همیشه مےگفت:
دوست دارم
مثل حضرت زهرا(س)گمنام باشم
سالها پیڪرش مفقود بود.... 💔
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌱
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#روایت_عشق
#فاطمیه
@Revayateeshg
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم» تعجب کردیم، بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علیاصغر (ع)».
والفجر یک بود که مجروح شد، یک تیر تو آخرین حد بردش خورده بود به گلوش وقتی
میبردنش عقب، داشت از گلوش خون میآمد میگفت:
آرزوی دیگهای ندارم مگر شهادت.
۲۳ اسفند سالروز شهادت
مزار : بهشت رضا (ع)
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم، من نمیدانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی میدانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمیدهد، یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او دادهاند تا به هر کس خودش صلاح میداند بدهد، بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش، قبول نکرده بود، بهش اصرار کرده بودند، گفته بود:
این کولرها مال آن خانوادههایی هست که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن نوبت به خانواده من نمیرسه.❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
درود خدا بر شهید برونسی که گفت:
"خدایا !!!
اگر میدانستم با مرگ من، یک دختر به دامان حجاب میرود، حاضر بودم هزاران بار بمیرم تا هزاران دختر به دامان #حجاب بروند!"🙂❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
@Revayateeshg
خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میکند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پولهایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
تو سبزی فروشی کار می کرد
بعد از یه مدت کارشو رها کرد
گفت: دیگه نمیرم
گفتم چرا؟
گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن!
این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥
رفت تو مغازه لبنیاتی
بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه
درآمدش حرومه
من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو !
و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
تو سبزی فروشی کار می کرد
بعد از یه مدت کارشو رها کرد
گفت: دیگه نمیرم
گفتم چرا؟
گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن!
این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥
رفت تو مغازه لبنیاتی
بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه
درآمدش حرومه
من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو !
و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
چیزهای نو را میداد
به آنهایی که وسایلشان گُم
یا درب و داغان شده بود..!
آرزو به دل بچههای تدارکات ماند
که یک بار او لباس نو تنش کند
یا پتوی نو بیندازد رویِ خودش؛
فقط در یک عملیات لباس نو پوشید
عملیات بدر ؛ همان عملیاتی که
در آن شهید شد ...❤️🌱
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
@Revayateeshg