🌸🍃
خُدایآ
چِنآن کُن کِه
دُنیآ رآ خَرجِ دین کُنیم
وَ نَه
دین رآ خَرجِ دُنیآ...
#شهیده_سیده_طاهره_هاشمی💓
╭─┅──🍃🌼🍃──┅─╮
@Revayateeshg
╰─┅──🍃🌼🍃──┅─╯
•••
جوري زندگي کن
کساني که تو را ميشِناسَند
اما خُدا را نميشِناسَند !
به واسطهي آشنایي با تـو
با #خُدا آشنا شَوَند🌱
•••
@Revayateeshg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_الهی_قمشه_ای
╭─┅──🍃🌼🍃──┅─╮
@Revayateeshg
╰─┅──🍃🌼🍃──┅─╯
#تلنگر...🌸🌸
ڪسانۍبهامامزمانشان
خواهندرسید،ڪهاهل #سرعت باشنـد...🕊🏃🏻♀
والّا
تاریخڪربلانشانداده،ڪـــه
#قافلهحسینۍ
معطلکسے نمۍماند...✌️🏻💔
°•| @Revayateeshg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانہ🌱✨
#استوری🌸
با شهادت ببر مرا !
إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ
باورم نمیشه منو آرزو به دل بذاری . . .
♡ @Revayateeshg
#دعای_روز_هفدهم_ماه_رمضان
التماس دعا
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@Revayateeshg
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭─┅──🍃🌼🍃──┅─╮
@Revayateeshg
╰─┅──🍃🌼🍃──┅─╯
مُعتقد بود ،میزانِ رفآقت مآ با افرادبستگي به میزان ..🌱
ارادت آنھا به امام دارد
حآج ابراهیمِ همت را ميگویم :)🎈
@Revayateeshg
#روزی_یک_صفحه_قران ✨ص38✨
هدیه به شهید سعید بیاضی زاده🌷
شادی روحش صلوات📿
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋
@Revayateeshg
💌زندگی نامه شهید سعید بیاضی زاده:
🌷۱۳۷۳؛ (۵ تیر) ولادت در حجت آباد بیاض از توابع شهرستان انار
🌷۱۳۸۰؛ شروع تحصیلات ابتدایی در حجت آباد
🌷۱۳۸۴؛ شروع تحصیلات راهنمایی در مدرسه شبانه روزی شهید دستغیب انار
🌷۱۳۸۷؛ ورود به حوزه علمیه قم و تحصیل در مدرسه علمیه فاطمی
🌷۱۳۹۴؛ راه اندازی کاروان پیاده روی اربعین از ساقی
🌷۱۳۹۵؛ (خرداد) اولین اعزام به سوریه و الحاق به لشکر فاطمیون
🌷۱۳۹۵؛ شروع همکاری تبلیغی رزمی با نیروهای جبهه مقاومت در عراق و سوریه
🌷۱۳۹۵؛ (۲۲ مهر) شهادت در منطقه حمات سوریه بر اثر اصابت گلوله خمپاره
🌷۱۳۹۵؛ (۲۷ مهر) تشییع در انار و تدفین
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@Revayateeshg
❤️🍃
✍سردار شهید قاسم سلیمانے :
امروز ڪہ وضعیت
فرهنگے را میبینیم مےفھمم؛
چرا رهبـرے با علامت
(چفیه روے دوش) به ما تذکر
مےدهند این چفیـه "عَلَــــم" است...
🌱 @Revayateeshg
#تلنگر
دَر وصیتنامه اش نوشته بود :
فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده ،
لطفاً برایم بخوانید !!
#شهید_مسعودگنجی_آبادی
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@Revayateeshg
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
اقاجان!
قبول باشه نماز و روزتون...:))
التماس دعا آقا...!
مارو یادتون نره یه وقت!
