شما خواستید دامـاد شوید از کت و شلوار من استفاده کنید این لباس ارثیہ ‌ےِ من براے شماست😁 پس از ازدواج ما کت و شلوار دامادے محمدحسن وقف بچہ‌هاے شده بود و دست بہ دست مے ‌چرخید هر کدام از دوستانش کہ مے خواستند داماد شوند براے مراسم دامادے ‌شان همان کت و شلوار را مے ‌پوشیدند جالب ‌تر آن کہ هر کسے هم آن کت و شلوار را مے ‌پوشید بہ شهـادت مے ‌رسید!♥️🙃 روایتے_از_همسرِ↓ ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ی جایی همسرِ شهید سیاهکالی میگفت : حمید وقتی می‌خواست بره برای دفاع از حرم ، بهم گفت : فرزانه ، الان
💍 روز عروسیش خستہ شده بود مدام درگیر کارها بود و رفت و آمد شوخے میکرد و بہ هر کسے کہ مے‌رسید مےگفت : -زن نگیرے! ببین بہ چہ روزی افتادم، زن نگیرے.. حتے بہ ما خواهرها هم مے‌رسید مےگفت : آبجے زن نگیرے!😂