چهارچيز را
پيش از چهار چيز غنيمت شمار:
جوانی پيش از پيری
صحت پيش ازبيماری
توانگری پيش از فقر
و زندگی پيش ازمرگ (حضرت رسول-ص)
#حدیث
#روز_جوان
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
چهارچيز را پيش از چهار چيز غنيمت شمار: جوانی پيش از پيری صحت پيش ازبيماری توانگری پيش از فقر و زندگ
تمام هستی
در دست های من است
و آرامش
و اطمينان بی پايان گام هايم بر عرصه خاک، به هر سو می رود.
تمام آرزوها
همه اميدها
و باورهای آسمانی
در من به يقين میرسند
و شادمانی هايم را هيچ هراس آينده ای به لرزه نمی اندازد؛
زيرا که من جوانم
سلام
ممنون که رفیق شهیدم رو مهمون نگاه هاتون کردین..
🌺🌺✌️✌️🌺🌺
...عیدتون مبارک...
...روزتون مبارک...
#جوان
#روز_جوان
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بسم الله... مرد بودن یعنی: فقط نگاه کردن به همسر پاکت مرد بودن یعنی: لب خندونت برای خانومت ب
یادِ
دیدارِ
نخستت بودم...
با همه سادگی و
حجب و حیا می رفتی
نه نگاهت به کسی
نه زدی چشمک و
نه خنده ی بی جا
نه سخن...
نه تنت جلوه گر
و عشوه کن مردی بود
نه صدایت نازک...
به همین سادگی و زیبایی دل من را بردی؟
نه فقط من
که خدا هم خندید
هر فرشته به تو
مبهوت شده
هر ملک
گرد تو می چرخید و
بالهایش
به تو خوش آمد گفت...
#حجاب
#عاشقانه_مذهبی
#مذهبیها_عاشقترند
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🍁 همیشه میگفت: بعد از #توکل به خداوند، #توسل به حضرات معصومین "علیهم السلام" خصوصا #حضرت_زهرا (س)
اوایل بهمن بود، با هماهنگی انجام شده، مسئولیت یکی از تیمهای حفاظت حضرت امام(ره) به ما سپرده شد. گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهای خیابان آزادی( منتهی به فرودگاه) به صورت مسلحانه مستقر شد.
صحنه ورود خودرو امام را فراموش نمی کنم. ابراهیم پروانه وار به دور شمع وجودی حضرت امام می چرخید. بلافاصله پس از عبور اتومبیل امام، بچه ها راجمع کردیم. همراه ابراهیم به سمت بهشت زهرا رفتیم. امنیت درب اصلی بهشت زهرا از سمت جاده قم به ما سپرده شده بود.
ابراهیم در کنار در ایستاده بود. اما دل وجانش در بهشت زهرا بود.آنجا که حضرت امام مشغول سخنرانی بود. ابراهیم می گفت: صاحب این انقلاب آمد، ما مطیع ایشانیم. هرچه امام بگوید همان اجرا می شود. از آن روز به بعد ابراهیم خواب و خوراک نداشت. در ایام دهه فجر چند روزی بود که هیچکس از ابراهیم خبری نداشت. تا اینکه روز بیستم بهمن دوباره او را دیدم. بلافاصله پرسیدم: کجایی ابرام جون؟ مادرت خیلی نگرانه. مکثی کرد وگفت: توی این چند روز، من ودوستم تلاش می کردیم تا مشخصات شهدایی که گمنام بودند را پیدا کنیم. چون کسی نبود به وضعیت شهدا در پزشکی قانونی رسیدگی کنه.
شب بیست ودوم بهمن بود. ابراهیم با چند تن از جوانان انقلابی برای تصرف کلانتری محل اقدام کردند. آن شب بعد از تصرف کلانتری 14 با بچه ها مشغول گشت زنی در محل بودیم. صبح روز بعد خبر پیروزی انقلاب از رادیو سراسری پخش شد. ابراهیم چند روزی به همراه امیر به مدرسه رفاه می رفت. او جزء محافظین حضرت امام بود. بعد هم به زندان قصر رفت ومدت کوتاهی از محافظین زندان بود. در این مدت با بچه های کمیته در ماموریتهایشان همکاری داشت ولی رسما وارد کمیته نشد.
#خاطره
#قهرمان_من
#رفیق_شهید من
#شهید_ابراهیم_هادی
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
تلنگرانـہطورمون...
