eitaa logo
رسانه‌ و خانواده
3.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
77 فایل
موسسه فلق رایانه اصفهان با مدیریت حامد کمال تولید کننده:کتاب،فلش‌کارت ومحصولات رسانه‌ای برگزار کننده دوره‌های تربیت رسانه وهوش‌مصنوعی ارتباط با ادمین @Fatemehz1369 تعرفه تبلیغات @Resanehkhanevadeh_tabligh پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/3603904478
مشاهده در ایتا
دانلود
👀🚫 💬 فقط کسایی بخونن که دنبال هستن... چرا به نامحرم نگاه نکنیم⁉️ 📛️نگاه به نامحرم در احادیث به عنوان«» معرفی شده... ❎ ترین اثر اینه که انسان رو میکنه و رو از زندگی انسان ... ♨️بطوریکه فرد بعد از مدتی محبتش نسبت به اطرافیانش کمتر میشه و فکر میکنه کسی که توی خیابون دیده از همسرش جذاب تره...❕😱 📖✨قرآن میگه: ﴿یَغُضُّوا مِن اَبصارِهِم وَ یحفَظُوا فُروجَهُم﴾ 🖋️«اول میگه چشم هاتون رو حفظ کنید و بعد میگه دامانتون رو حفظ کنین.» 📌این یعنی کسیکه از گناه حفظ کنه، میتونه رو هم حفظ کنه... ⚠️اما اگه بود، مطمئنا هم میشه...🔥 🔊✨علاوه براین پیامبرهم فرمودند : «نسبت به ناموس دیگران عفیف باشید تا ناموستان عفیف بماند.»✅ ♻️اگه کسی به ناموس دیگران نگاه حرام نکنه٬خدا ناموسش رو از نگاه حرام بقیه حفظ خواهد کرد و برعکسشم هست... ✔️خواهش میکنم بند بند این متنو با تامل بخونید👌 @omid_aramesh114
*📚 رمان زیبای * ✨ قسمت👈هفتادم✨ احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید. همه تعجب کردیم.محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!! بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید. چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!! آقای موحد با یه دسته گل تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم. ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.آقای موحد هدیه ای از کیفی که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم. بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟! بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین نشسته بود.ناراحت بودم.سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟ گفتم: _درسته. -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟ -درسته. -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟ -درسته. به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم. خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا. لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!! نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی. گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!! گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی. -بابا..شما که میدونید.... -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت. بابا رفت.من موندم و امین... امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم. به امین گفتم دلم برات تنگ شده..زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین. دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم. اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 @omid_aramesh114
..این روزها برای من و وحید سخت میگذره چون شما با ما مثل سابق رفتار نمیکنید. چند وقت بعد اوضاع خونه آقاجون مثل سابق بود... هروقت وحید و من میرفتیم خونه شون صدای خنده و شادی تو خونه شون میپیچید... یه روز دیگه رفتم پیش علی.بهش گفتم: _بعد از امین خیلی نگران و ناراحت من بودی. دوست داشتی خوشبخت باشم.من الان با وحید خوشبختم.ولی این سردی رفتار شما داره خوشبختی منو ازم میگیره.وحید ناراحته.از من خجالت میکشه که بخاطر اون تنهام گذاشتی. وقتی وحید ناراحته،منم ناراحتم.اگه خوشحالی من برات مهمه با ما مثل سابق باش. علی گفت: _زهرا خودت خوب میدونی چقدر برام مهمی.تو لیاقتشو داری که بهترین زندگی رو داشته باشی... -داداش،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟یعنی داشتن یه همسر خوب؟من خیلی خوبشو دارم.خودت هم خوب میدونی وحید واقعا مرد خوبیه. -آره مرد خوبیه،ولی این مرد خوب چقدر کنارته؟تو چرا همیشه تنهایی؟ -آره داداش.وقتهای بودن وحید کمه.ولی همون وقتهای کم اونقدر شیرینه که شیرینیش همیشه با من هست...داداش زندگی من اینجوریه.من از زندگیم .اگه به گذشته برگردم بازهم با وحید ازدواج میکنم.شما میتونی به این سردی رفتارت ادامه بدی و از شیرینی زندگی من و وحید کم کنی یا علی مهربان همیشگی باشی و از سختی های زندگی من و وحید کم کنی. انتخاب با خودته. یه روز دیگه رفتم پیش محمد... از محمد بیشتر ناراحت بودم.محمد،هم خوب میدونست کار وحید درسته،هم خوب میدونست چقدر آدم خوبیه، هم چون روحیات منو بیشتر میشناخت باید بیشتر درکم میکرد ولی اون بیشتر مانعم میشد. محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته بود.بهش گفتم: _من تا حالا تو زندگیم خیلی شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی که الان دارم برام نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان واضح نیست برام... دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو نکنم.