eitaa logo
#ما_ملت_شهادتیم #کانال_رسمی_حسن_جوانشیر #سواد رسانه_جنگ_شناختی _کتاب_خوانی_صوتی
103 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
15.7هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«افسران جنگ نرم» به وسط میدان بیایند و از ظرفیت فضای مجازی برای امید آفرینی، توصیه به حق و بصیرت آفرینی استفاده کنند."سال سرمایه‌گذاری برای تولید" راه ارتباطی با ادمین کانال: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">Email:hassanjavanshir34147@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷از شما عزیزان می خواهم با عمل به قران راه سعادت را در پیش بگیرند. 🌷به والدین تان نیکی کنید تا فرزندان تان به شما نیکی کنند. 🌷در نماز جمعه که میعاگاه مومنان است پیش قدم باشید. 🌷با خواندن نماز اول وقت شیطان را ناامید کنید و خود را از گرفتاری ها و بلاها ایمن کنید. 🌷امر به معروف و نهی از منکر کنید که مومنان را قدرتمند می سازد و امنیت را در جامعه برقرار می کند. 🌷از ولایت فقیه تبعیت کنید تا دچار گمراهی نشوید.   ┅❅🏴🇮🇷❅┅ ┄┅┅═❅❅ 🇮🇷 ❅❅═┅┅┄ 🇮🇷 🌷 ❤️ ☫‌ ☫🇮🇷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 🇮🇷 ♻️ 👇🏻 ❤️ 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤 کانال رسمی👇 ╔═🍃🌺🍃══════╗ 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313 ╚══════🍃🌺🍃═╝
📷 # / شهید اسماعیل دقایقی/ اوایل سال ۶۳ بود. من به دعوت شهید دقایقی به لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام رفته بودم. مقرلشکر در دارخوین بود و در طرح و عملیات لشکر مشغول خدمت بودم. آن روز شهید به من گفتند میخواهم به امیدیه بروم و به مادرم سر بزنم. اگر شما هم می آیید با هم برویم. من هم که برای دیدار مادرم دنبال فرصتی بودم با او همراه شدم. با هم از دارخوین به سه راه شادگان رفتیم شهرتقریبا خالی بود و همه مردم اسکان نداشتند. آنجا نزدیک خط مقدم بود و امنیت کامل نداشت.مردم در آبادان زندگی نمی کردند. بالاخره وانتی پیدا کردیم که گاو هم پشتش بود. تا شادگان عقب وانت کنار گاو نشستیم . و با ماشین دیگری تا ماهشهر رفتیم. در ماهشهر ازدحامی از مردم در ترمینال ماهشهر بود و دکه هایی بودند که ساندویچ می فروختند . شهید به داخل دکه ها می رفت، نگاه میکرد و بیرون می آمد. من که با دقت ایشان را نگاه می کردم پرسیدم اسماعیل می خواهی دکه بخری یا ساندویچ؟؟ در دکه ها چه میبینی که از خرید منصرف می شوی؟ ایشان گفتند: دنبال عکس امام می گردم. می خواهم از دکه ای ساندویچ بخرم که عکس امام داشته باشد. و همانطور هم شد. از دکه ای خرید کرد که عکس امام دیوارش را مزین کرده بود. (راوی: سردار رحیم پور)
‌ 🌷 توجه به صله ارحام داشتند، به طوری که ایشان بسیار با فامیل و خانواده در ارتباط بودند و به افرادی از فامیل که نیازمند بودند سر می‌زدند و به حل مشکلات آنان می‌پرداختند. 🌷کمک ‌رسانی و دست‌ گیری از دیگر ویژگی‌های بارز پدر بود، هر جا که احساس می‌کردند حضورشان لازم است حاضر می‌شدند. ✍راوی پسر شهید
🌷هیچ وقت او را عبوس و ترش رو ندیدم، همیشه لبخند دلنشین بر لبانش بود و با هیچ کسی دشمنی نداشت با بستگان بسیار مهربان و صمیمی بود و در نهایت کوشش خواسته های بستگان را پاسخ می داد. هر گاه از خدمت به خانه می آمدیم برای بچه ها هدیه می خرید و محبت زیادی به آن ها می کرد. ✍راوی دوست شهید
🌷هیچ وقت او را عبوس و ترش رو ندیدم، همیشه لبخند دلنشین بر لبانش بود و با هیچ کسی دشمنی نداشت با بستگان بسیار مهربان و صمیمی بود و در نهایت کوشش خواسته های بستگان را پاسخ می داد. هر گاه از خدمت به خانه می آمدیم برای بچه ها هدیه می خرید و محبت زیادی به آن ها می کرد. ✍راوی دوست شهید
🌷شجاعت و ابتکار در میدان نبرد🌷 در سوریه هرگز ساکت نمی‌نشست و همواره در حال فعالیت بود. یک بار به مقر داعشی‌ها رفت و وسایل آن‌ها، از جمله اسلحه را به دست آورد و گفت: “حیف است که آن‌ها با اسلحه‌ی ما به درک واصل شوند. بگذارید با اسلحه خودشان آن‌ها را بکشیم.” وقتی به او گفتند که کار خطرناکی کرده، پاسخ داد: “تازه برایشان نوشته‌ام سید خوفی.” 🎙راوی: همرزم شهید
علی رضا از نماز خواندن خیلی لذت می برد و برای آن وقت می گذاشت. ظهر یکی از روزها که علی رضا می خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلی شلوغ بود. علی رضا به یکی از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. طوری نماز می خواند که انگار خدا را می بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول کشید. بعدها وقتی صحبت نماز پیش می آمد، می گفت: «اشکال ما این است که برای همه وقت می گذاریم به جز خدا. می خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگی کنیم؛ اما نمی دانیم آن کسی که به وقت ما برکت می دهد خداست». ازکتاب: مسافر کربلا
یک بار رفتم کنار احمد آقا نشستم، دیدم لبانش به آرامی تکان می‌خورد، گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است، احمدآقا همیشه بعد از نماز صبح از حفظ دعای عهد را می‌خواند، او به ساحت نورانی امام زمان (عج) ارادت ویژه ای داشت کار هایی را که باعث تقرب انسان به امام عصر (عج) می‌شود را هیچ‌گاه ترک نمی‌کرد. منبع :کتاب عارفانه 🌷شهید‌احمدعلی نیری🌷
🌷نورعلی عجله داشت و باید خودش را می‌رساند. یادگان شهید برونسی. فرج‌الله حاضر شد و پدر را رساند. نورعلی گفت: «از ماشین پیاده نشو تا برگردم.» چند دقیقه نگذشته بود که سربازی امد کنار ماشین احترام نظامی گذاشت و رفت داخل ماشین. و گفت: «مشکلی دارم. اگر به سردار بگویید، ممنون می‌شوم. فرج‌الله مشکل و شماره تلفنش را نوشت بدهد به پدر. سرباز پیاده شد. فرج‌الله تا آمد بگوید احترام نگذار ، سرباز دوباره پایش را به هم کوبید و احترام نظامی گذاشت! 🌷سردار تازه از ساختمان خارج شده بود و احترام سرباز را دیده بود. داخل ماشین که شد رو کرد به فرج‌الله و گفت: مگر تو کی هستی؟! نطامی که نیستی برایت احترام بگذارند. _ من کاری نکردم حتی آمدم بگویم احترام نگذار ... . - نخیر تو حتما چیزی گفته‌ای بهش وگرنه دلیلی نداشت برایت پا بکوبد! تا جند روز فرج‌الله جواب پس می‌داد! نورعلی دوست نداشت ذره‌ای از جایگاهش استفاده شود حتی اگر پسرش باشد. ✍روایت: شصت 📖 کتاب: نورعلی نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی "سردار شهید نورعلی شوشتری"
🔹شهید محمد باقریان از شهدای ارتش در سال ۱۳۳۸ در روستای علی آباد انقلاب رفسنجان متولد شدند و در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۲۸ در جبهه های گیلان غرب و در تپه های مسلم ابن عقیل در حال گفتن اذان در اثر اصابت ترکش به شهادت رسیدند. 🔸لازم به ذکر می باشد از شهید محمد باقریان ۳ فرزند پسر به یادگار مانده است. .