eitaa logo
#ما_ملت_شهادتیم #کانال_رسمی_حسن_جوانشیر #سواد رسانه_جنگ_شناختی _کتاب_خوانی_صوتی
117 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
11هزار ویدیو
1.1هزار فایل
«افسران جنگ نرم» به وسط میدان بیایند و از ظرفیت فضای مجازی برای امید آفرینی، توصیه به حق و بصیرت آفرینی استفاده کنند. راه ارتباطی با ادمین کانال: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">Email:hassanjavanshir34147@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
15.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نقل توسط دوران جنگ تحمیلی ‌‌‍‌‎┄┅☫🇮🇷 دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ♻️👇🏻 🪴 ❁═┄هفته وحدت گرامی باد┄═❁ 🪴 🇮🇷 | يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم | کانال رسمی 👇 ╔═🍃🌺🍃══════╗ 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313 ╚══════🍃🌺🍃═╝
💠 شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. —📚منبع: کتاب ☫🇮🇷 🇮🇷☫ ┄┅┅═❅❅ 🇮🇷 ❅❅═┅┅┄ 🇮🇷 🌷 ❤️ ☫‌ ☫🇮🇷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 🇮🇷 ♻️ 👇🏻 ❤️ 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤 کانال رسمی👇 ╔═🍃🌺🍃══════╗ 🆔https://eitaa.com/Resanehassanjavanshir313 ╚══════🍃🌺🍃═╝
📷 # / شهید اسماعیل دقایقی/ اوایل سال ۶۳ بود. من به دعوت شهید دقایقی به لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام رفته بودم. مقرلشکر در دارخوین بود و در طرح و عملیات لشکر مشغول خدمت بودم. آن روز شهید به من گفتند میخواهم به امیدیه بروم و به مادرم سر بزنم. اگر شما هم می آیید با هم برویم. من هم که برای دیدار مادرم دنبال فرصتی بودم با او همراه شدم. با هم از دارخوین به سه راه شادگان رفتیم شهرتقریبا خالی بود و همه مردم اسکان نداشتند. آنجا نزدیک خط مقدم بود و امنیت کامل نداشت.مردم در آبادان زندگی نمی کردند. بالاخره وانتی پیدا کردیم که گاو هم پشتش بود. تا شادگان عقب وانت کنار گاو نشستیم . و با ماشین دیگری تا ماهشهر رفتیم. در ماهشهر ازدحامی از مردم در ترمینال ماهشهر بود و دکه هایی بودند که ساندویچ می فروختند . شهید به داخل دکه ها می رفت، نگاه میکرد و بیرون می آمد. من که با دقت ایشان را نگاه می کردم پرسیدم اسماعیل می خواهی دکه بخری یا ساندویچ؟؟ در دکه ها چه میبینی که از خرید منصرف می شوی؟ ایشان گفتند: دنبال عکس امام می گردم. می خواهم از دکه ای ساندویچ بخرم که عکس امام داشته باشد. و همانطور هم شد. از دکه ای خرید کرد که عکس امام دیوارش را مزین کرده بود. (راوی: سردار رحیم پور)
⚪️ ماجرای مجروح شدن سردار قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس در مرحله اول عملیات آزادسازی خرمشهر دلیرمردان تیپ ثارالله (هنوز لشکر نشده بود) علیرغم پیشروی اولیه موفق به تثبیت موقعیت خود نشدند و ناچار به بازگشت شدند. درحالیکه پیکر تعدادی از شهدای عزیز بین دو خاکریز مانده بود؛ و چون منطقه در تیررس و آتش بی وقفه دشمن بود، انتقال اجساد مطهر غیر ممکن می نمود و این مسئله هم مزید بر علت شده بود که تاثیر منفی بر روحیه تعدادی از رزمندگان بگذارد و آنان را نسبت به پیروزی مردد سازد! یک روز که باموتور در خط مقدم در تردد بودم، خودروی روبازِ فرمانده ی شجاع؛ "حاج قاسم سلیمانی" را دیدم که شخصا برای تقویت روحیه بچه ها و شناسایی منطقه برای مرحله دوم عملیات آمده بود. بعثی ها از ترس آغاز مرحله ی بعدی عملیات بیت المقدس، به شدت منطقه را زیر آتش توپ و خمپاره قرار داده بودند که ناگهان یکی از خمپاره ها کنار خودروی حاج قاسم خورد و گرد و غبار و دود غلیظی، سردار و راننده را دربر گرفت. لحظاتی چند نفس درسینه حبس شد که گویا فرمانده هم به خیل شهدا پیوست! ثانیه ها به کندی گذشت تا اینکه خودرو و دو سرنشین آن نمایان و معلوم شد. به لطف الهی به خیر گذشته بود. البته حاج قاسم بی نصیب نمانده بود و چند ترکش به بدن و بخصوص پایش اصابت کرده بود. اما انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، خودرو به راه خود ادامه داد. ماهم با موتور در جاده ی مارپیچ به دنبال آن رفتیم تا به چادرهای اورژانس صحرایی رسیدیم. سردار با زحمت از خودرو پیاده شد، چندسوراخ بر لباس رزم او، نشانگر تعداد ترکشهابود. بنده و دوستم رفتیم که زیر بازویش را بگیریم تا احساس درد کمتری بکند؛ اما در آن حال که بالطبع، رنجوری و ضعف بر بدن مستولی است، اجازه نداد به او کمک کنیم و اشاره کرد که با پای خود می رود تا در روحیه ی رزمندگان، اندک بازتاب منفی نداشته باشد! (راوی: سیدمحمد حسینی وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢👆 ماجرای شنیدنی حاج عبدالله نوریان از زبان زاکانی ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🌴 ذکر بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم های خاص حاج‌ عبدالله: 🌿 در عملیات «والفجر ۴» مریوان در دشت شیلر می‌خواستیم یک مین قمقمه‌ای را منفجر کنیم‌، اما نمی‌توانستیم؛ نه خنثی می‌شد و نه منفجر. ◇ حاج عبدالله آمد و گفتیم: «نمی‌شود این مین را کاری کرد». ◇ او گفت: «بسم‌الله، گفتید؟» ◇ گفتیم: «بله، گفتیم». ◇ او بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم گفت، همان کارهای ما را انجام داد و مین ترکید. ◇ شهید حاج عبدالله نوریان گفت: «شما وقتی بگویید بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم کار درست می‌شود». ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 خاطره دوم:👇 🔻 حسین روستای قائم مقام اطلاعات لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود؛ می‌گفت: در جاده اهواز ـ خرمشهر ماشینم خراب شده بود. ◇ داشتم دل و جگر این ماشین را در می‌آوردم؛ هر چه تلاش می‌کردم نمی‌توانستم آن را درست کنم؛ دیرمان شده بود. ◇ ماشین حاج‌عبدالله آمد. ـ حسین آقا چی شده؟ ـ ماشین درست نمی‌شود. ـ◇ گفت: بسم‌الله الرحمن‌الرحیم گفتید؟ ـ◇ گفتم: بله، بسم‌الله گفتیم. ◇ جلو آمد و بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم گفت و استارت زد و ماشین روشن شد. فرمانده تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) دوران جنگ تحمیلی ┄┅☫🇮🇷