خدا میگه این کارو نکن... محمدنگاهم کرد. -وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری رو میزنم. بلند شدم.گفتم: _اگه برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه برات مهمه که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من نیست. از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود... وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم: _بریم خونه آقاجون زندگی کنیم. وحید منظورمو فهمید.گفت: _الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کلا ازشون جدا میشی. تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو. وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده... همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من همیشه بهش میگفتم که مثلا امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته بودم. وحید خبر نداشت بقیه هم هستن.بالبخند و مهربانی اومد تو حیاط.من روی ایوان بودم. گفت: سکلید نداشتم.زنگ در پشتی رو زدم جواب ندادی گفتم احتمالا اینجایی. مثل همیشه از دیدن وحید خوشحال شدم. همونجوری که باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم وارد خونه شدیم.وحید وقتی بقیه رو دید خیلی خوشحال شد.باباومامان بامهربانی اومدن جلو و با وحید سلام و احوالپرسی کردن. بعد بچه ها با ذوق دورش جمع شدن و عمو عمو میکردن.وحید هم رو زانو نشسته بود و بامهربانی باهاشون صحبت میکرد.اسماء و مریم هم بهش سلام کردن. علی بلند شد و ... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 @omid_aramesh114
🔥نشست تخصصی تحلیلی و محتوایی 🔻 پرده خوانی نظم نوین جهانی 🔻با سخنرانی: کارشناسان حوزه مطالعات سیاسی و بین الملل 🔥موضوع: چالش‌های اروپا و آمریکا در نظم نوین جهانی، طوفان الاقصی🇵🇸 و تحولات پیش روی جهان، نقش ایران🇮🇷 در نظم نوین جهانی 🌍 🕘زمان: پنجشنبه ۲۵ آبان، ساعت ۹ تا ۱۱ صبح 🔻«ویژه برادران» 🔻مکان: موسسه امیربیان اصفهان 🌷به دوستان خود اطلاع دهید. 🆔 https://eitaa.com/amirebayanesf
👌 سواد رسانه‌ای واجب‌تر از نان شب...! 📌 امروزه تلویزیون، فیلم ها ،موسیقی ها، اینترنت و بازی های رسانه ای قویترین قصه گویان فرهنگی ما هستند، در حالی که در چند نسل پیش خانواده و دوستان، قصه گویان فرهنگی ما بوده اند... 👈 پیام های رسانه ای اخلاق، رفتار و افکار و همچنین اقدامات ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند و همه ما به راحتی تحت تاثیر تبلیغات، اخبار، موسیقی و سایر موارد رسانه ای قرار می‌گیریم. 🔺به همین علت رسانه ها می‌توانند یک فرهنگ درست یا اشتباه را در جامعه ایجاد کنند؛ 🔻به همین دلیل است که رسانه ها یک نیروی فرهنگی قدرتمند در جامعه هستند... 📌رسانه ها یک دنیای سرگرم کننده و لذت بخش می سازند که این دنیای فانتزی ممکن است بر اساس کارهای ضد اجتماعی و یا حتی خطرناک باشد؛ به عنوان مثال می‌توان به تبلیغاتی اشاره کرد که در آن همه ی مشکلات با خرید یک محصول حل می شود! می توان گفت که این تخیلی است که دنیای تبلیغات برای مخاطب می سازد؛ داشتن «سواد رسانه ای» کمک می کند که مردم، دنیای خیالی سازنده را به راحتی بشناسند و آن را با واقعیت ادغام نکنند...یادمان باشد: سازندگان رسانه برای انتقال پیام های خاص تلاش می‌کنند، این افراد هستند که می توانند پیام‌ها را دریافت و بر اساس «تجربیات و اعتقادات و سوادی» که دارند به صورتی متفاوت تعبیر کنند... @Resaneh_khanevadeh
تذکر و تحلیل جبهه انقلاب در شرایط فعلی باید پشت سر درآید. مسعود پزشکیان با معرفی نزدیک به هشتاد درصد کابینه از وزرای فراجناحی نشان داد به دنبال راه انداختن فعالیت اجرایی کشور بدون در نظر گرفتن فرقه و جناح بندی هاست . نکته جالب تر ماجرا.... درحال حاضر جریان اصلاح طلب تمامیت خواه به عنوان بزرگترین شاکیان و معترضین به کابینه معرفی شده می‌باشند... میزان و شدت اعتراض به پزشکیان به حدی است که حتی برخی رسانه های وابسته به جریان اصلاحات سعی در تغییر اسامی وزرای معرفی شده و القا این تغییر در حین فرآیند رای اعتماد در مجلس هستند.... الان وظیفه شرعی اخلاقی و سیاسی حکم میکند علیرغم تفاوت سیاسی و دیدگاهی جریان انقلاب با پزشکیان به دفاع و حمایت از او پرداخت و نگذاشت او در میدان سهم خواهی جریان خاص سیاسی تنها بماند.. شاید بقول آیه مشهور قرآن کریم (عَسىٰ أَن تَكرَهوا شَيئًا وَهُوَ خَيرٌ لَكُم ۖ وَعَسىٰ أَن تُحِبّوا شَيئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُم ۗ وَاللَّهُ يَعلَمُ وَأَنتُم لا تَعلَمون) هرچند دکتر مسعود پزشکیان هدف و گزینه مورد نظر جریان انقلاب نبود اما عملکرد فعلی او حتی فراتر از تصورات بوده، که باید طبق دستور صریح رهبرانقلاب توسط رسانه ها و جریانات حمایت و پشتیبانی شود. نباید اجازه القا عدم توانایی دولت چهاردهم در امور اجرای کشور و تشکیل با تاخیر دولت چهاردهم را به هیچکسی داد.... چه اصلاح طلبان تمامیت خواه باشند یا جریانات به اسم انقلابی و اصولگرا داد. وظیفه فعلی هریک از ما حمایت از حرکت وحدت آفرین دولت چهاردهم و تلاش برای تشکیل رسمی کابینه و شروع فعالیت اجرایی کشورست. @rezvani_newesht