eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
150 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
☘☁️☘☁️ ☁️☘☁️ ☘☁️ ☁️ چیزی نگفتم که با عصبانیت"بای"ای گفت و سوار ماشینش شدو ماشین با سرعت از جاش کنده شد... همونموقع پارسا از راه رسید و لبخندی مهربون به صورتم زد.سوار ماشین شدم و بعد از سلام و احوال پرسی در سکوت به سمت آزمایشگاه راه افتادیم... بعد از ده دقیقه گفتم:آقا پارسا؟ پارسا نگاه کوتاهی به من انداخت و گفت:بله؟ +امممم....میگم شما شغلتون چیه؟ حس کردم حول شد ولی زود ، خیلی عادی گفت:شما که میدونید من چیکارم!چرا میپرسین؟ سعی کردم چیزیو ازش مخفی نکنم بخاطر همین همه‌ی اتفاقات چند دقیقه پیش و حرفای دانیالو بهش گفتم... هر لحظه بیشتر متعجب میشد و فکر میکردم رنگش پریده...با مکث طولانی گفت:حرفاشو باور نکنید،یچیزی الکی میگه قانع نشده بودم ولی به اجبار گفتم:چشم پارسا لبخند مهربونی زد و گفت:بی‌ بلا بعد از ربع ساعت توی ترافیک بودن بالاخره به آزمایشگاه رسیدیم همینجور که چادرمو روی سرم درست میکردم و از توی آینه چکش میکردم گفتم:ممنون پارسا هیچ حرفی نزد... رومو برگردوندم طرفش که با چهره‌ی همیشه مهربونش روبه‌رو شدم،چند ثانیه توی صورتش زل زدم که دستشو به سمت ساختمون آزمایشگاه دراز کرد و گفت:شما بشینید،من میرم میام +نه...من میرم پارسا:تعارف داریم؟ +نه پارسا:خب من میرم دیگه +نه...منم میام پارسارخندید و گفت:باشه...بریم ☘ ☁️☘ ☘☁️☘ ☁️☘☁️☘