خدایا
ماروببخش
ڪھ واسھانجامِڪارخوب
یاجـار زدیم !
یاجـا زدیم...
💔😔💔
#تلنگر
#جوان
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
.
عجب امانے است اســتغفار ..!
یادتان بــماند ڪه اگر توانــستید
در شبانه روز هـفتاد مرتــبه اســتغفار را
سر جانماز هیچ وقت ترڪ نڪنید ..،
این امــان خداست ..!
(یعنے در امان خدا هستے.؛)
حاج_اسمائیل_دولابے🌱
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#ماه_شعبان
#روز_جوان
4_5769306771306840378.mp3
8.05M
○•🌱
اگر روزی نشد
شب جمعه حرم...
🎙کربلایی محمدحسین پویانفر
اولین #شب_جمعه سال
#ماه_شعبان
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
اولین پنجشنبه سال است
برای شادی روح شهدا و اموات
فاتحه وصلوات+وعجل فرجهم
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی
#رمان_واقعی
#رمان
#قسمت_21
#قسمت_22
#قسمت_23
#قسمت_24
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#قسمت_بیست_و_یکم_نسل_سوخته: فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
. #قسمت_بیست_و_دوم_رمان_نسل_ سوخته : زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
#قسمت_بیست_و_سوم_نسل_سوخته:
رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
.
#قسمت_بیست_و_چهارم_رمان_نسل سوخته: انتظار
توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ...
- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ...
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ...
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ...
این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ...
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ...
- چی شد ایستادی؟ ...
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ...
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ...
هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
شبتون
معطر
به بوی مهربانی خدا،
یاد خدا
همیشه در ذهنتان
الهی دلتون شاد
و قلب مهربونتون
همیشه تپنده باد ..
شب خوبی
کنار عزیزانتون داشته باشید...
مواظب خودتون خوبیاتون باشید
...شبتون بخیر و شادی...
#التماس_دعای_فرج
#التماس_دعای_حقیر
#التماس_دعای_شفای_بیماران
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
روز خود را با سلام به
چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهیدم
#شهیدانه
🕊🥀 رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
روزِحسابڪتابڪھبرسھ
بعضےازگناهاتࢪوڪهبهتنشونمیدن
مےبینیبࢪاشوناستغفاࢪنڪࢪدی
اصلایادتنبودھ!
امّازیرهࢪگُناهتیهاستغفارنوشتهشدھ
اونجاستڪهتازھمےفهمی
یڪیبهجاتتوبهڪردھ..
یڪےڪهحواسشبهتبودھ.؟
یهپدردلسوزیڪیمثلِمَهــدی(:
[یَا أَبَانَاأستَغفِرلناذنوبنا💔]
❤سلام بهترین بابای دنیا❤️
#جمعه
#مهدویت
#امام_زمان
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
سلامـ✋
به محفل
رفیق شهیدم
خوش اومدین
جمعه تون مبارک ....
دلتون شاد
از غمها آزاد
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
27.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🏻دعای فرج🤲🏻
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
لٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکیٰ، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ، یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانِ، وَانْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ یَا مَوْلانا یَا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ
🌸✨🌸✨ 🌸✨ 🌸✨ 🌸
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
Ali Fani - Elahi Azumal Bala [320].mp3
9.08M
•❆بهنیّتبࢪادࢪشهیدمانمیخوانیم
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
3058294813.mp3
2.18M
چجوری بگم ....
که این روزا خیلی کلافه ام حسین😔
میمیرم برات 😭
یادت باشه این اعترافم حسین💔
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نــام : حسین نـام خـانوادگـی : معز غلامی نـام پـدر : علی اکبر تـاریخ تـولـد : ۱۳۷۳/۱/۶ مـحل تـو
سلام سلام سلام
به محفل رفیق شهیدم
خوش اومدین ✌️🌺✌️
جمعه تون بخیر و مبارک
🌺❤️🌺
تولد داریم چه تولدی
امروز تولد شهید حسین مغز غلامی هست
خدمت تمام عزیزان بخصوص تازه واردها پیام رو پاسخ زدم لطفا یه مطالعه داشته باشید ضرر نمیکنید✌️✌️✌️
ان شاءالله شهید عزیز این دنیا دستگیرمون و اون دنیا شفاعتمون کنن
🤲🤲✌️✌️🤲🤲
شادی روح شهدا و شهید عزیز
فاتحه صلوات +وعجل فرجهم...
#التماس_دعای_فرج
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم