eitaa logo
رسانه‌ و خانواده
3.6هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
77 فایل
موسسه فلق رایانه اصفهان با مدیریت حامد کمال تولید کننده:کتاب،فلش‌کارت ومحصولات رسانه‌ای برگزار کننده دوره‌های تربیت رسانه وهوش‌مصنوعی ارتباط با ادمین @Fatemehz1369 تعرفه تبلیغات @Resanehkhanevadeh_tabligh پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/3603904478
مشاهده در ایتا
دانلود
*📚 رمان زیبای * ✨ قسمت👈دوازدهم✨ بالبخند گفتم: _اونجا الان سرده.کاش میگفتی پالتو بردارم. -خجالت بکش... سهیل پیشنهاد داد بریم یه پارک خانوادگی. ما هم بخاطر تو به زحمت افتادیم و شام و زیرانداز و خلاصه وسایل پیک نیک آوردیم. به مریم گفتم: _ای بابا!شرمنده کردین زن داداش. مریم گفت: _خواهرشوهری دیگه.چکارکنم.گردنمون از مو باریکتره. پارک پر از درخت بود.... سکوهایی برای نشستن خانواده ها درست کرده بودن. یه جایی هم تاب و سرسره برای بچه ها گذاشته بودن.روشنایی خوبی داشت. سهیل قبل از ما رسیده بود... روی یکی از سکوهای نزدیک تاب و سرسره نشسته بود.بعداز سلام و احوالپرسی محمد و سهیل وسایل رو از ماشین آوردن و مشغول پهن کردن زیرانداز شدن. ضحی تا تاب و سرسره رو دید بدو رفت سمت بچه ها. من و مریم هم دنبالش رفتیم. وقتی محمد و سهیل زیرانداز هارو پهن کردن و همه ی وسایل رو آوردن ما رو صدا کردن که بریم شام بخوریم.محمد و مریم مشغول راضی کردن ضحی بودن که اول بیاد شام بخوره بعد بره بازی کنه. سهیل از فرصت استفاده کرد و اومد نزدیک من و گفت: _ممنونم که اومدید.وقتی جواب تماس هامو ندادید نا امیدشده بودم. -عذرخواهی میکنم.متوجه تماس ها و پیامتون نشده بودم. -بله.آقا محمد گفت. مؤدب تر شده بود. مثل سابق نگاه و از ضمیر استفاده میکرد. صحبت میکرد... راضی کردن ضحی داشت طول میکشید و سهیل هم خوب از فرصت استفاده میکرد.انگار ضحی و سهیل باهم هماهنگ کرده بودن. سهیل گفت: _نمیدونم آقامحمد درمورد من چی گفته بهتون. گرچه واقعا دلم میخواست جوابتون به خواستگاری من مثبت باشه اما من به نظرتون میذارم. فقط سؤالایی برام پیش اومده که....البته آقامحمد به چندتاشون جواب داد و بعضی از سؤالامو هم از اینترنت و کتابها گرفتم، اما رو هم میخوام بدونم. تا اون موقع با فاصله کنارم ایستاده بود.. ولی بحث که به اینجا رسید اومد رو به روی من ایستاد... من تمام مدت . بالاخره محمد اومد،تنها.گفت: _ضحی راضی نمیشه بیاد.شام ضحی رو میبرم اونجا خانومم بهش بده. بعد توی یه ظرف کوکو و الویه گذاشت و با یه کم نون رفت سمت مریم و ضحی. چند قدم رفت و برگشت سمت من و گفت: _سفره رو آماده کن،الان میام. دوباره رفت... رفتم سمت وسایل و سفره رو آماده کردم. سهیل هم کمک میکرد ولی... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 @omid_aramesh114
*📚 رمان زیبای * ✨ قسمت👈هفتادم✨ احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید. همه تعجب کردیم.محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!! بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید. چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!! آقای موحد با یه دسته گل تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم. ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.آقای موحد هدیه ای از کیفی که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم. بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟! بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین نشسته بود.ناراحت بودم.سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟ گفتم: _درسته. -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟ -درسته. -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟ -درسته. به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم. خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا. لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!! نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی. گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!! گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی. -بابا..شما که میدونید.... -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت. بابا رفت.من موندم و امین... امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم. به امین گفتم دلم برات تنگ شده..زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین. دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم. اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 @omid_aramesh114
*📚 رمان زیبای * ✨ قسمت👈نود و سوم ✨ مادر وحید گفت: _اگه دوست داشتی به من بگو مامان، خوشحال میشم. از این حرفش خیلی خوشحال شدم. بغلش کردم و گفتم: _خداروشکر که مامان خوب و مهربونی مثل شما بهم داده. مامان خوشحال شد.پدروحید بالبخند گفت: _منم خوشحال میشم بهم بگی بابا. بامهربونی نگاهش کردم و بالبخند گفتم: _..نه. همه باتعجب نگاهم کردن.وحید خیلی جدی گفت: _چرا؟! به پدر وحید گفتم: _من شما رو به اندازه پدرم دوست دارم ولی وقتی خودم سادات نیستم،نمیتونم به کسی که مادرشون حضرت فاطمه(س) و جدشون پیامبر(ص)هستن،بگم بابا. وحید گفت: _آقاجون چطوره؟ همه به وحید نگاه کردیم.به پدروحید نگاه کردم.بدون لبخند نگاهم میکرد. جدی گفت: _هر چی خودت دوست داری بگو. رفتم کنارش نشستم.دستشو بوسیدم و گفتم: _از من ناراحت نباشین. بامهربونی گفت: _نه دخترم.ناراحت نیستم.من تا حالا دو تا دختر داشتم الان خداروشکر سه تا دختر دارم.چه فرقی میکنه چی صدام کنی.مهم اینه که شما برای ما عزیزی. از اون به بعد من آقاجون صداشون میکنم. وقتی وحید میخواست منو برسونه خونه،سویچ ماشین شو بهم داد و گفت: _تو رانندگی کن. لبخند زدم و سویچ رو گرفتم.تمام مدت فقط به من نگاه میکرد.مثل من که وقتی رانندگی میکرد فقط به وحید نگاه میکردم. منم مدام صحبت میکردم و بامحبت باهاش حرف میزدم و شوخی میکردم. وقتی رسیدیم ماشین رو خاموش کردم.گفتم: _رسیدیم. وحید اطرافشو نگاه کرد.گفت: _چه زود رسیدیم؟! -نخیر.شما محو تماشای بنده بودید، متوجه گذر زمان نشدید. خندید.گفتم: _اگه راننده شخصی خواستین درخدمتم. مخصوصا اگه اینجوری نگاهم کنی و لبخند بزنی...وحید -جانم -خداحافظ پیاده شدم و رفتم تو حیاط.وحید هم ماشین روشن کرد و رفت. من سعی میکردم همیشه و با وحید رفتار کنم.... بخاطر احترام ویژه تری میذاشتم. همیشه پیش پاش بلند میشدم. حتی اگه برای چند ثانیه از پیشم میرفت، وقتی دوباره میومد بلند میشدم.هیچ وقت کمتر از گل بهش نمیگفتم.از لفظ تو استفاده نمیکردم.هیچ وقت با باهاش صحبت نمیکردم. شب بعدش وحید،محمد و خانواده ش رو برای شام به یه رستوران سنتی دعوت کرد... وحید و محمد خیلی با هم صمیمی بودن. اکثرا همدیگه رو داداش صدا میکردن... وقتی مجرد بودم میدونستم محمد یه دوست خیلی صمیمی داره که بهش میگه داداش ولی هیچ وقت کنجکاوی نکردم کسی که داداش من بهش میگه داداش،کی هست. روی تخت نشسته بودیم... من و مریم کنار هم بودیم.محمد کنار مریم و وحید کنار من بود.محمد و وحید رو به روی هم بودن. کلا وحید بچه ها رو خیلی دوست داشت. ضحی و رضوان هم وحید رو خیلی دوست داشتن.بغل وحید نشسته بودن و باهاش حرف میزدن.من از این اخلاق وحید خیلی خوشم میومد.به نظرم مردی که تو مجردی با همه بچه دوست باشه یعنی خیلی مهربونه پس حتما با همسرش و بچه های خودش مهربون تره. ضحی و رضوان رابطه شون با من خیلی خوب بود ولی وقتی وحید بود دیگه منو تحویل نمیگرفتن. من بیشتر ساکت بودم و به رفتارهای وحید دقت میکردم.وحید با لبخند و مهربونی هم با بچه ها بازی میکرد هم با محمد شوخی میکرد هم با من صحبت میکرد.با مریم هم برخورد میکرد ولی باز هم مهربون بود.بهش میگفت زن داداش.کلا خیلی باهاش صحبت نمیکرد.هروقت هم که میخواست حرفی بهش بگه یا سرش پایین بود یا به محمد نگاه میکرد.من از و وحید خیلی خوشم میومد. محمد بالبخند کمرنگی به وحید گفت: _از اینکه قبلا یک بار هم به حرف مامانت گوش ندادی و حتی نخواستی خواهر منو ببینی پشیمون نیستی؟ وحید لبخند زد و گفت: _آره. محمد همونجوری که به وحید نگاه میکرد گفت: _اگه تو زودتر میومدی شاید زهرا دیگه با امین ازدواج نمیکرد و اون همه سختی نمیکشید. وحید ناراحت سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. گفتم: _هیچ کدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست. زهرای قبل از امین مناسب زندگی با وحید نبود...همسروحید باید باشه. اون زهرا.... ادامه دارد.. ✍نویسنده بانو 💎کپی با ذکر صلوات...📿 @omid_aramesh114
💯همواره به پرسش‌ها کودکانتان با اشتیاق پاسخ دهید؛  ⬅️به یاد داشته باشید پرسش‌هایی که با "چه"، "کدام"، "کجا" پرسیده می‌شوند،  را تحریک می‌کنند و پرسش‌هایی که با "چرا"، "چطور" و "چگونه" همراهند،  را تحریک می‌کنند. پس در سوال از کودکان از چرا، چطور و چگونه بیشتر استفاده کنید. ▫️از فرزندتان بخواهید که توضیحات و راه حل‌های جایگزین را نیز در نظر بگیرد: بسیاری از مشکلات پیچیده تر از تصور ما هستند و به همین علت ممکن است نیازمند بیش از یک راه حل باشند. اگر کودکان بتوانند راه حل‌های مختلفی را برای یک موضوع واحد در ذهن خود طراحی کنند، تفکر منعطف‌تری برای حل مسائل خواهند داشت. ▫️در مورد تعصب و تبعیض صحبت کنید: حتی کودکان 6 ساله نیز به خوبی می‌توانند درک کنند که احساسات و انگیزه‌های انسانی بر قضاوت‌های ما تاثیر می‌گذارند. به آنها بگویید و نشان دهید که تعصب و تبعیض عوامل مخربی هستند که می‌توانند از به دست آمدن نتیجه مطلوب و مورد انتظار جلوگیری کنند. تعصب و تبعیض را با مثال های ساده به آنها بیاموزید. ▫️از کودکان بخواهید تا افکارشان را بلند بیان کنند: بیان کردن افکار و ایده‌هایی که بچه‌ها در ذهن دارند باعث می‌شود تا آنها روش فکرکردن و نحوه یادگیری را بهتر بفهمند و در ضمن بیشتری در بیان افکار و عقاید خود پیدا کنند. ♦️به عقاید کودکان بگذارید:  اجازه دهید بچه‌ها عقاید و نظر خود را داشته باشند. این شاید یکی از زیربنایی‌ترین و در عین حال مشکل‌ترین بخش آزاداندیشی و مهیا شدن بستری برای است. در واقع زمانی که کودکان شما در منزل داشتن عقاید و نظراتی متفاوت با والدین و پذیرش آن از سوی را تجربه می‌کنند به گونه‌ای زیربنایی پذیرش عقاید مخالف و نظرات متفاوت دیگران را در خود نهادینه کرده‌اند. پس آن‌ها عقاید خودشان را داشته باشند حتی اگر با عقاید شما متفاوت یا مخالف باشد و به نظراتشان احترام بگذارید و اگر قرار است با آن مخالفت کنید حتما با استدلال همراه باشد. @Resaneh_khanevadeh
🔴 💠 هرچقدر هم که با همسرتون و راحت هستید، ولی سعی کنید یه سری احترام‌ها را همیشه حفظ کنید! 🔰 جای خود 🔰 هم جای خود 💠 مثلا اگر طوری نشستید که پشتتون به همسرتون بود یه عذرخواهی بکنید! 💠 یا وقتی می‌خواهید چیزی به دستش بدهید از کلمه‌ی "بفرمایید" استفاده کنید! 💠 اگر کاری ولو کوچک مثل دادن قاشق به دستتان، انجام داد از او با یک کلمه‌ی "ممنونم" کنید! 💠 یا وقتی صداتون کرد از کلمه‌ "جانم و..." استفاده کنید. @Resaneh_khanevadeh
❣نکته ی مهم در ارتباط صحیح با خانواده همسر این است  که ‎شان را در هر شرایطی نگه دارید. ❣جدا از این مسئله که احترام بزرگتر واجب به حساب می‎آید، احترام گذاشتن به آنها در حفظ روابط اثر مثبتی دارد. علاوه بر آن، شخصیت خود شما را بالا می‎برد. ✅ مادرشوهر هم مانند مادر گاهی زبانش تلخ است، ولی حساسیت شما روی حرف‎های او بیشتر است تا مادر خودتان. ❣اگر شما در برابر نیش و کنایه قرار گرفتید، آرامش خود را کاملا حفظ کنید. لبخندی بزنید. ❣اگر کمی روحیه طنز هم داشته باشید به خوبی می‎توانید قضیه را مدیریت کنید. مطمئن باشید با این برخورد شما، حساسیت آنها هم کمتر خواهد شد @Resaneh_khanevadeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 آدم ها را درنیاورید وقیح میشوند دیگر را جلوی رویتان انجام میدهند فقط درصورتی این کار را کنید که مطمئنید قرار است رابطه تان شود وگرنه است خودتان را بزنید به آن بگذار فکر کند بگذار بماند آدم ها را نکنید آنوقت خودتان میکنید... @Resaneh_khanevadeh
💠 هرچقدر هم که با همسرتون و راحت هستید، ولی سعی کنید یه سری احترام‌ها را همیشه حفظ کنید! 🔰 جای خود 🔰 هم جای خود 💠 مثلا اگر طوری نشستید که پشتتون به همسرتون بود یه عذرخواهی بکنید! 💠 یا وقتی می‌خواهید چیزی به دستش بدهید از کلمه‌ی "بفرمایید" استفاده کنید! 💠 اگر کاری ولو کوچک مثل دادن قاشق به دستتان، انجام داد از او با یک کلمه‌ی "ممنونم" کنید! 💠 یا وقتی صداتون کرد از کلمه‌ "جانم و..." استفاده کنید... @Resaneh_khanevadeh
💞 بیشتر از فرزندانتان ، 💞 به همسرتان بگذارید 💞 و برای او ارزش قائل شوید . 💞 کاری کنید که بچه‌ ها هم بدانند ؛ 💞 که شما بیشتر از همه آدم ها ، 💞 به همسرتان توجه دارید ... @Resaneh_khanevadeh
🟣به دیگران یاد بدید بچه ی من محترمه 🟣١- مامان های عزیز یادتون باشه... توی مهمونی و جمع هاتون هر چی میاریید حتماً به بچتون هم تعارف کنید، اینجوری هم بچتون تقویت میشه، هم دیگران می فهمند بچتون برای شما قابل احترامه 🟣٢- هر وقت توی جمع یکی سر بچتون داد زد یا بهش بی احترامی کرد حتماً پاشید بچتون رو بغل کنید و بگید: ای کاش قبل از اینکه دعواش کنید به من می گفتید تا خودم باهاش صحبت می کردم اینجوری دیگه بار دومی از سمت اون فرد وجود نخواهد داشت. 🟣٣- توی جمعی اگه دارید با شخصی حرف میزنید و بچتون یه بند داره طرف مقابلت رو صدا میزنه، یه لحظه حرفتون رو قطع کنید و بگویید خاله جون ببینید دخترم چکارتون داره... اینجوری بقیه متوجه میشن که به بچتون بی توجهی نکنند. 🟣۴- توی جمع اگه کسی داره از رفتارهای بچتون انتقاد می کنه اصلاً تأییدش نکنید و زرنگ باشید و بگید: امروز یکم بد خواب شده، امروز یکم دلش درد می کنه و گرنه توی خونه خیلی خوبه اگه حرفشون رو تأیید کنید اون صفت برای همیشه توی بچتون می مونه. 🟣۵- توی جمع هیچ وقت نگید عمو دعوات می کنه ها، خاله آمپول میزنه... اینجوری بقیه این خیال به سرشون میزنه که اجازه تنبیه بچه شما رو دارن. 🟣مراقب هد..یه های کوچولو خدا باشین... اینو بدونید بعد از خدا تکیه گاهشون شمایید. ‌‌‌ @Resaneh_khanevadeh
ریز های زن و شوهری و محبت 💞 زن وشوهر محبتشون رو به زبان بیارن و با کلمات محبت‌آمیز و محترمانه همدیگر رو خطاب کنند. تقید به سلام و خداحافظی کردن 💞 زوجین در سلام کردن از هم سبقت بگیرن و موقع فاصله گرفتن از هم، حتما خداحافظی کنند. حذف بهانه‌جویی 💞 متمرکز شدن همسران رو عیب‌های هم، شیرینی و تداوم زندگی مشترک رو از بین می‌بره. حفظ آراستگی 💞 توجه به آراستگی و معطر بودن زن و شوهر برای هم ازعوامل مهم در تحکیم روابط بینشون هست. اخلاق‌مداری 💞همسران از بداخلاقی، ترشرویی، توهین و گفتن حرف‌های دلسردکننده پرهیز و سعی کنند گفتگوهای گرم و صمیمی داشته باشند. حذف خواسته‌های بی‌جا 💞توانایی افراد با همدیگه متفاوته و باید خواسته‌هاشون رو در حد توان طرف مقابل مدیریت کنند. ‌@Resaneh_khanevadeh
🌸همیشه ازکلمه" ما" استفاده نمایید نه من وتو ؛ فراموش نکنید که اکنون زندگی مشترک شروع شده دیگرمن و تو مطرح نیست. دشمن زندگی مال من و مال تو گفتن است ...یاد بگیریم مال ما گفتن را ... منصف و قدردان باشید. 🌸درمقابل همسر خود هرچند حق با شما باشد، و اصرار نکنید.اگر بحثی شد آن را کش ندهید. زود دعوای احتمالی را با تمام کنید. کسی از احترام ضرر نکرده! مراقب آثار و مشاجره و فحاشی روی بچه هاتون باشید که بعدها پشیمانی سودی نداره. ‌@Resaneh_khanevadeh
🌻🌻🌻 🌼🌼 🌷 🔴بپذیرید رابطه زن و شوهری به معنای نداشتن نیست.🔴 🔷به حریم شخصی یکدیگر بگذارید؛ مثلاً ساعاتی را برای تنهایی یکدیگر اختصاص دهید. مبنا را بر متقابل بر یکدیگر قرار دهید، به یقین بپذیرید با چک کردن تلفن همراه همسرتان راه به جایی نخواهید برد؛ از سوی دیگر، نظر همسرتان را درخصوص زنان دیگر با واکنش تند پاسخ ندهید بلکه از منظور اصلی او به نفع تقویت خودتان استفاده کنید. یادتان باشد بی‌اعتمادی و پذیرش هر شکی بدون اثبات و دلیل، تیشه‌ای به ریشه زندگی‌تان است که گاه پیامدهای آسیب‌پذیر آن ناپذیر خواهد بود. ‌@Resaneh_khanevadeh
🍃🌸 وقتی در مورد همسرتون صحبت می‎کنید از اسامی اشاره مثل:این یا اون استفاده نکنید وهمچنین کلمه هایی مثل: ببین ، الو و آهای وقتی همسرتان شما را صدا می‎زنه با علاقه بهش جواب بدید! مثلا به جای گفتن: هااان!؟ یا گفتن یک بله خالی به او بگویید: بله عزیزم ، جان دلم یا جانم مطمئن باشید در ازای گذاشتن خودتان احترام می بینید یادمون نره همسر ما یک درخت نیست زیبا صداکردن زن و مرد، بهترین شیوه برای ابراز محبت و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است. @Resaneh_khanevadeh