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
📚داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ چهلم
تایم شروع کلاسها ۸صبح بود
اما من باید ۶:۳۰ -۷صبح از خونه میزدم بیرون
تا ب موقع برسم
با خط واحد رفتم پایگاه
بعد از نیم ساعت تا چهل پنج دقیقه بعد
یه آقای پاسدار مسنی اومدن و شروع کردن به حرف زد
بسم رب الشهدا
خواهرای بزرگوار دوره ای که قراره بگذرونید
دوره مقدماتی آموزش گردان ثارالله می باشد
زمان دوره یک هفته است
در این دوره بزرگواران کار با اسلحه و رزمایش
و رزم شب را اموزش میبینین
خانم ربیعی اعلام کنید لطفا خواهران سوار
اتوبوس ها بشن
درسته با خانواده ام اختلاف سلیقه و عقیده داشتم
اما خانواده ام بودن
زنگ زدم بهشون اطلاع دادم نیستم و دوره ام یه هفته طول میکشه
وای شبا با بچه ها واقعا مثل جنازه میشدیم 😀😀😱😱😱
شب سوم هشت شب اعلام کردن امشب رزم شب
غرغرای من شروع شد
إ مگه ما پسریم
رزم شب چه صیغه ایه آخه
اما خیلی باحال بود 😁😁😁
فرداش رزمایش بود مثلا بمباران هوایی شده بود
مانورش خیلی ترسناک بود وای به حال واقعی
اون یه هفته با همه سختی هاش عالی بود
فهمیدم ما واقعا مدیون شهدایم
#ادامه_دارد
.
.
.
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @Revayateeshg |♡•
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار
📚داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ چهل و یکم
مراسم اختتامیه با روایتگری حاج حسین یکتا تموم شد
عالی بود
وقتی برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست
ساعت ۱۰شبه 😐😐😐یعنی کجا رفتن
یه برگه رو در اتاقم بود
دست خط پدرم بود
نوشته بود رفته بودن مهمونی 😔😔
وارد اتاقم شدم چند تا از عکسای حاج ابراهیم
همت تو اتاقم زده بودم
نشستم رو تخت روبروی عکس با اشک گفتم
داداش هوای خانوادمو داشته باش
دست اونام را هم بگیر از گناه نجاتشون بده
ساعتم کوک کردم رو ساعت ۲:۳۰برای نماز شب
هرزمانی دلم میگرفت نمازشب میخوندم
دلم هوای شلمچه ،طلائیه و حاج ابراهیم همت کرده بود
زیارت عاشورا خوندم
بعدش خوابیدم
ساعت دونیم از جیغای ساعت پاشدم برای نماز
برای وضو که رفتم فهمیدم هنوز خانواده ام برنگشتن 😔😔
وضو گرفتم برگشتم اتاقم
قامت نماز شب بستم
بنظرمن حال هوای آدم با نماز شب عوض میشه
بعد نماز همون جا کنار سجاده دراز کشیدم خوابم برد
خواب دیدم تو طلائیه ام
روضه بود انگار
زینب برام دست تکون داد: حنانه حنانه بیا اینجا
رفتم نشستم کنارش آروم گفتم:
چ خبره؟
زینب: حضرت آقا(رهبر)دارن میان طلائیه
بچه ها میگن حاج ابراهیم همت و حاج ابراهیم
هادی هم قراره بیان
-وای خدایا 😭😭
نیم ساعت نشد رهبر اومدن
دیدم صف اول یه سری از شهدا نشسته بودن
آقا حرفهاشون تموم شد رفتن
همه بچها جمع شدن دور شهدا
منو زینبم رفتیم سمت حاج ابراهیم همت
سرمو انداختم پایین
که یهو حاجی گفت: خانم معروفی درسته من برادرتم
اما نامحرمم بهتون
هرزمان که میحواهید با بنده صحبت کنید روسری سر کنید
یهو از خواب پریدم صدای اذان صبح تو اتاقم میومد
اشکام جاری شد 😭😭😭
خانم معروفی روسری کن 😭😭😭
دوباره وضو گرفتم برای نماز
از خواب به بعد هرزمان که میخوام با حاجی
حرف بزنم روسری سر میکنم
فردا حلقه صالحین دارم
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
j๑ïท ➺
•♡| @Revayateeshg |♡•